ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

بررسی مراحل واجب شدن حجاب و کیفیت آن در اسلام و قرآن.

      پیش از داستان ازدواج محمد با زن پسرخوانده‌اش، زنان خود او نیز مانند سایر زنان مسلمان با مردان نشست و برخاست داشتند و این کار را زشت و گناه نمی‌دانستند تا اینکه محمد مرحله‌ی نخست حکم حجاب را بیان نمود، حجاب در زبان عربی به معنی پرده است(1)؛ یعنی زنانش باید از پشت پرده با دیگران سخن می‌گفتند. او در این مرحله به زنانش اجازه نداد که با هیچکس بطور مستقیم در ارتباط باشند و این ارتباط باید از پشت پرده صورت می‌گرفت حتی با سایر زنان و  پدرانشان؛ اما بعدا متوجه شد که امکان ادامه‌ی چنین سختگیری برای او وجود ندارد، این بود که فامیل درجه‌ی یک همسرانش به اضافه‌‍ی زنان خدمتکارشان و همچنین کنیزانی که بردگان جنسی محمد بودند(ملک یمین) را از این موضوع مستثنی نمود:
      لَّا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاء إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاء أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ وَاتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا (احزاب/55)  بر آنها (همسران پيامبر) گناهي نيست كه با پدران، و فرزندان، و برادران، و فرزندان برادران، و فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان و بردگان خويش (بدون حجاب و پرده تماس بگيرند) و تقواي الهي را پيشه كنيد كه خداوند بر هر چيزي آگاه است.(ترجمه از مکارم)
      پرده‌نشین بودن زنان محمد تا مدتی ادامه داشت، اما جناب رسول الله متوجه شد که امکان ادامه‌ی این وضع نیز وجود ندارد، زیرا هم برای زنان او عجیب بود که چرا تنها آنها باید پرده‌نشین باشند و هم برای سایر مسلمانان و پیروانش پذیرش اینکه او زنان خود را از سایرین مجزا می‌داند دشوار بود، این بود که حکم کلی حجاب را بیان نمود:
        یا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (احزاب/59) اى پيامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو جلباب‌های خویش را بر خود پائینتر بیاورند اين براى آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند نزديكتر است و الله آمرزنده مهربان است.
      الله این پرده‌نشین بودن(حجاب) را خاص زنان مسلمان آزاد قرار داد تا آنها از زنان غیر مسلمانی و کنیزان شناخته شوند. هدف دیگری که بیان نمود جلوگیری از مورد اذیت واقع شدن زنان مسلمان است.

