داستان غارت بنی نضیر نیز شاهدی است دیگر بر جنایتکار بودن محمد و یاران ددمنشش، او به بهانهای واهی به یهودیان بنی نضیر حمله و تمام دارائیهایشان را غارت نمود و آنها را از سرزمینشان اخراج کرد؛ پیش از این ماجرا، مهاجرانی که همراه محمد از مکه آمده بودند فاقد خانه بودند و در منزل انصار(یاران محمد که اهل مدینه باشند) ساکن بودند؛ محمد با نقشهای شیطانی و با این بهانه که جبرئیل به من خبر داد که یهودیان قصد جان من را دارند، اقدام به غارت آنان نمود، او همرا تنی دیگر از جنایتکاران مانند ابوبکر و عمر و علی و ... برای درخواست مساعدت از جانب یهودیان عازم محل سکونت این قبیله شد و پس از مدتی یاران خویش را رها نمود و به مدینه برگشت تا نفشهی خویش را با نام الله و جبرئیل اجرا نماید. رسوائی محمد تا بدانجاست که کسانیکه همراه او بودند هرگز چنین احساسی نداشتند که یهودیان بنینضیر قصد جان او را دارند؛ او یهودیان را غارت و آنان را به سرزمین شام و همچنین در منطقهای به نام خیبر که خارج از مدینه بود تبعید نمود، اما در حدود سه سال بعد باز زمانیکه فقر سراغش را گرفت به سوی همین یهودیان لشکرکشی نمود و بدترین جنایتها را مرتکب شد، دردناکی این جنایت زمانی است که محمد زن و دختر یکی از بزرگان یهود را پس از کشتن همسر و پدرش به تصاحب خویش در آورد(صفیه)؛ یاران جنایتکارش نیز زنان و دختران کشته شدگان را از میان جنازهها عبور میدادند، خود او برای اینکه از مکان پنهان شدن گنج یهودیان بنی نضیر آگاه شود، دستور شکنجه به قصد اعتراف کسی را داد که تصور میکرد از محل نگهداری آن اطلاع دارد و در آخر که نامبرده(کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق) که از اعتراف به این موضوع خودداری نمود، محمد دستور داد تا گردنش را بزنند. خوشحالی و نیرنگبازی محمد به حدی است که سورهای را با نام خدایش-الله- به این داستان اختصاص داد، سورهی حشر که برخی معتقدند نام این سوره سورهی بنی نضیر است مانند ابن عباس(1).
سبب این حادثه، کشته شدن دو تنی بود که از پیغمبر پناه و پیمان داشتند و عمرو بن امیهی ضمری هنگام بازگشت از بئر معونه خونشان را ریخته بود.
..............
شرح این داستان در تاریخ طبری صفحهی 1054 :
گویند: عامر ابن طفیل به پیغمبر خدا نامه نوشت که دو کس را که از تو پیمان و پناه داشتند، کشتهای و باید خونبهای آنها را بفرستی؛ پیغمبر سوی قبا روان شد و از آنجا به محل بنینضیر رفت که در کار پرداخت خونبها از آنها کمک گیرد و جمعی از مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و علی و اسید بن حضیر همرا وی بودند.
ابن اسحاق گوید: پیغمبر سوی بنی نضیر رفت تا در کار خونبهای دو مقتول از آنها کمک بگیرد که مقتولان از بنی عامر بودند و میان بنی عامر و بنی نضیر پیمان بود و چون پیغمبر با نضیریان سخن گفت، گفتند: بله یا ابوالقاسم! در این باب به تو کمک میکنیم.
آنگاه نضیریان با هم خلوت کردند و گفتند: هرگز این مرد را چنین نمییابید. پیغمبر پهلوی دیوار یکی از خانههاشان نشسته بود، گفتند: کی میتواند از بام این خانه سنگی را بیندازد و او را بکشد و ما را آسوده کند؟ یکی از یهودیان به نام عمرو بن جحش بن کعب گفت: من اینکار میکنم و برفت تا سنگ را بیندازد و پیغمبر با تنی چند از یاران خویش و از جمله ابوبکر، عمر و علی پای دیوار بودند. پیغمبر به وحی آسمان از قصد قوم خبر یافت و برخاست و به یاران خود گفت: همین جا باشید تا من بیایم و سوی مدینه بازگشت، چون یاران پیغمبر مدتی در انتظار ماندند، به جستجوی وی برخاستند و یکی را دیدند که از مدینه میآمد و چون از او پرسش کردند، گفت: پیغمبر را دیدم که وارد مدینه میشد؛ یاران نیز سوی مدینه آمدند و پیغمبر قصد خیانت یهودیان را به آنها خبر داد و گفت که برای جنگ آماده شوند.
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حشر/1) آنچه در آسمانها و زمين است برای الله تسبيح میگويد، و او پيروزمند فرزانه است.
هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (حشر/2) اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كرد گمان نمىكرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجايى كه تصور نمىكردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند [به طورى كه] خود به دستخود و دست مؤمنان خانههاى خود را خراب مىكردند پس اى ديدهوران عبرت گيريد.
وَلَوْلَا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ (حشر/3) و اگر الله اين اخراج شدن از سرزمینشان را بر آنان مقرر نكرده بود همانا آنها را در دنيا شکنجه مىكرد و در آخرت شکنجهی آتش داشتند.
چگونه است کسانیکه همراه محمد بودند چنین احساسی نداشتند که یهودیان بنی نضیر با هم خلوت کردهاند؟
آیا این بهانهای بیش نبود که محمد انرا به جبرئیل(موجود وهمی) نسبت داد؟
روشن است که این ادعا بهانهای بیش نبود و طبری سخنان بالا را بنابه ادعای محمد نوشته است:
پس از آن پیغمبر با یاران خویش سوی بنی نضیر رفت که در قلعهها حصاری شدند و پیغمبر بگفت تا نخلهایشان را قطع کنند و یهودیان بانگ زدند که ای محمد! تو از تباهکاری منع میکردی و از تباهکاران عیب میگرفتی، پس بریدن و سوزانیدن نخلها برای چیست؟
مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ (حشر/5) آنچه درختخرما بريديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشههايشان بر جاى نهاديد به فرمان الله بود تا نافرمانان را خوار گرداند.
ابو جعفر گوید: به روایت واقدی وقتی نضیریان توطئه میکردند که سنگ بر پیغمبر اندازند، سلام بن مشکم منعشان کرد و از جنگ بیمشان داد، ولی فرمان وی را نبردند و عمرو بن حجاج بر بام رفت که سنگ را بیندازد و پیغمبر به وحی آسمان خبر یافت و از جا برخاست چنانکه گویی به حاجتی میرفت و یارانش منتظر ماندند و چون دیر کرد یهودیان میگفتند: چرا ابوالقاسم نیامد و یارانش برفتند؟ کنانه بن صوریا گفت: به وحی آسمان از قصد شما خبر یافت. گوید: و چون یاران پیغمبر بازگشتند پیش وی رفتند که در مسجد نشسته بود و گفتند: ای پیغمبر خدای، در انتظار تو بودیم و تو باز نگشتی.
این جملهی یاران و همراهان او که همراه او در قبیلهی بنی نضیر بودند حکایت از ادعای پوچ محمد دارد.
پیغمبر گفت: یهودیان میخواستند مرا بکشند و خدای عزوجل به من خبر داد، بگویید محمد بن مسلمه بیاید. و چون محمد بن مسلمه بیامد بدو گفت: پیش یهودیان رو و بگو شما که سر خیانت داشتید از دیار من بیرون شوید و دیگر اینجا ساکن نباشید.
و چون محمد بن مسلمه پیش یهودیان رفت و گفت که پیغمبر میگوید از دیار وی بروید، گفتند: ای محمد! هرگز گمان نمیکردیم که یکی از مردم اوس(قبیلهی محمد بن مسلمه) چنین پیامی را برای ما بیاورد.
محمد بن مسلمه گفت: دلها دگرگون شده و اسلام پیمانها را از میان برده است.
قریظیان گفتند: میرویم. اما عبدالله بن ابی، کس فرستاد و پیغام داد: نروید که من از عربان و مردان قبیلهام دو هزار کس دارم که پیرویم کنند و با شما هستند و یهودیان بنیقریظه نیز با شما هستند. و چون کعب بن اسد که از جانب بنیقریظه با پیغمبر پیمان کرده بود این سخن بشنید، گفت: تا من زندهام هیچکس از بنیقریظه نقض پیمان نکند.
سلام به مشکم به حیی بن اخطب گفت: آنچه را که محمد گفته بپذیر مبادا از این بدتر شود، زیرا شرف ما به اموالمان است. حیی بن اخطب گفت: بدتر از این چیست؟ سلام گفت: اینکه اموالمان را ببرند و زن و فرزند به اسیری گیرند و مردان را بکشند. اما حیی سخن سلام را نپذیرفت و جدی بن اخطب را سوی پیغمبر خدا فرستاد که ما محل خود را ترک نمیکنیم، هر چه خواهی بکن. گوید: پیغمبر تکبیر گفت و فرمود: "یهودیان جنگ میخواهند" و مسلمانان تکبیر گفتند.
آنگاه جدی سوی عبدالله بن ابی رفت که از او کمک بخواهد، گوید: عبدالله را دیدم که با گروهی از یاران خود نشسته بود و بانگزن(جارچی) پیغمبر ندا میداد که مسلمانان سلاح بر گیرند و عبدالله پسر عبدالله بن ابی بیامد و من نشسته بودم که سلاح بر گرفت و شتابان برفت و من از کمک وی نومید شدم و برفتم و هرچه دیده بودم با حیی گفتم و او گفت: این کید محمد است.
پس از آنکه پیغمبر خدای سوی مدینه حمله برد و مدت پانزده روز آنها را محاصره کرد آنگاه صلح شد که جانهایشان محفوظ ماند و مال و سلاحشان ازآنِ پیغمبر باشد.
