تا رسیدن به دموکراسی چه اندازه فاصله داریم، چه عاملی مانع از رسیدن ما به مردمسالاری است، چرا با اینکه حدود یک قرن است برای رسیدن به آزادی مبارزه مینمائیم اما هربار نتیجهای که بدست آوردیم بدتر از گذشته بود؟ عامل اصلی این ناکامی چیست؟ قطع به یقین جائی از جهانبینی ما ایراد دارد که ما را نه تنها به خواستههایمان نمیرساند، بلکه هر بار از رسیدن به آن دورتر مینماید.
در این مورد هر کس نظر و دیدگاهی دارد پس اجازه دهید که من هم دیدگاهم را بیان نمایم، ما از جمله مللی هستیم که دین و افکار مرتبط با آن در ما ریشه دوانیده است، از افکار میترائی گرفته تا زرتشتی؛ شدت این افکار در ما به اندازهای است که گفته میشود دین مسیحیت هم آمیختهای از دین میترائی با یهودیت میباشد، قطع به یقین در شکلگیری دین یهودیت ما نیر سهم داریم، وجود قبر بسیاری از بزرگان یهود که از آنان به عنوان پیامبر یاد میشود در ایران خود دلیلی است بر این مدعا، بعلاوه احترام گذاشتن کوروش به یهودیان و نجات آنان از دست دشمنانشان را نیز باید در این چارچوب دید.
تأثیر زرتشتیت بر اسلام غیر قابل انکار است، در ساخت خانهی کعبه ملاحظات خورشیدی در نظر گرفته شده است که نمیتواند اتفاقی باشد،همچنین تشابه عجیبی بین روایت قرآن از داستان پیدایش جهان با روایت زرتشت وجود دارد روایاتی مانند اعتقاد به وجود برجها در آسمان یا تشابه این دو دین در روایت پیدایش زمین و اعتقاد به اینکه اهریمنان به آسمان حمله میکنند به صورت عجیبی با داستان حملهی جنها به آسمان به قصد استراق سمع و پرتاب شهاب سنگ از سوی الله برای دفاع از آسمان شباهت دارد(این داستان در سورهی جن وجود دارد و برای دانستن آن کلیک نمائید)؛ و همچنین احتمال ایرانی بودن ابراهیم و دهها دلیل دیگر مانند تشابه اعتقاد به منجی(سوشیانس و مهدویت).
شاید دلیل اصلی مقاومت ابتدائی ایرانیان و سپس پذیرش اسلام را باید در همین نکته جستجو کرد، ایرانیان پس از آشنائی با اسلام مشاهده نمودند که بسیاری از تعلیمات این دین در واقع اعتقادات آنان نیز هست، زیرا ملتی که از پشتوانهی فرهنگی قوی برخوردار باشد فرهنگی را میپذیرد که فرهنگ خویش را در آن ببیند؛ بنابراین دین در حافظهی تاریخی و ناخودآگاه ما ایرانیان رسوب نموده است، رسوبی که خود را در قالب فرهنگ اسلامی نشان داده است، متأسفانه روشنفکران ما خواسته یا ناخواسته تنها به بیان جنبههائی از دین پرداختهاند که چیزی جز سوی زیبای آن نیست، دین اسلام دارای دو جنبهی کاملا متضاد میباشد، جنبهی زیبای آن مانند نیکی، برادری و برابری انسانها(1) و جنبهی اهریمنی آن مانند تمامیت خواهی روحانیون، خودبزرگ بینی، دانشمند(عالم) خواندن خویش، همچنین اگر به مردم ما گفته شود که اسلام مجوز تجاوز جنسی را میدهد، قطعا خواهند گفت که چنین سخنانی درست نیست در صورتی که قرآن به صراحت چنین مجوزی را داده است؛ از همه مهمتر اعتقاد به اینکه دستورات یاد شده از سوی خدا و ازلی میباشند که در هیچ برههای از زمان قابل تغییر نیستند، همین دستورات و اعتقادات هستند که با اساس حکومت مردم بر مردم در تضاد است، بر طبق دستورات دین اسلام، مسلمانان از کسی باید به عنوان اولیالامر پیروی نمایند که تابع روش محمد ابن عبدالله و سخنانی که او ادعا دارد سخنان خدائی به نام الله میباشد(قرآن) باشند؛ این دین انسانها را به دو دستهی پیروان الله و کافرانی تقسیم نموده است که "کالانعام" هستند و از حقوق پائینتری نسبت به مسلمان برخوردار میباشند، همین موضوع کافی است که اولین اصل دمکراسی یعنی یکسان بودن تمامی شهروندان جامعه نقض گردد، موضوع دیگری که در اسلام مشاهده مینمائیم ستم مضاعفی است که به زنان میگردد، از دید قوانین اسلام هیچ زنی نمیتواند اولی الامر باشد زیرا "الرجال قوامون علی النساء....".