      اما جلباب چیست؟
      برای این واژه معناهای گوناگونی نوشته شده است:
      در تفسیر مجمع البیان گفته شده که " الجلباب: خمار المرأه الذی یغطی رأسها و وجهها اذا خرجت لجاجه جلباب ردائی است که سر و صورت زن را می‌پوشاند هرگاه او برای حاجتی بیرون رفت.
      در تفسیر المیزان گفته شده که" هو ثوب تشتمل به المرأه فیغطی جمیع بدنها او خمار الذی تغطی به رأسها و وجهها" لباسی که تمام بدن زن را در بر می‌گیرد(حتی صورت) یا ردائی است که سر و صورت زن را می‌پوشاند.
      شاید این آیه که پس از تمام آیات نوشته شده بیان گردیده است کاملترین و جامع‌ترین آیه در مورد حجاب باشد، در این آیه حجاب تنها شامل زنان مسلمان است و غیر مسلمان حتی آنان که به کنیزی گرفته شدند اجازه‌ی داشتن پوششی مانند زنان با ایمان را نداشتند، زیرا یکی از فلسفه‌های حجاب شناخته شدن زنان مسلمان از سایر زنان بود:
     وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (نور/31) ) و به زنان با ايمان بگو! چشم‌های خود را از نگاه باز دارند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نکنند، مگر آنچه كه (از زینت خود لباس) ظاهر خواهد شد و بايد پوششی (جداگانه) بر سر خویش تا سينه بیندازند و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه بى‏نيازند(مردی که میل به زنان نداشته باشد) يا كودكانى كه بر عورت‌هاى زنان میلی ندارند و پاهاى خود را نكوبند تا آنچه از زينتشان پنهان می‌نمایند آشکار بگردد؛ اى مؤمنان! همه‌ی شما به سوی الله توبه كنيد تا شما رستگار شوید.
       اما چه کسانی می‌توانند به عورت زن نگاه کنند و اگر زنی عورت خویش را بر آنها ظاهر کرد آیا بر آن زن گناهی نیست؟
      در مجمع البیان شیخ طبرسی از افراد زیر نام برده شده که زنان مجاز هستند عورت خویش را بر آنها نمایان سازند(غیر اولی الاربه):
أ‌-       ناتوان جنسی(عنین)
ب‌-  مردی که التش بریده شده باشد(خصی)
ت‌-  ابله
ث‌-  برده‌ی خردسال
ج‌-    پیر مردی که میل به زنان نداشته باشد.
     البته برای این گروه هم محدویتی را در نظر گرفته است:
      يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (نور/58) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده‏اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر، و در نيمروز هنگامي كه لباسهاي (معمولي) خود را بيرون مي‏آوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصي براي شما است، اما بعد از اين سه وقت گناهي بر شما و بر آنها نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر طواف كنيد (و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نمائيد) اينگونه خداوند آيات را براي شما تبيين مي‏كند و خداوند عالم و حكيم است.(ترجمه از مکارم)
     از سیاق این آیه چنین استنباط می‌گردد که هدف الله از بیان محدویت برای این گروه آن هم در وقتی خاص، چیزی خاص باشد؛ به نظر می‌رسد که محمد بطور غیر مستقیم سه وقت را برای نزدیکی جنسی مجار شمرده است:
1-    بعد از نماز عشاء
2-    پیش از نماز صبح(بخاطر لخت شدن جهت غسل)
3-    پیش از ظهر.
     اما توصیه نموده است که فرزندان بالغ همیشه اجازه بگیرند:
      وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (نور/59) و هنگامي كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصي كه پيش از آنها بودند اجازه مي‏گرفتند، اينچنين خداوند آياتش را براي شما تبيين مي‏كند و خدا عالم و حكيم است.
      حتی قرآن به زنان دستور داده است به گونه‌ای راه نروند تا زینتی که پنهان است(لباس زیبائی یا ...) آشکار شوند.
       به نظر می‌رسد که بیشتر منظور خلخال باشد، چیزی که ممکن است با راه رفتن آشکار شود، البته قرآن بطور عام از کل زینتی که زیر جلباب قرار دارد سخن گفته است:
...وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ...  ...و پاهاى خود را نكوبند تا آنچه از زينتشان پنهان می‌نمایند آشکار بگردد...
     در تمام این مراحل او بیشتر مراقب زنان خودش بود:
      يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا (احزاب/32)  اى همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر] نيستيد اگر سر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد.
============================================================================
(1)
      ....وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ... (احزاب/53).... هنگامیکه از زنان  چيزى خواستيد از پشت پرده از آنان بخواهيد...
 دلیل دیگری که حجاب در آن زمان به معنی پرده بوده است این آیه است:
     ئووَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْاْ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ (الاعراف/46) و ميان آن دو  پرده‌ای است، روی اعراف مردانى هستند كه هر يك را از (دو گروه بهشتی و جهنمی) چهره‌ی شان مى‏شناسند و بهشتيان ندای سلام بر شما را سر می‌دهند در حالی که هنوز وارد آن نشدند و آروزیشان وارد شدن است.
     وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (شوری/51) و هيچ بشرى نیست که الله با وی هم‌سخن شود مگر از راه وحى يا از پشت پرده‏اى يا فرستاده‌ای (فرشته‏اى) بفرستد، پس با اجازه‌ی خودش هر چیزی که بخواهد وحی می‌نماید كه او فرنشینی فرزانه است‏.

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

جنایتی دیگر از محمد رسول الله، غارت قبیله‌ی بنی نضیر و جنایتهای متعاقب آن!