ابن عباس گوید: پیغمبر نضیریان را پانزده روز محاصره کرد و به سختی افتادند و تسلیم شدند و پیغمبر مقرر داشت که جانهایشان محفوظ بماند و سرزمین خود را ترک کنند و سوی اذرعات شام روند و به هر سه نفرشان یک شتر و یک مشک داد.
زهری گوید: پیغمبر مقرر داشت که هرکدام بار یک شتر ببرند اما سلاح نبرند.
ابن اسحاق گوید: جمعی از بنی عدف بن خزرج از جمله عبدالله بن ابی بن سلول و ودیعه بن ابی قوقل و سوید و داعس کس پیش نضیریان فرستادند که بمانید و تسلیم مشوید که ما شما را رها نمیکنیم، اگر جنگ کنیند همراه شما جنگ میکنیم و اگر بروید همراه شما هستیم، یهودیان منتظر ماندند اما از آنها کاری ساخته نشد و خدا ترس در دل یهودیان انداخت و از پیغمبر خواستند که جانهایشان محفوظ ماند و بروند و به قدر یک بار شتر از اموال خویش ببرند، بجر سلاح. کس بود که خانهی خویش را ویران میکرد آستان در را بر پشت شتر میبرد، همگی سویب خیبر رفتند و برخیشان از آنجا راه شام پیش گرفتند. از جملهی سران قوم که سوی خیبر رفتند سلام بن ابیالحقیق و حیی بن اخطب بودند و چون آنجا فرود آمدند مردم مطیع آنها شدند.
وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (حشر/6) و آنچه را الله از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد ولى الله فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مىگرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
گوید: وقتی نضیریان با زن و فرزند و مال میرفتند دف و مزمار میزدند و ام عمر ویار عروه بن ورده عبس که از زنان بنی غفار بود و او را از عروه خریده بودند همراهشان بود و چنان با فخر و گردنفرازی میرفتند که کس نظر آن ندیده بود. بقیه اموالشان برای پیغمبر بجا ماند که خاص وی بود تا به هر مصرف که میخواهد برساند و پیغمبر آنرا بر مهاجران تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد مگر سهل بن حنیف و ابودجاجه که اظهار نداری کردند و پیغمبر به آنها سهم داد و از بنی نضیر کس مسلمان نشد، مگر یامین بن عمیر و ایوسعد بن وهب که مسلمان شدند و اموالشان محفوظ ماند.
مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاء مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (حشر/7) آنچه الله از [دارايى] ساكنان آن قريهها عايد پيامبرش گردانيد از آن الله و از آن پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و درراهماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت بازايستيد و از الله پروا بداريد كه الله سختكيفر است.
لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حشر/8) [اين غنايم نخست] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل اللهو خشنودى [او] مىباشند و الله و پيامبرش را يارى مىكنند اينان همان مردم درست كردارند.
محمد پس از غارت قبیلهی بنی قینقاع و نابودی بنی قریظه حدود سه سال بعد دوباره به سراغ همان یهودیانی آمد از ان جنگ فرار کرده بودند و در اطراف مدینه ساکن بودند. او و سپاهیان جلادش یهودیان را به چشم منبع درآمد نگاه میکردند او پس از غارت تمام قبایل یهودی موجود در مدینه، شروع به غارت یهودیانی از بنینضیر نمود که در قلعهی خبر پناه گرفته بودند:
آنگاه سال هفتم در آمد و پیغمبر در باقیماندهی محرم سوی خیبر رفت و سباع بن عرفطه غفاری را در مدینه جانشین خویش کرد و با سپاه خود برفت تا به درهی رجیع فرود آمد که میان خیبر و غطفان بود.
ابن اسحاق گوید: آنجا فرود امد تا میان اهل خیبر و قوم عطفان حایل شود که غطفانیان خیبریان را بر ضد پیغمبر کمک ندهند و چون غطفانیان از آمدن پیغمبر خبر یافتند فراهم آمدند تا به کمک یهودیان شتابند و چون روان شدند از کار و کسان خود نگران شدند و پنداشتند که مسلمانان به آنجا حمله برند و بازگشتند و در جای خویش بماندند و پیغمبر را با خیبریان واگذاشتند.
پیغمبر قلعه را یکایک بگرفت و نخستین قلعه که گرفت ناعم بود که محمد بن مسلمه آنجا از سنگ آسیابی که بر او افکندند کشته شد پس از آن قموص، قلعهی ابن ابی الحقیقی گشوده شد.
پیغمبر از خیبریان اسیر بسیار گرفت که صفیه دختر حیی بن اخطب زن کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق و دو دختر عموی او از آن جمله بودند و پیغمبر صفیه را برای خویش برگزید.
و چنان بود که دحیه کلبی، صفیه را از پیغمبر خواسته بود و چون او را برای خویشتن برگزید دختر عموی صفیه را به دحیه داد.
آنگاه پیغمبر قلعهها را بگرفت.
این دفتار محمد درست مانند چنگیزخان است که هرگاه مکانی متعلق به دیگر ملل را فتح میکرد زن رئیس قبیله(یا کشور) متعلق به او بود.
این جنایتکار (محمد) حتی به همپیمانانش هم از این سفرهای که الله (خدای وهمی) نصبیش کرده بود را بینصیب نکرد:
بنی سهم که طایفهای از اسلم بودند پیش پیغمبر آمدند و گفتند: به خدا به محنت افتادهایم و چیزی نداریم. پیغمبر چیزی نداشت که بدانها دهد و دعا گفت: خدایا حال آنها را میدانی و من توان کمک آنها را ندارو و چیزی نیست که به آنها دهم، بزرگترین قلعهی خیبر را که خوردنی و روغن از همه بیشتر دارد برای آنها بگشای.
روز بعد قلعهی صعب گشوده شد هیچیک از قلعهها خوردنی و روغن از آن بیشتر نداشت.و به همین گونه قلعهها را یکی یکی گرفتند که بزرگترین قلعه را علی ابن ابیطالب گرفت....
وقتی پیغمبر خدا قموص را که قلعهی ابن ابی الحقیق بود بگشود، صفیه دختر حیی بن اخطب را با زنی دیگر پیش پیغمبر آوردند، بلال آنها را بر کشتگان یهود گذر داد و آن زن که همراه صفیه بود فریاد زد و به صورت خود زد و خاک بر سر ریخت و چون پیغمبر او را بدید، گفت: این شیطان را از من دور کنید و بگفت تا صفیه را پشت سر او جای دادند و ردای وی را بر سرش افکندند و مسلمانان بدانستند که پیغمبر خدای او را برای خویش برگزیده است.
محمد پس از اینکه دلباختهی صفیه گردید، جملهی پیشینش را فراموش نمود و از بلال خواست که چنین نکند:
آنگاه پیغمبر که رفتار زن یهودی(همراه صفیه) را دیده بود به بلال گفت: "مگر رحم نداری که دو زن را بر کشتگانشان عبور دادی؟"
دستور محمد به شکنجه، به قصد اعتراف گیری.
کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق را که گنج بنی نضیر پیش او بود به نزد پیغمبر آوردند و محل گنج را از او پرسیدند و کنانه انکار کرد و آنگاه یکی از یهودیان را پیش آوردند که گفت:" امروز کنانه را دیدم که اطراف فلان خرابه میگشت."
محمد پس از اینکه دلباختهی صفیه گردید، جملهی پیشینش را فراموش نمود و از بلال خواست که چنین نکند:
آنگاه پیغمبر که رفتار زن یهودی(همراه صفیه) را دیده بود به بلال گفت: "مگر رحم نداری که دو زن را بر کشتگانشان عبور دادی؟"
دستور محمد به شکنجه، به قصد اعتراف گیری.
کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق را که گنج بنی نضیر پیش او بود به نزد پیغمبر آوردند و محل گنج را از او پرسیدند و کنانه انکار کرد و آنگاه یکی از یهودیان را پیش آوردند که گفت:" امروز کنانه را دیدم که اطراف فلان خرابه میگشت."
پیغمبر به کنانه گفت: اگر گنج را پیش تو پیدا کردم تو را بکشم؟
کنانه گفت آری. پیغمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیغمبر از باقیماندهی آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، پیغمبر او را به زبیر بن عوام سپرد و گفت: عذابش(شکنجهاش) کن تا آنچه را پیش اوست بگیری" و زبیر چنان با مشت به سینهی او کوفت که نزدیک بودجان بدهد. انگاه پیغمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادر خود محمد بن مسلمه گردنش را بزند.....( تاریخ طبری صفحه 1145) (2)
یهودیان فدک نیز با اطلاع از این ماجرا تصمیم گرفتند که کل اموال خویش را به محمد بدهند به شرطی که آنها را نفی بلد (تبعید) کند و خونشان را نریزد، محمد هم پذرفت:
... و چون یهودیان فدک از این قضیه خبر یافتند کس پیش پیغمبر فرستادند که آنها را نفی بلد کند و خونشان را نریزد و اموال خویش را برای او بگذارند و پیغمبر هم پذیرفت.
این است آن حقیقت این دین جنایتپیشه!
===============================
===============================
(1) بخاری کتاب المغازی باب حدیث بنی نضیر.
(2) این موضوع در سیرهی ابن هشام جلد 2 صفحهی 830 نیز آمده است.
۴۳ نظر:
جالب است كه خودتان اعتراف دارید در ابتدای داستان، پیامبر با تعداد كمی از یارانش نزد قبیله بنی نضیر رفت. این یعنی با آنها دعوایی نداشت. قبول دارم كه اثبات اینكه چیزی از وحی رسیده آسان نیست(مبنی بر اینكه بنی نضیر قصد ترور پیامبر را داشتند)، ولی اگر واقعا ریگی به كفش یهودیان بنی نضیر نبود پس چرا یك مرتبه تصمیم به مقابله گرفتندو نخواستند كار را با مصالحه به انجام برسانند (با توجه به اینكه متحدانی در خود مسلمانان داشتند)؟ اگر پیامبر -آن جور كه می گویید- نسبت به آنها نفرت قلبی داشت و می خواست جنایت كند با توجه به قدرتی كه داشت كارشان را یك سره می كرد. ولی خودتان هم نوشته اید كه به همه شان امان داد و حتی گفت هر چقدر مال كه می توانند با خود ببرند.