از آنجائیکه مذهب غالب بر کشور ما شیعه میباشد در این مذهب علاوه بر موارد یاد شدهی مشترکی به با اهل سنت دارد، مورد لزوم تبعیت از فردی به عنوان مرجع تقلید نیز وجود دارد، فرد شیعی مکلف به تحقیق و استخراج احکام دینی از منابع آن نیست، او باید 20% از مالش را به همین آخوند مرجع بدهد تا به جای او در دین تفکر نماید و احکام مذهب را از وی بیاموزد(مقلد وی باشد)، در این جامعه افراد در سه دستهی مرجع، مجتهد و مقلد تقسیم میشوند.
با نگاهی به تمامی حرکت آزادیخواهانهی 100 سال اخیر ایران، رد پای آخوند را در تمامی این مبارزات مشاهده مینمائیم، از میرزای شیرازی با فتوای معروف تحریم توتون و تنباکو گرفته تا شیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی و خمینی، آن چیزی که در همهی این آخوندها به صورت مشترک مشاهده مینمائیم کوششی است که آنان برای جهت دادن به اعتراضات مردمی از خود نشان میدادند، در این 100 سال مبارزه تنها قیامی که پیروز شد همین انقلاب سال 57 بود، حرکتی که ملیگرایان در آن نقش رهبری داشتند، منظور از رهبری در اینجا جهت دادن انقلاب است، آنان با دست خویش خمینی را بزرگ کردند و با تشویق او به رفتن به فرانسه، رهبری حرکت مردم را در دست او گذاشتند، سخنان خمینی پیش از آمدن به ایران خود بهترین دلیل این مدعاست، البته افسوس که در افکار و نوشتههای اسلامی خمینی هیچ گونه کنکاشی نکردند، خمینی هم با تکیه بر اصل "تقیه" زیر تمامی آنچه که گفته بود را زد و رژیمی تمامیت خواه با بهرهگیری از دستورات اسلام پایهریزی نمود؛ دستوراتی که با اهمال روشنفکران کشور بخشی گشته از فرهنگ ایرانیان.
رژیم حاکم بر کشور ما با همین ابزار به حکومت ننگین و ضد مردمی خویش ادامه میدهد، متأسفانه مبارزان مدنی و دمکراسی خواه کشور نه تنها به مبارزه با این ابزار حکومتی نمیپردازند بلکه سعی در تحکیم آن از راه قرائت جدید را دارند؛ آنچه که مسلم است دین اسلام ملغمهای است از خرافه با دستورات به ظاهرا تربیتی شیرین، چیزی که هر انسان عاقلی آن را قبول دارد، سخنانی مانند لزوم احترام به پدر و مادر و بد بودن کارهای بد و همچنین دستورات جنایت بار؛ کدام انسان که اندکی به اصول انسانی اعتقاد داشته باشد معتقد است که میتوان مخالف آنچه که اسلام او را خدا مینامد را باید کشت، چرا نقد همه آزاد باشد اما نقد خود محمد تابو؟ چرا نگاه طنز و نقد فکاهی همه آزاد باشد اما نقد کسانی که آنها را قدیس مینامند مستوجب مرگ میگردد؟ چرا باید قانون مدنی ما برگرفته از دستورات نزدیک به 1400 سال پیش باشد؟ آیا ستمی آشکار که در این قوانین وجود دارد را نمیبینند؟
آیا منطقی است که سخنان و دستورات محمد را حقیقتی ابدی دانست و همزمان معتقد بود که دین از سیاست جداست؟ چگونه با پارادوکس ایجاد شده کنار خواهی آمد؟ آیا بجا و منطقی است که دینداران همچنان مغز کودکان بیگناه ما را از خرافه و تعصب پر نمایند و کسی هم به آنان نگوید که چنین کاری در واقع جنایت علیه بشریت است، البته این مورد شامل تنها اسلام نیست بلکه مجبور کردن کودکان به پذیرش دین از سوی هر مکتبی باشد اقدامی است جنایتکارانه که با ادعای ایمانی که در همین ادیان وجود دارد در تضاد است.
پس برای رسیدن به دموکراسی راهی جز نقد اسلام و شکستن تابوهای اسلامی که در واقع پوششی هستند برای جنایت در کشور ما وجود ندارد، ذات تمامی ادیان بر مبنای تمامیت خواهی و خودبزرگ بینی بنا نهاده شده است، موضوعی که در طول تاریخ، کشور ما را آزرده کرده است؛ از موبدان زرتشتی گرفته تا آخوندهای مسلمان همگی خود را تافتهی جدا بافته القا مینامیدند؛ پس برای نجات میهن از دست آنان راهی جز گرفتن ابزارهای این جنایات و نقد آزادانهی همین ابزار وجود ندارد.
====================================
(1)
این جنبه از اسلام در آیات مکی قرآن هویداست.