      داستان غارت بنی نضیر نیز شاهدی است دیگر بر جنایتکار بودن محمد و یاران ددمنشش، او به بهانه‌ای واهی به یهودیان بنی نضیر حمله و تمام دارائی‌هایشان را غارت نمود و آنها را از سرزمینشان اخراج کرد؛  پیش از این ماجرا، مهاجرانی که همراه محمد از مکه آمده بودند فاقد خانه بودند و در منزل انصار(یاران محمد که اهل مدینه باشند) ساکن بودند؛ محمد با نقشه‌ای شیطانی و با این بهانه که جبرئیل به من خبر داد که یهودیان قصد جان من را دارند، اقدام به غارت آنان نمود، او همرا تنی دیگر از جنایتکاران مانند ابوبکر و عمر و علی و ... برای درخواست مساعدت از جانب یهودیان عازم محل سکونت این قبیله شد و پس از مدتی یاران خویش را رها نمود و به مدینه برگشت تا نفشه‌ی خویش را با نام الله و جبرئیل اجرا نماید. رسوائی محمد تا بدانجاست که کسانیکه همراه او بودند هرگز چنین احساسی نداشتند که یهودیان بنی‌نضیر قصد جان او را دارند؛ او یهودیان را غارت و آنان را به سرزمین شام و همچنین در منطقه‌ای به نام خیبر که خارج از مدینه بود تبعید نمود، اما در حدود سه سال بعد باز زمانیکه فقر سراغش را گرفت به سوی همین یهودیان لشکرکشی نمود و بدترین جنایتها را مرتکب شد، دردناکی این جنایت زمانی است که محمد زن  و دختر یکی از بزرگان یهود را پس از کشتن همسر و پدرش به تصاحب خویش در آورد(صفیه)؛ یاران جنایتکارش نیز زنان و دختران کشته شدگان را از میان جنازه‌ها عبور می‌دادند، خود او برای اینکه از مکان پنهان شدن گنج یهودیان بنی نضیر آگاه شود، دستور شکنجه به قصد اعتراف کسی را داد که تصور می‌کرد از محل نگهداری آن اطلاع دارد و در آخر که نامبرده(کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق) که از اعتراف به این موضوع خودداری نمود، محمد دستور داد تا گردنش را بزنند. خوشحالی و نیرنگ‌بازی محمد به حدی است که سوره‌ای را با نام خدایش-الله- به این داستان اختصاص داد، سوره‌ی حشر که برخی معتقدند نام این سوره سوره‌ی بنی نضیر است مانند ابن عباس(1).
شرح این داستان در تاریخ طبری  صفحه‌ی 1054 :
    سبب این حادثه، کشته شدن دو تنی بود که از پیغمبر پناه و پیمان داشتند و عمرو بن امیه‌ی ضمری هنگام بازگشت از بئر معونه خونشان را ریخته بود.

گویند: عامر ابن طفیل به پیغمبر خدا نامه نوشت که دو کس را که از تو پیمان و پناه داشتند، کشته‌ای و باید خونبهای آنها را بفرستی؛ پیغمبر سوی قبا روان شد و از آنجا به محل بنی‌نضیر رفت که در کار پرداخت خونبها از آنها کمک گیرد و جمعی از مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و علی و اسید بن حضیر همرا وی بودند.

ابن اسحاق گوید: پیغمبر سوی بنی نضیر رفت تا در کار خونبهای دو مقتول از آنها کمک بگیرد که مقتولان از بنی عامر بودند و میان بنی عامر و بنی نضیر پیمان بود و چون پیغمبر با نضیریان سخن گفت، گفتند: بله یا ابوالقاسم! در این باب به تو کمک می‌کنیم.