در مورد جنگ با بنی قریظه هم اگر ممكن است كامنت من را در پست مربوطه چاپ كنید.
یا اینكه گفته اید:
" یاران جنایتکارش نیز زنان و دختران کشته شدگان را از میان جنازهها عبور میدادند"
در منابع دیگر كه در وبلاگ شما كمتر سراغی از آنها گرفته می شود آورده اند:
"پیامبر پس از اسارت صفیه او را آزاد کرد و بلال را که او را در هنگام آوردن از کنار اجساد کشتگان یهود رد کرده بود، مؤاخذه نمود."
البته بعدا این زن مسلمان شد و همسر پیامبر گردید.
"این دفتار محمد درست مانند چنگیزخان است که هرگاه مکانی را فتح میکرد زن رئیس قبیله متعلق به او بود."
این دیگر از آن حرفهاست. پیامبر حدود ۸۰-۹۰ جنگ انجام داد و اكثرش را هم برد. اگر قرار بر اینی بود كه شما گفتی تعداد همسرانش....
برای آگاهی شما نام همسران پیامبر و داستان ازدواج با هر كدامشان را در پایین می آورم:
خدیجه: بانوی اسلام. محمد(ص) در ۲۵ سالگی با خدیجهی ۴۰ ساله ازدواج کرد. خدیجه پیش از محمد (ص) با دو کس دیگر ازدواج کرده بود که هر دوی آنها درگذشته بودند و از آنها فرزندانی به سن خود محمد(ص) داشت. او یار و یاور پیامبر در طول ۲۸ سال زندگی مشترکش بود و اولین کسی بود که به محمد(ص) ایمان آورد. محمد(ص) ۱۷ سال پیش از بعثت و ۱۱ سال پس از آن با خدیجه زندگی کرد. او از ۲۵ سالگی تا ۵۳ سالگی که اوج جوانی اش بود، با او سر کرد. بعد از وفات خدیجه همیشه از او به بزرگی یاد می کرد و او را گرامی میداشت.
سوده دختر زمعه: از نخستین مسلمانانی بود که در روزهای تیره و پر وحشت اسلام با همسرش به محمد(ص) گرویدند. وی در راه عقیده اش رنج بسیار کشید و همراه شوهرش به حبشه مهاجرت کرد. پس از بازگشت همسرش را از دست داد و بی پناه شد. از آن پس جز شومی در انتظارش نبود. یا میبایست به خانواده اش برگردد و از دین خود انصراف دهد و بت پرستی را از سر گیرد، یا با همسری مردی که دوست ندارد، تن دهد. محمد(ص) ، این زن پاک و شجاع را که پس از رنج های بسیار در راه دین او، زندگیش متلاشی شده بود، در پناه خود میگیرد و با ازدواج با وی، او را جانشین خدیجه میسازد و همسر پیغمبر. محمد(ص) هدف دیگری را نیز تعقیب میکرد. دلیل دیگر آن ازدواج این بود که به مسلمانان بگوید اگر در راه خدا کشته شدند، زن و فرزندشان بدون سرپرست نخواهند ماند و بقیه امت مسلمان، خانوادهی او را در کوران زندگی تنها نخواهند گذاشت.
زینب دختر خزیمه: او زن عبیده بن حارث بود که در بدر شهید شد و بیوهاش زنی بسیار فرتوت و از کار افتاده بود. محمد (ص) وی را که آفتاب عمرش بر لب بام بود به زنی گرفت و نخواست که همسر مجاهد شهیدی در پیری و بیپناهی زندگی کند. وی دو سال بیشتر زنده نماند و تنها زنی است (جز خدیجه) که پیش از محمد(ص) مرده است. زینب زنی پارسا و مهربان و نیکوکار بود و زندگی خویش را همه در نوازش یتیمان و دستگیری بینوایان وقف کرده بود و در این کار چندان کوشید که او را "ام المساکین" (مادر بینوایان) لقب دادند.
هند(ام سلمه(: دختر ابی امیه است. همسر عبدالله مخزومی بود که در جنگ احد زخمی شد و بعدها هنگامی که از جنگ با بنی اسد پیروزمندانه برگشت، زخمش سرباز کرد و درگذشت. محمد(ص) در مرگ وی چنان اندوهگین شده بود که به سختی میگریست و اشک میریخت. ام سلمه زنی پیر و فرتوت بود که از همسر شهیدش چندین بچهی بزرگ و کوچک برایش باقی مانده بود. چهار ماه از مرگ ابوسلمه میگذشت و ام سلمه در داغ همسر محبوب و بزرگوارش و غم فرزندان بی پدر و بی پناهش زندگی بی امید و دردناکی میگذراند و بزرگان مسلمان خود را برابر سرنوشت خانوادهی برادر شهیدشان مسئول میدانستند. از این رو ابوبکر از او خواستگاری کرد. عذر آورد که "فرزندانم زیادند و جوانیم گذشته است". عمر نیز پیشنهاد کرد. ام سلمه نپذیرفت و پاسخ خود را تکرار کرد. تا این که محمد از او خواستگاری کرد و همسر و فرزندان یار شهیدش را در پناه خویش گرفت و او را محترم و عزیز میداشت. پس از خدیجه تنها او بود که نه تنها شخصیت اخلاقی و خردمندی و شایستگی او را دارا بود که در رفتار و اطوار به او شباهت بسیار داشت. ام سلمه از ازدواجش با پیامبر چنین می گوید: "در شب عروسی در خانهی محمد(ص) دیگچهای بود و ظرف گلینی و دستاسی. با اندکی شیر و مقداری جو، آن جو را آرد کردم و در دیگچه ریختم و اندکی شیر بر آن افزودم. طعام محمد و خاندانش در شب عروسی همین بود."
رمله دختر ابوسفیان: وی در اوج مبارزه محمد(ص) و ابوسفیان در مکه به محمد(ص) گروید و به همراه همسرش عبیدالله بن جحش اسدی به حبشه هجرت کرد. در آنجا شوهرش تحت تاثیر محیط مسیحی شد ولی رمله بر دین خود استوار ماند و همسرش او را در کشوری غریب رها کرد. او نه میتوانست به مکه رود که اگر هم ابوسفیان پناهش میداد، جز به این شرط نبود که از عقیده اش بازگردد. محمد(ص) در این میان به خاطر این که زن شرافتمندی را که در راه وی بدبختی تهدیدش میکند، خوشبخت سازد و هم برای آنکه دختر ابوسفیان در اوج مبارزه با وی به همسری محمد درآید (و این حادثهی پرمعنایی بود) از او خواستگاری کرد و نجاشی پادشاه حبشه شخصا او را به نمایندگی محمد(ص) عقد کرد و مهریه اش را پرداخت.
حفصه دختر عمر: زن خنیس از مسلمانان اولیه بود. شوهرش که مرد، با آن که دختر عمر بود کسی به سراغش نرفت تا عمر خود دست به کار شد. اول به ابوبکر پیشنهاد کرد به این امید که شاید دوستی با وی به کار آید، اما ابوبکر سکوت کرد. به سراغ عثمان رفت. عثمان نیز سکوت کرد. عمر افسرده و ناراحت از دو دوست صمیمی اش به نزد پیامبر آمد و گله کرد. محمد (ص) برای تسکین او گفت : "حفصه را به عقد کسی در آور که از ابوبکر و عثمان بهتر باشد". و بدین طریق همچنان که با ابوبکر و علی و عثمان کرده بود، پیوند خویش را با عمر که از شخصیت های پر نفوذ و موثر اسلام به شمار میرفت نزدیک تر و استوارتر ساخت.
از کوشش عمر و سکوت یاران، میتوان به زیبایی حفصه پی برد. اما بهتر است در این مورد سخنی از "مادر عروس!" بشنویم تا محمدی که به گفتهی مبلغان مسیحی آن همه شیفتهی زن و شیدایی زیبایی او است، زنی را که اکنون در اوج اقتدارش برگزیده است بشناسیم :
عمر پس از آنکه میشنود دخترش با عایشه در آزار محمد همدست شده خشمگین بر سرش فریاد میکشد : «دختر من! تو به این زن (عایشه) که به زیبایی خود و عشقی که محمد به او دارد مینازد نگاه مکن. به خدا قسم میدانم که رسول خدا تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود تا به حال طلاقت داده بود!».
*میمونه خواهر ام فضل زن عباس بن عبدالمطلب: یک سال پس از صلح حدیبیه به قصد عمره وارد مکه شد و طبق قرارداد بیش از ۳ روز حق توقف نداشت. در این ۳ روز میکوشید تا دل های مردم را به خود نزدیک سازد و با مهربانی و بخشش و نیکی و نرمش از شدت کینه و خشونت تعصبی که سران کفر علیه او در روحها ایجاد کرده بودند بکاهد و بهانه ای میجست تا رضایت آنها را برای تمدید قرار داد جلب کند تا فرصت بیشتری برای تماس با مردم به دست آرد. در این هنگام عباس، میمونه را به وی معرفی میکند که رفتار مسلمانان در این چند روز تاثیر زیادی روی او گذاشته و به اسلام گرایش پیدا کرده است. وی فامیل خالهی خالد بن ولید (قهرمان قریش و نبرد احد) است. عباس که زنش به وی اختیار داده بود تا همسری برای خواهرش انتخاب کند به محمد(ص) پیشنهاد کرد. گرایش میمونه به اسلام، خویشاوندی وی با خالد که شمشیرش سرنوشت جنگ احد را به سود قریش رقم زده بود و انتساب وی به خانوادههای با نفوذ قریش محمد را واداشت تا پیشنهاد او را بپذیرد. به خصوص که با این کار میخواست بهره برداری تبلیغاتی دیگری هم بکند و مراسم عروسی را در روز آخر اقامتش برپا سازد و قریش را دسته جمعی دعوت کند و غذا دهد و چون اسلام میمونه هنوز آشکار نشده بود و در صف آنان به شمار میآمد، ازدواج محمد(ص) با وی و شرکت مسلمانان و مشرکان در این جشن و نشستن کسانی که در بدر و احد روی هم شمشیر کشیدند بر یک سفره، در احساس اعراب تاثیر خواهد گذاشت و فضای سرد سیاسی را گرم خواهد کرد و دوری و بیگانگی را تخفیف خواهد داد و هم بهانه ای برای ماندن در شهر خواهد شد و شاید به جز این نتیجهی تبلیغاتی و زمینه سازی روحی، حوادثی پیش آید و یا بتوان پیش آورد که به سود وی باشد و امتیازاتی بیشتر از آنچه در قرارداد حدیبیه بود بدست آورد.
سران هوشیار قریش از نقشه پیامبر آگاه شدند و با قاطعیت پیشنهاد وی را رد کردند و وی ناچار شد در میانهی راه مدینه مراسم زفاف را انجام دهد. ولی در عین حال این ازدواج که او را با برخی رجال برجسته قریش خویشاوند میکرد، در روح آنان بی اثر نبود. چنان که اندکی پس از آن خالد و عمرو عاص و عثمان بن طلحه را میبینیم که راه مدینه را در پیش گرفته اند.
*زینب دختر جحش: او همسر زید بن حارث بود که به دلیل اختلاف طبقاتی، کار آنها به طلاق کشید و محمد(ص) خود را قربانی کرد تا تابویی را بشکند. محمد (ص) خود را در ردیف اول اتهام قرار داد تا سنتی پوسیده را که از سال ها قبل در میان عرب ها جریان داشت از میان بردارد. این کار محمد چنان با ارزش بود که خدا نیز در قرآن، او را به خاطر این کار بزرگ داشت و از او تمجید کرد. داستان محمد(ص) و زینب بسیار مفصل است و در این مقال نمیگنجد. دوست داران دانستن چگونگی ازدواج آن دو میتوانند به کتب سیرهی محمد مراجعه کنند.
*عایشه: دختر ابوبکر تنها دختری بود که در اسلام متولد شد و این خصوصیت، نزدیکان و برخی از یاران محمد را به این فکر انداخت که نخستین زنی که در اسلام متولد شده است و از جاهلیت خاطره ای ندارد همسر پیامبر گردد. اما عایشه دختری است ۷ ساله و محمد مردی پنجاه و چند ساله و آن هم مردی که در خانهی خود دختری چون فاطمه دارد که نیازمند مادری است و در بیرون دشمنانی چون ابوجهل و ابولهب دارد و زندگی ای سراسر تلخی و آشوب و خطر و رنج و نیازمند همدردی. پیداست که دختر ۷ سالهی ابوبکر به کار همسری محمد(ص) نمیآید. ازدواج محمد با عایشه یک ازدواج سمبلیک است، آمیخته با مصلحتی عاقلانه و اینجا سخن از عشق و هوس بی جا است. عشق محمد (ص)به قول "محمد حسنین هیکل" پس از ازدواج به وجود آمد و در هنگام ازدواج وجود نداشت و بدین جهت نمیتوان گفت که او را به اقتضای عشق به زنی گرفت و نمیتوان باور کرد که محمد(ص) او را در ۷ سالگی دوست داشته است. عایشه در کنار حفصه و دو کسی بودند که محمد به خاطر محکم تر کردن پایهی دوستی با مسلمانان بزرگ آنها را به زنی گرفت. محمد با عایشه در ۱۰ یا ۱۱ سالگی ازدواج کرد.
دخترکی باریک اندام و زیبا رو و خوش معاشرت بود. دورهی نوجوانی را میگذراند. رشد او خوب بود و واقعهی افک که در سال ۶ هجری (تقریبا یکی دو سال بعد از ازدواج محمد(ص) با او) اتفاق افتاد، ثابت میکند که عایشه فردی عاقل و بالغ(۱) بوده که به رابطه با صفوان متهم میشود. او وقتی به منزل محمد(ص) انتقال یافت و در کنار سوده جای گرفت، محمد(ص) برای او پدری مهربان و نیکوکار و شوهری مشفق و دلسوز بود. از بازی او جلوگیری نمیکرد و به وسیله او از تفکر دائم در وظیفهی سنگینی که به عهده گرفته بود رهایی مییافت. عایشه آن طور که از کتب تاریخی بر می آید زنی بود زیبا، حسود، حساس، گستاخ و عاشق. عایشه تنها دختری بود که به خانه ی محمد(ص) آمد. دیگران همه بیوه گانی بودند که به مصلحتی سیاسی یا اخلاقی به همسری پیامبر در آمده بودند. عایشه جز زیبایی و جوانی زنی بسیار باهوش و خوش سخن بود. او به راستی عاشق پیغمبر بود به طوری که حتی نمی توانست ببیند محمد(ص) به فاطمه، علی، حسن و حسین محبت می کند و آتش خشم و حسادت در وجودش شعله ور می شد. محمد (ص) هر گاه از تلاطم های دشوار خسته می شد، عایشه را می خواند و می گفت : "کلیمنی یا حمیرا" (با من حرف بزن گلگونه من!(.
به گفتهی شیمل : "مهم ترین خبرهای مربوط به زندگی خصوصی محمد(ص) به اسناد عایشه نقل شده است که هنوز بچه بود و عروسک بازی می کرد که به نامزدی دوست پدرش در می آید. همین عایشه است که پیوسته بر حجب و حیای پیغمبر به تاکید سخن می گوید".
عایشه نقل میکند هر وقت او را دیدم، گرسنه مییافتمش و به او می گفتم : کاش از این جهان به اندازهی خود برمیگرفتی. می گفت ای عایشه! دنیا را برای چه میخواهم ؟ برادران پیامبر من حالاتی بدتر از این را شکیبا بودند. البته مستشرقان متعصب مسیحی که مترصد کوچک ترین دست آویزی برای حمله هستند، عشق پاک محمد(ص) را، از آن عشق ها پنداشته اند که گه گاه در خلوت انزوای دیرها و گوشهی کنج کلیساها، میان خواهران مقدس و پدران مقدس صورت میگرفت و ویکتور هوگو هم آنها را لو میداد(۳)! (آئین سخنوری فروغی، خطابه های ویکتور هوگو.
*ماریه قبطی: محمد(ص) هنگامی که به مقوقس حاکم مصر نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد، او گفت من هم میدانم که پیغمبری ظهور خواهد کرد اما محل ظهور او شام است. در هر حال فرستادهی محمد(ص) را با دو کنیز و شتر سفید و یک خر و مقداری هدیه به مکه فرستاد. پیغمبر هدیه او را پذیرفت. یکی از آنها ماریه بود که او را برای خود نگاه داشت و یکی سیرین بود که او را به حسان بن ثابت داد. از او ابراهیم به دنیا آمد که تنها فرزند او از زنانش (بعد خدیجه) بود
فقط در پاسخ به نظرات یادآورئی این نکته را ضروری میدانم که چنگیزخان هم مانند محمد هرگز به زنان قبیله و قوم خودش تجاوز نکرد و محمد هم با زنانی که ریشهی عربی داشتند هرگز اینکار را نکرد، او تجاوزش را نسبت به سایر ملل روا میداشت همان کاری که چنگیزخان میکرد.
در مورد دستور محمد به بلال هم باید بگویم که او در ابتدا زنانی که در میان جنازهها عبور داده میشدند را شیطان نامید و سپس(پس از اینکه دلباختهی صفیه شد) از اینکار بلال ایراد گرفت.
"نمیتوان باور کرد که محمد(ص) او را در ۷ سالگی دوست داشته است. "
یعنی چی نمیتوان باور کرد! خیلی هم میتوان باور کرد مثل همه افراد پدوفیل امروزی که به دختران کوچک تجاوز میکنند. در ضمن ازدواج با بچه ها فقط این نیست که همان موقع دوستش داشته باشی (دلایل دیگر هم دارد البته) . دختر را میگذارند که کاملا برسد و بعد بهرهبرداری کنند. خودتان هم اقرار کرده اید که بعدا عاشق او شد. ماست مالی بس است.
اگر خیلی شیفته پیامبرتان هستید، یاالله، این سنتهای مشعشع را از دختر و خواهر خود شروع کنید. اگر این نمیکنید اینقدر پز روشنفکرانه نیایید.
ممنون از چاپ كامنهای من. و نیز به خاطر پاسخی كه دادید. ولی جواب شما كمی گنگ است و تا وقتی همراه با نمونه قابل پشتیبانی تاریخی نباشد در حد یك ادعای شخصی باقی خواهد ماند. (در مورد اینكه گفته اید "او تجاوزش را نسبت به سایر ملل روا میداشت همان کاری که چنگیزخان میکرد.")
از قرار معلوم موضوع مواخذه بلال را به داستان افزوده اید كه جای تشكر دارد. ولی این ادعای شما كه پیامبر "شیفته صفیه شد" و به این دلیل بلال را توبیخ كرد چیزی نیست كه بتوانید ثابت كنید. این شبیه این مساله است كه من بخواهم به شما ثابت كنم كه طرح ترور پیامبر بوسیله وحی به او رسید. (كه در كامنت اولم گفتم شدنی نیست)
بهتر است در نوشته هایمان از درج نظر شخصی بپرهیزیم. این یعنی فقط منابع تاریخی و عقل سلیم تنها مراجع قابل اعتماد هستند. و درعمل هم با اتكا به این دو به حقیقت نزدیكتر خواهیم شد. این حرف هم برای همه است (من، شما، حزب اللهی، زندیق، دوست، دشمن، سبز، غیر سبز، .... )
1- ملک یمین مصداق ادعای من در مجوز تجاوز جنسی به دیگران(غیر مسلمانان) است.