    آنگاه نضیریان با هم خلوت کردند و گفتند: هرگز این مرد را چنین نمی‌یابید. پیغمبر پهلوی دیوار یکی از خانه‌هاشان نشسته بود، گفتند: کی می‌تواند از بام این خانه سنگی را بیندازد و او را بکشد و ما را آسوده کند؟ یکی از یهودیان به نام عمرو بن جحش بن کعب گفت: من اینکار می‌کنم و برفت تا سنگ را بیندازد و پیغمبر با تنی چند از یاران خویش و از جمله ابوبکر، عمر و علی پای دیوار بودند. پیغمبر به وحی آسمان از قصد قوم خبر یافت و برخاست و به یاران خود گفت: همین جا باشید تا من بیایم و سوی مدینه بازگشت، چون یاران پیغمبر مدتی در انتظار ماندند، به جستجوی وی برخاستند و یکی را دیدند که از مدینه می‌آمد و چون از او پرسش کردند، گفت: پیغمبر را دیدم که وارد مدینه می‌شد؛ یاران نیز سوی مدینه آمدند و پیغمبر قصد خیانت یهودیان را به آنها خبر داد و گفت که برای جنگ آماده شوند.

      سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (حشر/1) آنچه در آسمانها و زمين است برای الله تسبيح می‌گويد، و او پيروزمند فرزانه است‏.
      هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (حشر/2) اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كرد گمان نمى‏كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجايى كه تصور نمى‏كردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند [به طورى كه] خود به دست‏خود و دست مؤمنان خانه‏هاى خود را خراب مى‏كردند پس اى ديده‏وران عبرت گيريد.
      وَلَوْلَا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ (حشر/3)  و اگر الله اين اخراج شدن از سرزمینشان را بر آنان مقرر نكرده بود همانا آنها را در دنيا شکنجه مى‏كرد و در آخرت شکنجه‌ی آتش داشتند.
      چگونه است کسانیکه همراه محمد بودند چنین احساسی نداشتند که یهودیان بنی نضیر با هم خلوت کرده‌اند؟
      آیا این بهانه‌ای بیش نبود که محمد انرا به جبرئیل(موجود وهمی) نسبت داد؟
روشن است که این ادعا بهانه‌ای بیش نبود و طبری سخنان بالا را بنابه ادعای محمد نوشته است:
     پس از آن پیغمبر با یاران خویش سوی بنی نضیر رفت که در قلعه‌ها حصاری شدند و پیغمبر بگفت تا نخلهایشان را قطع کنند و یهودیان بانگ زدند که ای محمد! تو از تباهکاری منع می‌کردی و از تباهکاران عیب می‌گرفتی، پس بریدن و سوزانیدن نخلها برای چیست؟

     مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ (حشر/5) آنچه درخت‏خرما بريديد يا آنها را [دست نخورده] بر ريشه‏هايشان بر جاى نهاديد به فرمان الله بود تا نافرمانان را خوار گرداند.
      ابو جعفر گوید: به روایت واقدی وقتی نضیریان توطئه می‌کردند که سنگ بر پیغمبر اندازند، سلام بن مشکم منعشان کرد و از جنگ بیمشان داد، ولی فرمان وی را نبردند و عمرو بن حجاج بر بام رفت که سنگ را بیندازد و پیغمبر به وحی آسمان خبر یافت و از جا برخاست چنانکه گویی به حاجتی می‌رفت و یارانش منتظر ماندند و چون دیر کرد یهودیان می‌گفتند: چرا ابوالقاسم نیامد و یارانش برفتند؟ کنانه بن صوریا گفت: به وحی آسمان از قصد شما خبر یافت. گوید: و چون یاران پیغمبر بازگشتند پیش وی رفتند که در مسجد نشسته بود و گفتند: ای پیغمبر خدای، در انتظار تو بودیم و تو باز نگشتی.

    این جمله‌ی یاران و همراهان او که  همراه او در قبیله‌ی بنی نضیر بودند حکایت از ادعای پوچ محمد دارد.
    پیغمبر گفت: یهودیان میخواستند مرا بکشند و خدای عزوجل به من خبر داد، بگویید محمد بن مسلمه بیاید. و چون محمد بن مسلمه بیامد بدو گفت: پیش یهودیان رو و بگو شما که سر خیانت داشتید از دیار من بیرون شوید و دیگر اینجا ساکن نباشید.

     و چون محمد بن مسلمه پیش یهودیان رفت و گفت که پیغمبر می‌گوید از دیار وی بروید، گفتند: ای محمد! هرگز گمان نمی‌کردیم که یکی از مردم اوس(قبیله‌ی محمد بن مسلمه) چنین پیامی را برای ما بیاورد.

     محمد بن مسلمه گفت: دلها دگرگون شده و اسلام پیمانها را از میان برده است.

قریظیان گفتند: می‌رویم. اما عبدالله بن ابی،‌ کس فرستاد و پیغام داد: نروید که من از عربان و مردان قبیله‌ام دو هزار کس دارم که پیرویم کنند و با شما هستند و یهودیان بنی‌قریظه نیز با شما هستند. و چون کعب بن اسد که از جانب بنی‌قریظه با پیغمبر پیمان کرده بود این سخن بشنید، گفت: تا من زنده‌ام هیچکس از بنی‌قریظه نقض پیمان نکند.

      سلام به مشکم به حیی بن اخطب گفت: آنچه را که محمد گفته بپذیر مبادا از این بدتر شود، زیرا شرف ما به اموالمان است. حیی بن اخطب گفت: بدتر از این چیست؟ سلام گفت: اینکه اموالمان را ببرند و زن و فرزند به اسیری گیرند و مردان را بکشند. اما حیی سخن سلام را نپذیرفت و جدی بن اخطب را سوی پیغمبر خدا فرستاد که ما محل خود را ترک نمی‌کنیم، هر چه خواهی بکن. گوید: پیغمبر تکبیر گفت و فرمود: "یهودیان جنگ می‌خواهند" و مسلمانان تکبیر گفتند.
     آنگاه جدی سوی عبدالله بن ابی رفت که از او کمک بخواهد، گوید: عبدالله را دیدم که با گروهی از یاران خود نشسته بود و بانگ‌زن(جارچی) پیغمبر ندا می‌داد که مسلمانان سلاح بر گیرند و عبدالله پسر عبدالله بن ابی بیامد و من نشسته بودم که سلاح بر گرفت و شتابان برفت و من از کمک وی نومید شدم و برفتم و هرچه دیده بودم با حیی گفتم و او گفت: این کید محمد است.

پس از آنکه پیغمبر خدای سوی مدینه حمله برد و مدت پانزده روز آنها را محاصره کرد آنگاه صلح شد که جانهایشان محفوظ ماند و مال و سلاحشان ازآنِ پیغمبر باشد.

ابن عباس گوید: پیغمبر نضیریان را پانزده روز محاصره کرد و به سختی افتادند و تسلیم شدند و پیغمبر مقرر داشت که جانهایشان محفوظ بماند و سرزمین خود را ترک کنند و سوی اذرعات شام روند و به هر سه نفرشان یک شتر و یک مشک داد.

      زهری گوید: پیغمبر مقرر داشت که هرکدام بار یک شتر ببرند اما سلاح نبرند.

      ابن اسحاق گوید: جمعی از بنی عدف بن خزرج از جمله عبدالله بن ابی بن سلول و ودیعه بن ابی قوقل و سوید و داعس کس پیش نضیریان فرستادند که بمانید و تسلیم مشوید که ما شما را رها نمی‌کنیم، اگر جنگ کنیند همراه شما جنگ می‌کنیم و اگر بروید همراه شما هستیم، یهودیان منتظر ماندند اما از آنها کاری ساخته نشد و خدا ترس در دل یهودیان انداخت و از پیغمبر خواستند که جانهایشان محفوظ ماند و بروند و به قدر یک بار شتر از اموال خویش ببرند، بجر سلاح. کس بود که خانه‌ی خویش را ویران می‌کرد آستان در را بر پشت شتر می‌برد، همگی سویب خیبر رفتند و برخی‌شان از آنجا راه شام پیش گرفتند. از جمله‌ی سران قوم که سوی خیبر رفتند سلام بن ابی‌الحقیق و حیی بن اخطب بودند و چون آنجا فرود آمدند مردم مطیع آنها شدند.

     وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ  (حشر/6) و آنچه را الله از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد ولى الله فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى‏گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
      گوید: وقتی نضیریان با زن و فرزند و مال می‌رفتند دف و مزمار می‌زدند و ام عمر ویار عروه بن ورده عبس که از زنان بنی غفار بود و او را از عروه خریده بودند همراهشان بود و چنان با فخر و گردن‌فرازی می‌رفتند که کس نظر آن ندیده بود. بقیه اموالشان برای پیغمبر بجا ماند که خاص وی بود تا به هر مصرف که می‌خواهد برساند و پیغمبر آنرا بر مهاجران تقسیم کرد و به انصار چیزی نداد مگر سهل بن حنیف و ابودجاجه که اظهار نداری کردند و پیغمبر به آنها سهم داد و از بنی نضیر کس مسلمان نشد، مگر یامین بن عمیر و ایوسعد بن وهب که مسلمان شدند و اموالشان محفوظ ماند.
      مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاء مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (حشر/7) آنچه الله از [دارايى] ساكنان آن قريه‏ها عايد پيامبرش گردانيد از آن الله و از آن پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و درراه‏ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت بازايستيد و از الله پروا بداريد كه الله سخت‏كيفر است.
     لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حشر/8) [اين غنايم نخست] اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل اللهو خشنودى [او] مى‏باشند و الله و پيامبرش را يارى مى‏كنند اينان همان مردم درست كردارند.
 ..............
      محمد پس از غارت قبیله‌ی بنی قینقاع و نابودی بنی قریظه حدود سه سال بعد دوباره به سراغ همان یهودیانی آمد از ان جنگ فرار کرده بودند و در اطراف مدینه ساکن بودند. او و سپاهیان جلادش یهودیان را به چشم منبع درآمد نگاه می‌کردند او پس از غارت تمام قبایل یهودی موجود در مدینه، شروع به غارت یهودیانی از بنی‌نضیر نمود که در قلعه‌ی خبر پناه گرفته بودند:
      آنگاه سال هفتم در آمد و پیغمبر در باقیمانده‌ی محرم سوی خیبر رفت و سباع بن عرفطه غفاری را در مدینه جانشین خویش کرد و با سپاه خود برفت تا به دره‌ی رجیع فرود آمد که میان خیبر و غطفان بود.
      ابن اسحاق گوید: آنجا فرود امد تا میان اهل خیبر و قوم عطفان حایل شود که غطفانیان خیبریان را بر ضد پیغمبر کمک ندهند و چون غطفانیان از آمدن پیغمبر خبر یافتند فراهم آمدند تا به کمک یهودیان شتابند و چون روان شدند از کار و کسان خود نگران شدند و پنداشتند که مسلمانان به آنجا حمله برند و بازگشتند و در جای خویش بماندند و پیغمبر را با خیبریان واگذاشتند.
      پیغمبر قلعه را یکایک بگرفت و نخستین قلعه که گرفت ناعم بود که محمد بن مسلمه آنجا از سنگ آسیابی که بر او افکندند کشته شد پس از آن قموص، قلعه‌ی ابن ابی ‌الحقیقی گشوده شد.
      پیغمبر از خیبریان اسیر بسیار گرفت که صفیه دختر حیی بن اخطب زن کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق و دو دختر عموی او از آن جمله بودند و پیغمبر صفیه را برای خویش برگزید.