مسلمانان میتواند زنی که از کفار را به اسارت گرفته به او تجاوز نماید این ادعا نیست و عیت واقعیت مبباشد:
http://iran000.blogspot.com/2009/08/blog-post_22.html
2- ایا نمیشود تاریخ را شرح داد؟ آن چیزی که ممنونع است تحریف تاریخ میباشد نه شرح آن؛ من تحریف نکردم و کوشش نمودم که جملات را مو به مو بنویسم(با پس زمینهی سبز).
ضمنا کل وحی (در خوش بینانهترین حالت) وهم محمد است. این چه خدائی است که هرگاه او به چیزی نیاز پیدا کرد وحی نازل میکند و ایه میفرستند؟ این چه خدائی است که دستور اخراج یهودیان را صادر میکند و سورهای را به این اخراج اختصاص میدهد؟
ضمنا پاسخ شما را مینویسم چون احساس میکنم آدم مطلعی هستید.
پیروز باشید!
در پاسخ به جناب صاحب وبلاگ( "اسلام شناس")
۱. حرف شما در مورد "ملك یمین" درست است. قرآن به مسلمانان اجازه داده بود كه اگر در جنگ با كفار زنی نصیب سربازی شد از آن به بعد مثل همسرش می تواند با او رفتار كند. این حكم در آن زمان در بین تمدنهای بزرگ (مانند ایران و روم) و ادیان (یهودی و مسیحی) مساله عجیبی نبود. اینكه امروز بیاییم این حكم را علم كنیم و نتیجه بگیریم اسلام دین وحشی است، مصداق یك مغلطه معروف است به نام مغلطه تاریخ نگاران:
http://en.wikipedia.org/wiki/Historian's_fallacy
از این گذشته، ادعای شما چیز دیگری بود. گفته بودید كه پیامبر اسلام "هرگاه مکانی متعلق به دیگر ملل را فتح میکرد زن رئیس قبیله(یا کشور) متعلق به او بود". ولی آیه حلیت ملك یمین گواه تاریخی این مساله نیست كه خود پیامبر از این قاعده پیروی كرده باشد و مدعای شما همچنان بدون پشتیبانی است. (پاسخ شما كمی جدلی بود. امیدوارم كه این جوری ادامه ندهیم!)
۲. اینكه می گویید "ضمنا کل وحی (در خوش بینانهترین حالت) وهم" پیامبر اسلام است و آن را نسبت می دهید به اینكه هر وقت نیازی بوده وحی می آمده است. راستش را بخواهید من منافاتی نمی بینم كه وحی كه قرار است قوانین جزیی اجتماعی را تشریح كند موقعی بیاید كه مشكل مبتلا به آن در مردم پیدا شده است. ولی از این هم كه بگذریم وحی همیشه برای رفع نیاز نیامده. خیلی وقتها موقع نیاز دقیقا بر اساس رای خود مردم (كه گاهی حتی بر خلاف رای پیامبر اسلام هم بوده است) عمل شده. مثلا خندق كندن دور مدینه در جنگ احزاب . یا اینكه در جنگ احد دیدگاه پیامبر این بود كه در شهر بمانند و دفاع كنند ولی اكثریت رای به این دادند كه بیرون از شهر بجنگند و آخر هم همین كار را كردند. گاهی وقتها هم وحی به تاخیر می افتاده و مشركین به مسلمانان به خاطر نیامدن وحی طعنه می زدند.
در مورد ناراحتی شما از برخوردی كه با یهودیان مدینه شده باید توضح بدهم كه شما كارشكنی ها و پیمان شكنی های آنها را نادیده می گیرید. در كجای دنیا وقتی یك نفر از پشت به شما خنجر زد (مانند بنی بنیقریظه در جنگ احزاب به مسلمانان) شما به او می خندید؟
در جواب آن دوستی كه در مورد " پز روشنفکرانه " صحبت كرده بودند:
آن جمله ای كه نقل كردید نظر شخصی حسنین هیكل بود و شما حق دارید با آن مخالف باشید. ولی پیامبر اسلام پدوفیل نبود. تنها یك همسر كم سن و سال داشت(باقی همه بیوه و .. بودند). دلیل ازدواج با این فرد كم سن را هم از مطالب بالا خودتان بخوانید.
اینكه اسلام را قبول دارید یا نه به خودتان مربوط است. ولی موقع بحث كردن كسی كه زودتر كنترل اعصابش را از دست بدهد( یعنی توهین كند یا پرخاش نماید) قطعا برنده میدان نیست. به این معناست كه در دلیل كم آورده و به وسایل دیگر متوسل شده.
سلام
دوست دارم که شما به همراه دیگر دوستان که به اندازه کافی مدرک و استناد دارند در سایت askdin.com که مثلا یک انجمن ملی پاسخگویی به شبهات دینی است، بیایید. 2 حالت دارد یا با توجه به این سوالات زود اخراج میشوید و پستها حذف میشوند که میتوانید مجدد عضو و پیگیر باشید یا باعث میشوید که آن انجمن تعطیل شود. من خودم چند صباحی است که مشغول طرح سوال در آنجا هستم ولی واقعا دست تنهام :)
اگر حتی یک نفر را بتوانیم در آن انجمن آگاه سازیم کاری بس عظیم انجام داده ایم.
ساراخانم، درود بر شما!
از اینکه به فکر روشنگری همیمیهنان هستید کمال سپاسگزاری را دارم.
در مورد موضعی که فرمودید، راستش دوستان را نمیدانم، ولی برای من بخاطر رعایت مسائل امنیتی چنین امکانی وجود ندارد؛ خوشحال خواهم شد که شما را در این زمینه در اینجا یاری نمایم، اگر مسائلی هست که بتوانم به شما کمک نمایم با کمال میل در خدمت شما هستم.
پیروز باشید!
"این حكم در آن زمان در بین تمدنهای بزرگ (مانند ایران و روم) و ادیان (یهودی و مسیحی) مساله عجیبی نبود. اینكه امروز بیاییم این حكم را علم كنیم و نتیجه بگیریم اسلام دین وحشی است، مصداق یك مغلطه معروف است به نام مغلطه تاریخ نگاران:"
دین اسلام طبق گفته روحانیون، همه زمانی است. خیلی چیزها در آن زمان عجیب نبوده، ایا دین همه زمانی و الله همه چیز دان باید طبق آنان عمل کند؟ از این مغلطه شما یاد جمهوری اسلامی افتادم که اگر بر آنها ایرادی بگیری (مثلا چرا تظاهرات خیابانی را به آن شیوه سرکوب کردید) بلافاصله مثال میآورند که فرانسویها و اروپا هم همین میکنند!
"راستش را بخواهید من منافاتی نمی بینم كه وحی كه قرار است قوانین جزیی اجتماعی را تشریح كند موقعی بیاید كه مشكل مبتلا به آن در مردم پیدا شده است."
! یعنی از جمله تعیین کار زنان محمد در اتاق خوابش در سوره احزاب! یا آنکه عایشه گفت که محمد! خدایت هر موقع نیازت باشد، آیه میفرستند!
همانطور که میبینید فقط قوانین جزیی اجتماعی نبوده، نیازهای شخصی و اقتصادی محمد هم بوده است.
"آن جمله ای كه نقل كردید نظر شخصی حسنین هیكل بود و شما حق دارید با آن مخالف باشید."
دقیقا! ولی مگر خود شما از آن عبارت استفاده نکردید تا خود را ثابت کنید؟ اگر نه چرا آنرا آوردید؟ که حالا بشود جمله حسنین هیکل که من میتوانم مخالف آن باشم یا نباشم؟
لطفا حیلههای به ظاهر منطقی بکار نبرید.
"قطعا برنده میدان نیست."
شما میخواهید اگوی خود را تغذیه کنید (چون به اسلام باور دارید، آن جزیی از خود شماست و صدمه به آن به خود شما صدمه میزند، یعنی موضوع شخصی است) یا میخواهید از اسلام دفاع کنید؟
در جواب دوست ناشناس كه گفتند:"لطفا حیلههای به ظاهر منطقی بکار نبرید."
حق با شماست. باید بخشهای تاریخی را از اظهار نظر مورخین جدا می كردم. منظورم همون طور كه اولش نوشته بودم بیان زمینه ازدواج پیامبر اسلام با همسرانش بود كه برای اون نیازی به نقل قول ها (از جمله قول حسنین هیكل) نبود.
در جواب دوست ناشناس دیگر كه گفتند: "شما میخواهید اگوی خود را تغذیه کنید" (یعنی غرور خود تان را ارضا كنید)
ممنون از گوشزد شما. قصدم فقط این بود كه به دوستان -چه موافق چه مخالف- یه جوری بگم كه توهین به رقیب از جانب هر كس كه باشه نشانه ضعفه. (در انتهای كامنتی كه یكی از دوستان ناشناس گذاشته بود حرفای مودبانه ای نزده نبود و اینو در جواب گفته بودم)
اما هیچ كدوم از اینهایی كه گفتین اشكالی در استدلال ایجاد نمی كنند.
در جواب دوست ناشناسی كه گفت:"یعنی از جمله تعیین کار زنان محمد در اتاق خوابش در سوره احزاب!"
سوره احزاب را الان تا آخر خواندم. آیه ای كه فرمودید یافت نشد. احتمالا منظورتان این آیه است: ((ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زیور و زینتش را می خواهید بیایید تا برخوردارتان كنم و با روشی پسندیده رهایتان كنم))
داستان به این برمی گردد كه بعد از اینكه مسلمانان در نبردها غنایمی به دست آوردند، زنان پیامبر هم از او وسایل و امكانات رفاهی درخواست كردند. ولی از آنجا كه سنت پیامبر این بود كه تا وقتی فقیری در جامعه اسلامی وجود دارد خودش هم باید با آنها هم سطح باشد، با این خواسته همسرانش موافقت نكرد. به عنوان مخالفت به مدت یك ماه از آنها فاصله گرفت تا این آیه نازل شد. كه راوی این مساله است كه پیامبر نمی تواند اشرافی زندگی كند، ولی در عین حال همسران پیامبر مجبور نیستند این سختی را با او تحمل كنند واگر خواستند می توانند طلاق بگیرند.
فكر كنم نیازی به توضیح "عایشه گفت که محمد! خدایت هر موقع نیازت باشد، آیه میفرستند!" نباشد. اگر قرار به صرف بر طرف كردن نیاز پیامبر اسلام بود دیگر یك ماه تاخیر نمی افتاد. تازه سرا آخر هم كه وحی آمد، آیه زنان را مختار كرده. نگفته مجبورید بمانید و باید از پیامبر پیروی كنید.
در جواب دوست ناشناسی كه در مورد "مغلطه جمهوری اسلامی" حرف زدند:
راستش من نسبتی با جمهوری اسلامی ندارم و ارتباطش راهم با حرفم پیدا نمی كنم اما اینكه گفتید:
"دین اسلام طبق گفته روحانیون، همه زمانی است."
بله اگر در هر عصری دشمن در جنگ زنان و دختران ما را مورد تجاوز قرار دهد ما هم می توانیم به سربازان خود اجازه مقابله به مثل دهیم.( البته یك چیز هایی هم هست كه در اسلام نهی شده كه حتی اگر دشمن انجام داد ما مجاز به آن نیستیم. )
باز هم شما را به خواندن مقاله زیر ارجاع می دهم:
http://en.wikipedia.org/wiki/Historian's_fallacy
"توهین به رقیب از جانب هر كس كه باشه نشانه ضعفه."
توهین به رقیب همیشه نشانه ضعف نیست، گاهی حاکی از عصبانیت است. فردی در بحث میتواند دشنامگر باشد و فردی دیگر خندان، آرام و به ظاهر منطقی ولی اولی حقگو و دومی سفسطه باز.
منظورم لزوما شما و من نیست. بحثهایی که میکنید خوب است، برای همه سودمند است و حق آشکارتر میشود، گرچه تا ابد ممکن است توافقی حاصل نگردد.
"سوره احزاب را الان تا آخر خواندم. آیه ای كه فرمودید یافت نشد. "
احزاب ۵۱
تُرْجِي مَنْ تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيكَ مَنْ تَشَاءُ وَمَنِ ابْتَغَيتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيكَ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ تَقَرَّ أَعْينُهُنَّ وَلَا يحْزَنَّ وَيرْضَينَ بِمَا آتَيتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَاللَّهُ يعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا
مکارم شیرازی: (موعد) هر يک از همسرانت را بخواهي ميتواني به تأخير اندازي، و هر کدام را بخواهي نزد خود جاي دهي؛ و هرگاه بعضي از آنان را که برکنار ساختهاي بخواهي نزد خود جاي دهي، گناهي بر تو نيست؛ اين حکم الهي براي روشني چشم آنان، و اينکه غمگين نباشند و به آنچه به آنان ميدهي همگي راضي شوند نزديکتر است؛ و خدا آنچه را در قلوب شماست ميداند، و خداوند دانا و بردبار است (از مصالح بندگان خود با خبر است، و در کيفر آنها عجله نميکند)!
الان حتما خواهید گفت که ترجمه مکارم را قبول ندارید و تفسیر شما و احتمالا دیگران چیز دیگری است! شماها را میشناسم.
آیه قبل میگوید: اين بخاطر آن است که مشکلي بر تو نباشد!
متقلبان موضوع جنسی را با "مشکلی در ادای رسالتت" رفع و رجوع کردهاند ولی رفع و رجوع نشده.
گفتم ممکن است تا ابد هم توافقی ایجاد نشود بین مثلا شمای مسلمان و من کافر یا مرتد. همین برای رد اسلام کافی است چون قرآن نوشته است که دینی جز اسلام از کسی پذیرفته است. روحانیت هم که شما و من اسلام را از آنها یاد گرفتهایم تفسیر کرده که اگر مسلمانزاده یا کسی که اسلام را پذیرفته و بعد مرتد شود نه تنها به سزای این جهانی توسط حاکم اسلامی میرسد بلکه الله نیز مستقیم او را روانه جهنم میکند! انسان اینچنین نیست که بشود چنین حکمی داد، الله انسان را نمیشناخته است. همین برای رد اسلام بسنده است چیز دیگری لازم نیست.
قرآن نوشته است که دینی جز اسلام از کسی پذیرفته است. = پذیرفته نیست
"بله اگر در هر عصری دشمن در جنگ زنان و دختران ما را مورد تجاوز قرار دهد ما هم می توانیم به سربازان خود اجازه مقابله به مثل دهیم."
چه کسی این حکم را داده است؟ نوشته صریح قرآن است یا تفسیر و آنگاه بر چه مبنایی و کدام ترجمه و کدام مفسر؟
"(اگر افرادي از دارالحرب – اعم از ساكن دارالحرب يا خارج از آن – از راه سرقت، خيانت، نيرنگ، غارت، اسارت و زور از جانب غيرنظاميان يا از جانب نظاميان اما بدون اعمال زور و در مجموع بدون جنگ ربوده شوند و به دارالاسلام آورده شوند، در حكم غنيمت محسوب ميشوند و پس از پرداخت خمس آنان، ملك رباينده محسوب شده، تصرف در آنها جايز و خريد و فروش آنها مباح است. حتي اگر اخذ اين افراد توسط غيرمسلمانان صورت بگيرد، خريد مسلمانان از ربايندگان كافر حتي با علم به اينكه مأخوذ از طريق زور و سرقت و خارج از جنگ به تملك كافر درآمده، مجاز است. (شرايعالاسلام[3] 2 / 59، جواهر الكلام[4] 24 / 229، العروه الوثقي[5] 2 / 368، منهاجالصالحين[6] 2 / 66))"
http://www.askquran.ir/showthread.php?p=275061
"زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده به مجرد استيلاي فاتحان مسلمان بر آنان مملوك و برده برده به حساب ميآيند. از كلية غنايم منقول (اعم از اشياء و افراد) ابتدا قطايع الملوك و صفاياي اموال و آنچه را وليامر به مقتضاي ولايت مطلقهاش صلاح بداند جدا كرده به عنوان فيء به امام تعلق ميگيرد، پس از برداشتن خمس آنها، باقيمانده بين مجاهدان يعني سربازان حاضر در جنگ تقسيم ميشود. به نحوي كه هر سرباز، مالك سهمي از غنايم از جمله غلامان و كنيزان ميشود. شرط اصلي بردگان در اين مورد كفر اصلي اسير است اعم از كافر حربي و اهل كتاب مادامي كه معاهد، مستأمن يا وفادار به ذمه نباشند. بنابراين مسلمان از اين طريق مملوك نميشود. اما اگر اسير پس از اسارت مسلمان شد، اين تغيير دين باعث الغاي بردگي و رفع استرقاق نميشود و كماكان برده باقي ميماند. (منهاج الصالحين 1 / 373، 379 و 380؛ جواهر 21 / 128 ?"
حرفی از "اگر به زنان ما تجاوز کردند" نیست. این یک تفسیر است. گرچه یک تفسیر است و ممکن است شما یا ۱۰۰-۱ مجتهد دیگر با آن موافق نباشید ولی اجتهاد یک مجتهد برای جاری شدن آن توسط مقلدانش کافی است (همین کتابهای بالا). این عین اسلام است. منظورم این است که نگویید که تفسیر شخصی شما یا کسی که مقلد وی هستید یا تفسیر اکثریت مجتهدان این نیست. یا نگویید سروش، کدیور، صانعی، خدا رحمت کند منتظری و دیگران پس از ۱۴۰۰ سال تازه یادشان افتاده گندکاریهای قبلی را اصلاح کنند. کلا همان که قبلا گفتم مواظب باشید پز روشنفکرانه نیایید. ببخشید آنروز عصبانی تر بودم امروز نیستم.
حالا فکر کنم بفهمیم چرا بلای ولایت فقیه همان بلای اسلام است. یکی است و جدا نیست.
در مورد سوره احزاب آیه ۵۱:
ظاهرا اشكال شما اینه كه می گین چرا باید قرآن در مورد زندگی خصوصی پیامبر حكم بده. اولا تعداد این آیه ها در مقایسه با كل قرآن خیلی كم هستند. از آن گذشته همون جور كه در كامنت قبلی به یكی از این آیه ها اشاره كردم همیشه در این آیه ها به نفع خود پیامبر حكم داده نشده.
در مورد اینكه گفتین: "ممکن است تا ابد هم توافقی ایجاد نشود بین مثلا شمای مسلمان و من کافر یا مرتد" و از آنجا نتیجه گرفتید: "همین برای رد اسلام بسنده است".
در این نتیجه گیری حواستان نبود كه كفر و ارتداد را هم نشانه رفته اید!
از این كه بگذریم اگر كسی حجت برایش تمام نشود عذری بر اون نیست. این حرف هم تفسیر من نیست مبنای قرآنی دارد.
در مورد "زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده " و بقیه نقل قولهای در این زمینه. هیچ بحثی ندارم، یعنی اینها در اسلام بوده است و مسلمانان كنیز و برده می گرفتند و خرید و فروش هم می كردند. (و در همه جای دیگر هم بوده) ولی راه حل اسلام در ریشه كن كردن برده داری از راه حل همه آنهایی كه به قول شما "پز روشنفكری" و حقوق بشر می دهند بهتر بوده است. یعنی برده داری حداقل یك هزاره قبل از غرب در كشورهای "عقب افتاده" اسلامی ور افتاد. تازه چون از كشور های همسایه هم برده می خریدند، باعث شد كشور های دورو بر هم دیگر برده داری نكنند.