و چنان بود که دحیه کلبی، صفیه را از پیغمبر خواسته بود و چون او را برای خویشتن برگزید دختر عموی صفیه را به دحیه داد.
آنگاه پیغمبر قلعه‌ها را بگرفت.
      این دفتار محمد درست مانند چنگیزخان است که هرگاه مکانی متعلق به دیگر ملل را فتح می‌کرد زن رئیس قبیله(یا کشور) متعلق به او بود.
این جنایتکار (محمد) حتی به هم‌پیمانانش هم از این سفره‌ای که الله (خدای وهمی) نصبیش کرده بود را بی‌نصیب نکرد:
      بنی سهم که طایفه‌ای از اسلم بودند پیش پیغمبر آمدند و گفتند: به خدا به محنت افتاده‌ایم و چیزی نداریم. پیغمبر چیزی نداشت که بدانها دهد و دعا گفت: خدایا حال آنها را می‌دانی و من توان کمک آنها را ندارو و چیزی نیست که به آنها دهم، بزرگترین قلعه‌ی خیبر را که خوردنی و روغن از همه بیشتر دارد برای آنها بگشای.
      روز بعد قلعه‌ی صعب گشوده شد هیچ‌یک از قلعه‌ها خوردنی و روغن از آن بیشتر نداشت.و به همین گونه قلعه‌ها را یکی یکی گرفتند که بزرگترین قلعه را علی ابن ابی‌طالب گرفت....
      وقتی پیغمبر خدا قموص را که قلعه‌ی ابن ابی الحقیق بود بگشود، صفیه دختر حیی بن اخطب را با زنی دیگر پیش پیغمبر آوردند، بلال آنها را بر کشتگان یهود گذر داد و آن زن که همراه صفیه بود فریاد زد و به صورت خود زد و خاک بر سر ریخت و چون پیغمبر او را بدید، گفت: این شیطان را از من دور کنید و بگفت تا صفیه را پشت سر او جای دادند و ردای وی را بر سرش افکندند و مسلمانان بدانستند که پیغمبر خدای او را برای خویش برگزیده است.
      محمد پس از اینکه دلباخته‌ی صفیه گردید، جمله‌ی پیشینش را فراموش نمود و از بلال خواست که چنین نکند:
      آنگاه پیغمبر که رفتار زن یهودی(همراه صفیه) را دیده بود به بلال گفت: "مگر رحم نداری که دو زن را بر کشتگانشان عبور دادی؟"
      دستور محمد به شکنجه، به قصد اعتراف گیری.
      کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق را که گنج بنی نضیر پیش او بود به نزد پیغمبر آوردند و محل گنج را از او پرسیدند و کنانه انکار کرد و آنگاه یکی از یهودیان را پیش آوردند که گفت:" امروز کنانه را دیدم که اطراف فلان خرابه می‌گشت."
پیغمبر به کنانه گفت: اگر گنج را پیش تو پیدا کردم تو را بکشم؟
کنانه گفت آری. پیغمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیغمبر از باقیمانده‌ی آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، پیغمبر او را به زبیر بن عوام سپرد و گفت: عذابش(شکنجه‌اش) کن تا آنچه را پیش اوست بگیری" و زبیر چنان با مشت به سینه‌ی او کوفت که نزدیک بودجان بدهد. انگاه پیغمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادر خود محمد بن مسلمه گردنش را بزند.....( تاریخ طبری صفحه 1145) (2)
     یهودیان فدک نیز با اطلاع از این ماجرا تصمیم گرفتند که کل اموال خویش را به محمد بدهند به شرطی که آنها را نفی بلد (تبعید) کند و خونشان را نریزد، محمد هم پذرفت:
... و چون یهودیان فدک از این قضیه خبر یافتند کس پیش پیغمبر فرستادند که آنها را نفی بلد کند و خونشان را نریزد و اموال خویش را برای او بگذارند و پیغمبر هم پذیرفت.
این است آن حقیقت این دین جنایت‌پیشه!
===============================