من احساس می كنم آنچه كه من و شما را از هم متفاوت می كند انتظاری است كه از دین داریم. یكی از ما دو نفر واقع گرا و دیگری ایده آل گراست. یكی توقع دارد همه چیز با یك فوت و در عرض یك چشم به هم زدن كامل شود. چرا؟چون دین مدعی است از جانب خداست و خدا كامل است، پس باید حكومت دینی هم باید كامل باشد. ولی این وسط نادیده می گیرد كه مهره ها در این بازی انسان هستند و نه فرشته(بخوانید روبات!) و میدان بازی دنیاست كه قواعد خودش را دارد. حالا حتما می پرسید چرا باید انسانها و دنیا این جوری آفریده می شدند. ساده ترینش این جوابش این است: "اختیار".
از نظر من اسلام سر جمع كمتر از ۳۰ سال حكومت كرد. ولی نگاه كنید كه در این ۳۰ سال از اعراب جاهلیت چه ساخت. اگر حرف من را باور ندارید از آمریكایی های غیر مسلمان بشنوید:
http://video.google.com/videoplay?docid=4222791480425043142#
http://video.google.com/videoplay?docid=6894632718589390618#
در ضمن عدم كنترل عصبانیت نشانه ضعف است.
"در این نتیجه گیری حواستان نبود كه كفر و ارتداد را هم نشانه رفته اید!"
ولی کافران و مرتدین ادعای الهی بودن و کامل بودن را ندارند. اسلام دارد.
"از این كه بگذریم اگر كسی حجت برایش تمام نشود عذری بر اون نیست. این حرف هم تفسیر من نیست مبنای قرآنی دارد."
کجای قرآن؟ چه کسی آن ترجمه و تفسیر را کرده است؟ نظر بقیه مجتهدان چیست؟ یعنی کافری که اسلام را درک کرده یا یک مرتد به جهنم نمیرود؟ اگر به جهنم نمیرود چرا مجازات دنیایی برای مرتد وضع شده؟ اینکه آن بدبخت را به غلط کردم و صرف نظر از باورهای مشکل سازش وامیدارد! چرا نامسلمانان (بجز آن سه مذهب آنهم با محدودیت) حق تبلیغ افکار خود را در سرزمین اسلام ندارند؟
اینجا در پیامها چیزهایی در مورد بردهداری و روش اسلام در مورد آن گفته شده که من تا حد زیادی با آنها موافقم
http://iran000.blogspot.com/2010/09/blog-post_11.html
"(و در همه جای دیگر هم بوده)"
روحانیت وضعیت پیش از اسلام را عمدا بدتر نشان میدهد تا سو استفاده کند. آنطور که میگویید نبوده (نمونه خدیجه همسر محمد، ملکه صبا (چه واقعیت باشد چه افسانه) نقش و ترقی زنان پیش از اسلام را در خود جامعه عرب بقول شما جاهلی نشان میدهد). در مورد بردهداری، پیش از آنهم تلاشهای خوبی شده بوده، حتا قرنها پیش از تولد محمد. و بشر رو به پیشرفت بوده و اسلام هم این وضعیت را در مورد بردهداری به سمت خوبی پیش برده است. بهایت پیشرفت بیشتری در ادیان ابراهیمی بوجود آورد و مثلا برده داری را کاملا ممنوع نمود. (توضیح: بهاییت جز ادیان ابراهیمی است) کورش بدون سو استفاده وارد دستکم بابل شد. فکر نکنید البته که من باستانگرا هستم مثلا من به منشور بودن گلنوشته کورش باوری ندارم. در مقابل اسلام باستانگرایی ۱۴۰۰ ساله است. کورش بهرحال مرد بزرگی بود و افکار بلندی داشت.
"راه حل اسلام در ریشه كن كردن برده داری"
به همان لینک بالا بخش کامنتها مراجعه کنید.
"پس باید حكومت دینی هم باید كامل باشد."
نه! من میگویم که طبق ادعا "اسلام" باید کامل باشد چون طبق ادعا برای یک میلیون سال پس از خود هم آمده است.
"مهره ها در این بازی انسان هستند و نه فرشته(بخوانید روبات!)"
آیا ۱۴۰۰ سال برای اینکه این انسان آن ادعاها را آزمون کند، کافی نیست؟ انسان نتوانست در طی این ۱۴۰۰ سال جامعه ایدهآل اسلامی بسازد. اسلام هم که فقط برای آینده نیست، برای دیروز و امروز هم است. اسلام نمونه خوبی ندارد حتا در زمان محمد و علی ولی سوسیال دموکراسی (که البته من شیفته آن نیستم) نمونه دارد، تا حالا که خیلی خوب دارد کار میکند با عیبهایی البته، مثلا سوئد یا سیستمهای دیگر مثل استرالیا. منظور از انسانی که باید آن جامعه نسبتا خوب را میساخت، بویژه روحانیت است. اسلام کامل! را یک انسان نامعصوم باید اجرا کند و آموزش دهد. پس بر خلاف ادعا، اسلام خیلی هم زمینی است و الاهی بودن ادعایی دردی را دوا نمیکند.
"آمریكایی های غیر مسلمان"
چیزهایی که گفتم بنظرم تا حد زیادی با اصلاح اجتماعی محمد منافاتی ندارد. من هم قبول دارم که محمد وضعیت اعراب را سر جمع بهبود بخشید. در آن میان آموزههای وی یک امپراطوری با انبوه غنیمت و برده و زن برای اعراب فراهم نمود. و هنوز هم پول مفت به جیب آنها روانه میکند (حج). غربیان (شامل ژاپن، کره جنوبی، استرالیا، نیوزیلند) در دانش و فناوری و درست تر فکر کردن سرآمدند ولی همیشه درست نمیگویند. مثلا ویل دورانت امی بودن پیامبر را قبول دارد ولی خیلی دیگر از متفکران غربی و غیر غربی (از جمله عرب) آن را نپذیرفتهاند و مدرک و دلیل ارایه میدهند. یعنی خیلی از آمریکاییها ممکن است با همه محتویات آن ویدئوها موافق نباشند.
"در ضمن عدم كنترل عصبانیت نشانه ضعف است."
سر جمع درست میگویید ولی همین حالا شما روی گرده من نشستهاید و هر از گاه شلاقی روانه من میکنید و در همان حال ادعا دارید که بحث منطقی دارید! این بحث منطقی نیست، حقه بازی است.
به سرزمینهای اسلام بگویید که ما را آزاد بگذارند و سرکوب نکنند. این اولین وظیفه شما پیش از ادعای بحث منطقی با مخالفان است (البته شاید این کار را در جاهای دیگر میکنید ولی هنوز به عنوان یکی از اعضای جامعه مسلمانان، از روی گرده من بر نخواستهاید، در هر حال)
سلام علیكم،
كافر و مرتد هم مثل مسلمانان معتقدند آنچه خودشان باور دارند صحیح است نه رقیبان خدا باورشان. (اینكه خدایی نیست، آخرتی نیست، ....)
در مورد تمام نشدن حجت:سوره بینه(سوره شماره ۹۸). البته اگه این سوره هم نبود عقلا هم می شد استدلال كرد با عدل خدا در تناقض است اگر بدون تمام شدن حجت كسی را بشود مجازات كرد. این مساله را من از یه روحانی محافظه كار قم خودم شنیدم كه در موسسه مصباح یزدی درس خوانده بود. در مورد مرتد بحث كمی متفاوت است. چون در اوایل اسلام گروهی بودند كه روز مسلمان می شدند و شب كافر . كارشون جنبه سیاسی داشت تا اعتقادی. اینكه الان هم بشه حكم ارتداد رو به همی ترتیب در مورد كسی جاری كرد رو من براش دفاعی ندارم. عملا هم ندیدم كسی رو به این جرم در جمهوری اسلام مجازات كنن.
"روحانیت وضعیت پیش از اسلام را عمدا بدتر نشان میدهد تا سو استفاده کند."
آخه برادر من تا همین ۱۰۰ ساله پیش زنان در اروپای دمكراتیك حق رای نداشتند. چه جوری آخه باور نمیكنید این مساله را كه در بخشهای غیر دمكراتیك دنیا ۱۴۰۰ سال پیش حقوق زنان نزدیك به هیچ بود؟!
"اسلام نمونه خوبی ندارد"
دست مریزاد! یه نگاه به چند تا فیلم هالیوودی زیر بندازید تا فرق رفتار مسلمونا با باقی فرهنگها رو ببینید. تازه من معتقدم اگه خلفا از سیره اهل بیت پیروی می كردن از اینا خیلی هم بهتر می شد:
۱. Kingdom of Heaven
۲. El-Cid
توی این ۱۴۰۰ سال خیلی وقتا اسلامی عمل نشده. پادشاهان خواسته های نفسانی خودشون رو بر حدود الهی و حقوق مردم ترجیح دادن. منصفانه نیست كه بگیم اسلام ۱۴۰۰ سال وقت داشته خودشو نشون بده. حالا ان شالله بهتر می شه. (می دونم الان داری توی دلت به من فحش می دی!)
"همین حالا شما روی گرده من نشستهاید و هر از گاه شلاقی روانه من میکنید "
حلال بفرمایید این جانب را. از عمد نبود. ولی بگویید كدام قسمت را می گویید كه بدانم.
"حلال بفرمایید این جانب را. از عمد نبود. ولی بگویید كدام قسمت را می گویید كه بدانم."
شمای نوعی را گفتم، یعنی مسلمانان که شما هم یکی از آنان هستید، و سرکوب آنان ما را و بقیه را.
البته تجدید نظر در اسلام یا ارایه تفسیری دیگر از اسلام شروع شده (سروش، آیت الله منتظری و غیره) که فرخنده است.
"كافر و مرتد هم مثل مسلمانان معتقدند آنچه خودشان باور دارند صحیح است نه رقیبان خدا باورشان. (اینكه خدایی نیست، آخرتی نیست، ....)"
درست است ولی ادعای الهی بودن و مطلق انگاری ندارند. میگویند این چیزی است من انسان با عقل خود در این مرحله به آن رسیدهام و میفهمم که همین درست است. مثلا فرض کنید که مهدی باشد و بیاید و معجزهای بکند، آنگاه همینها تسلیم میشوند چون مدرک جدیدی آمده است. تبلیغات جمهوری اسلامی در ما مسمومیت ایجاد کرده است. به ما القا کردهاند که بزرگانی که مثلا دموکراسی یا لیبرالیسم را بوجود آوردند، شیفته و کشته مرده آن هستند. اینطور نیست. آن بزرگان میگویند دموکراسی در حال حاضر بهترین سامانهای است که به آن رسیدهاند. هزینه و فایده که میکند به دموکراسی میرسند. عیبهای دموکراسی را هم در کنار فوایدش میگویند نه اینکه بگویند دمکراسی تا ابد درست و تا ۱ میلیون سال دیگر هم بی عیب است. شکست جمهوری اسلامی باز حرف آنان را تایید کرد. همچنین حرف لا مذهبان را نیز باز تایید نمود. جمهوری اسلامی، طالبان، القاعده نمونههای نوین شکست اسلام هستند. بویژه جمهوری اسلامی که بقول فرنگیها با full force میخواست اسلام را اجرا کند.
مثلا من بعید میدانم که خداناباوران [atheists] هنوز پاسخی به این پرسش داشته باشند که ماده یا انرژی چیزی که مهبانگ را بوجود آورد، از کجا آمده است. هاوگینک ظاهرا و اخیرا ثابت کرده که برای ماده اولیه نیازی به وجود خدا نیست (یا چیزی مثل این) ولی پیش از آن چه؟! ظاهرا او هم پاسخی ندارد. برای همین و دلایل دیگر عدهای ندانمگرا [agnostics] هستند. یعنی میگویند هستی یا نبود هستی خدا غیر قابل اثبات است، یا میگویند کاش خدایی میبود و اگر باشد چه خوب میشود و غیره.
هر دو گروه مذهبهای امروزی را رد میکنند. گروه خداناباور هم در مقابل گروه ندانمگرا میگوید که همچون همه چیزهایی که نمیدانستیم، چرایی ماده یا انرژی اولیه بعدها توسط بشر کشف میشود، همانطور که مذاهب (تفسیر روحانیت) در مورد خلقت خلق الساعه و سایر موارد اشتباه میکردند و بشر خودش واقعیت را فهمید. (البته بعدها مذاهب سعی کردند خود را با این کشفیات بشر وفق داده، تفسیر یا توجیه جدیدی از کتابهای مقدشان ارایه دهند) همانطور که میبینید هیچکدام نمیگویند که ما علامه دهریم و پاسخ همه چیز و همه خواستهای بشر را از ابد تا ازل یافتهایم.
البته اطلاعات بالا از دانش کمی است که من در این مورد دارم.
مشکل اسلام و مسلمانان این است که میگویند پاسخ پرسش اصلی را یافتهاند و آنهم در قرآن است. دیکتاتور بودنشان از همین منشا میگیرد. اینکه به طعنه به آنان میگویند که میخواهند همه را به بهشت ببرند از همین منشا میگیرد.
در مورد تمام نشدن حجت باید فکر و تحقیق کنم که آیا قرآن واقعا همین را گفته و آیا با دیگر گفتههایش تناقض ندارد و فقط توجیهی برای رفع مشکل از طرف برخی از مفسرین نیست یا است.
"مشکل اسلام و مسلمانان این است که میگویند پاسخ پرسش اصلی را یافتهاند و آنهم در قرآن است. دیکتاتور بودنشان از همین منشا میگیرد. اینکه به طعنه به آنان میگویند که میخواهند همه را به بهشت ببرند از همین منشا میگیرد."
من یك مسلمانم. بعد از انقلاب در ایران بزرگ شدم. اسلام را با كتابهای مطهری و علامه طباطبایی یاد گرفتم. ولی به این نتیجه كه شما فرمودید نرسیدم. بلكه بر اساس رای همین اساتید به این نتیجه رسیده ام كه فهم دینی در حال تغییر است (ان شاالله به سمت خوب) . خود این اساتید برای اثبات خدا به ملاصدرا یی ارجاع می دهند كه ۱۰۰۰ سال پس از پیامبر به دنیا آمد. مسایل فلسفی اسلام بعد از ملاصدرا هم دارد گسترش می یابد و هنوز هم از علمای اسلام كه سرش به تنش بیرزد مدعی نیست همه چیز را فهمیده است. حالا اگر یك اگر نادانی در جمهوری اسلامی، جوری حرف زد كه انگار تمام مسایل را حل كرده و هیچ شكی در فهم دینی ندارد پایش را از گلیمش درازتر كرده است.
از آموزه های پیامبر هم هست كه هیچ كس نمی تونه بگه كی میره بهشت كی نمیره. كم نیستند روایاتی كه میگن یه نفر به یه حیوون آب داد و بعد خدا بردش بهشت. یا عابد هایی كه بعد از سالها عبادت اشتباه بزرگی كردند و رفتن جهنم. خلاصه فرمولش اصلا آسون نیست و در حد آدمها هم نیست كه بخوان بگن كی بهشتی و كی جهنمی. وظیفه ماآدمها اینه كه تا می تونیم تحقیق كنیم.
در مجموع بحث خوبی بود. و خوشحالم كه در موارد زیادی مشترك هستیم. وبلاگهای دیگه بحثها با فحش ختم می شه. باید از مسوول این وبلاگ تشكر كرد كه جو را مودبانه نگهداشته است.
سپاس از شما، من هم میگویم در سطح خود بحث خوبی بود و این زیر نمیتوان تا ابد ادامه داد. میگوید بحثها را زیاد ادامه ندهید که باعث دشمنی میشود (نقل به مضمون، سخنی از علی) که حرف درستی است. امیدوارم وقتی دیگر و جایی دیگر بحث ما ادامه یابد. بویژه که در هر مرحله باید اندیشه و تجدید نظر کرد. شما از من آرامتر بودید، سپاس.
سوره ۹۸: البينة - جزء ۳۰ -
به نام خداوند رحمتگر مهربان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
كافران اهل كتاب و مشركان دستبردار نبودند تا دليلى آشكار بر ايشان آيد (۱)
لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ ﴿۱﴾
فرستادهاى از جانب خدا كه [بر آنان] صحيفههايى پاك را تلاوت كند (۲)
رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً ﴿۲﴾
كه در آنها نوشتههاى استوار است (۳)
فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ ﴿۳﴾
و اهل كتاب دستخوش پراكندگى نشدند مگر پس از آنكه برهان آشكار براى آنان آمد (۴)
وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَةُ ﴿۴﴾
و فرمان نيافته بودند جز اينكه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گراييدهاند دين [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زكات بدهند و دين [ثابت و] پايدار همين است (۵)
وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ ﴿۵﴾
كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدهاند و [نيز] مشركان در آتش دوزخند [و] در آن همواره مىمانند اينانند كه بدترين آفريدگانند (۶)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُوْلَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ﴿۶﴾
در حقيقت كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند آنانند كه بهترين آفريدگانند (۷)
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ﴿۷﴾
پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهاى هميشگى است كه از زير [درختان] آن نهرها روان است جاودانه در آن همى مانند خدا از آنان خشنود است و [آنان نيز] از او خشنود اين [پاداش] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد (۸)
جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ﴿۸﴾
طبقات الکبری، ص. ۱۲۳ از فایل پی دی اف قابل دسترسی در اینجا:
http://tarikhema.ir/books/religion/islam/Ibne-Sad-Tabaghat/Tabaghat-(8).pdf
"پیامبر تا صفیه پاک شد همچنان در خیبر ماند و بدون اینکه با او زفاف کند از خیبر بیرون آمد"
ص. ۱۲۶ از همان منبع:
"آنگاه صفیه را به امّ سلیم سپرد تا او را آماده سازد و بیاراید و او عدّه خود را پیش امّ سلیم سپری سازد"
"از این پیشنهادهای من یکی را برگزین، اگر اسلام را برگزینی تو را برای خود نگاه میدارم و اگر یهودی بودن را برگزینی، شاید آزادت کنم و به قوم خود بپیوندی"
مرتد کافر تنها دست خدا لعنت کند تو شیطان انسان صفت را که با افکار پوچ و تهی خالی خودت اومدی به مقدسات اسلام توهین میکنی از اونجاییکه پیداست یا خیلی انسان احمقی یا اینکه خیلی بی سواد بی شعوری از اینکه انسان احمقی هستی جای شکی نیست بی سوادی ات هم از حماقتته پس به سوادت بیفزای تا حماقتت کم رنگ شود بی شعور بی منطق
جنایات اسلام و محمد از دزدی و راهزنی و کشتن و ترور کردن شعرای پیرمرد و مخالفین و تصرف و تجاوز و فروش ناموس مردم و برده فروشی محمد و زنبارگی و عهد و پیمان شکنی محمد در صلح حدیبیه و قتل عام یهودیان و اخراج و چندین جنایت دیگر محمد نشان از دروغ بودن اسلام و شیاد بودن محمد و ذروغ بودن قران هست
در لینک زیر به صورت کامل این شبهه پاسخ داده شده است. با حوصله بخوانید.
http://salafiyat.blogfa.com/post/98
الله محمد که از هر امر ! خیر و شری آگاه بوده طبق ادعای خودشان،چگونه در عصری با چنین نادانی و زبونی نمی تواند ،پیامبرش را از این اعمال شنیع باز دارد و منع و آگاه کند؟الله نرینه سالاری که وعده های بهشتیش کودکان و پسران به مومنان است..سراسر قوانینش متناقض ،وحی های مصادره به مطلوب برای شهوت رانی و قدرت،با طناب پوسیده یک نئاندرتال تا به این لحظه چه جنایاتی که این مدعیان انجام نداده اند ،جنایات کشیشان که دیگر بماند، رندان باهوشی بودند که خوب می دانستند چگونه با تسلط بر اذهان پادشاهی بکنند،و فقط در قبال جنایاتشان به خدای ساختگی خود باید جواب پس می دادند و امت گوسفندان قربانی بودند برای هوسهای متوهم خدای ساختگی آنها.
ارسال یک نظر