(1) بخاری کتاب المغازی باب حدیث بنی نضیر.

    (2) این موضوع در سیره‌ی ابن هشام جلد 2 صفحه‌ی 830 نیز آمده است.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

فیلم از داخل خانه ی کعبه.

فیلم خانه‌ی کعبه که در ابتدای اسلام بتکده بود:

این است آن معبدی که خانه‌ی خدا می‌نامندش!
     در صورتیکه موفق به دیدن فیلم در بالا نشدید، اینجا را کلیک نمائید.
     فیلمی از داخل خانه ی کعبه، خانه‌ای که می‌گویند خانه‌‌ی خدائی است به نام الله؛ خدائی که تنها قدرتمندان می‌توانند به درون خانه‌ی او بروند.
کسانیکه در این فیلم مشاهده می‌نمائید، شاهزادگان سعودی هستند.
برای ساختن قندیل‌هائی که در این فیلم دیده می‌شوند از بهترین کریستالهای جهان استفاده شده و ارزششان به ملیون‌ها دلار می‌رسد،.
 مقدار طلای بکار گرفته شده جهت ساخت دو دروازه‌ی آن در حدود 280 کیلو گرم با خلوص 99/99 می‌باشد(1).
همانگونه که مشاهده می‌شود این خانه دارای 3 ستون می‌باشد که  از بهترین چوبها با تزئینهائی بسیار زیبا از طلا قرار ساخته شده‌اند.
این همان خانه‌ای است که روزانه چند صدملیون به سوی آن خم و راست می‌شوند.
برای دیدن عکسهائی از این خانه پیش از تعمیر و عکسهای قدیمی، اینجا را کلیک نمائید.
    به نظر می‌رسد که اسلام احکام نماز را از زرتشتیت اقتباس کرده زیرا تشابه عجیبی با هم دارند و آموزگار وی سلمان بوده است.
 این را هم مطالعه بفرمائید تا دین اسلام را بهتر بشناسید.
============================
(1) ویکی‌پدیای عربی: يرتفع عن أرض المطاف بحوالي 2.5 وارتفاع الباب 3.06 متر وعرضه 1.68 متر والباب الموجود اليوم هدية الملك خالد بن عبد العزيز وقد تم صنعه من الذهب حيث بلغ مقدار الذهب المستخدم فيه للبابين حوالي 280 كيلو جرام عيار 99.99 بتكلفة اجمالية بلغت 13 مليونا و 420 ألف ريال عدا كمية الذهب. أما مفتاح الكعبة فيودع عند بني شيبة الذين لهم سدانة الكعبة كما هي وصية النبي.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

چرا شیطان می‌توانست سخنان خویش را در قرآن القا نماید؟


مسلمانان بیان می‌نمایند قرآن کتابی است که نویسنده‌اش خدائی است به نام الله.
  • بگذریم از اینکه اگر این خدا می‌خواست با مردم سخن بگوید، چرا زبان مشترکی را برای آنها اراده نکرد تا همگان با آن زبان سخن بگویند و سخنان او هم قابل فهم و درک همگان باشد!
  • بگذریم از اینکه چرا این خدا از میان این همه زبان رایج جهان، زبان عربی را برگزید!
  • بگذریم از اینکه من نوعی غیر عرب‌زبان، شیرینی سخنان این خدا را درک نمی‌کنم!
  • بگذریم از اینکه من مجبورم طوطی‌وار جملاتی را به زبان عربی بخوانم و روزانه لااقل 5 نوبت و 17 بار به سوی سرزمینی از سرزمینهای عربی خم و راست شوم و تعظیم‌شان نمایم!
  • بگذریم از اینکه با نام این خدا، جنایتهای غیر قابل بخششی را انجام داده‌اند که بشر با یاد‌آوری این جنایتها، از اینکه او را انسان بنامند شرم می‌نماید؛ انسانی که این‌چنین بر هم‌نوعانش ستم را روا می‌دارد!

اما این پرسش همواره در ذهن من باقی مانده است که اگر قرآن – کتاب مقدس مسلمانان – سخنان خداست، پس چگونه است که شیطان موفق شد در آن جملاتی را با نام آیه القا نماید به گونه‌ای که الله مجبور شد القاءات شیطان را نسخ کند و آیاتش را محکم سازد!؟ ( بررسی خلاصه‌وار ماجرائی که از آن بعنوان داستان غرانیق یاد می‌شود و ادعای پیامبر اسلام بر القای شیطان در برخی از آیات قرآن):
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/52" هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را میکنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ میکند , سپس آیاتش را محکم می‌سازد.
برخی از مسلمانان، داستان غرانیق(1) را دروغ می‌دانند، من در اینجا کاری به راست و دروغ بودن این داستان ندارم؛ اما بر طبق این آیه، شیطان این توانائی را داشته است که در سخنان محمد – فرستاده‌ی الله – القاءاتی داشته باشد(2)، زیرا خود قرآن بیان می‎نماید که الله القاءات شیطان را نسخ می‎نماید و سپس آیاتش را محکم می‌کند.
نسخ در اصطلاح قرآنی به این معناست که الله آیه‌ای را بیان می‌نماید، سپس آنرا نسخ می‌کند(برمی‌دارد) و آیه‌ی منسوخ شده را با آیه‌ای دیگر جایگزین می‌گرداند. در اینجا هم طبق اعتراف خود قرآن، الله آیه‌ای را نسخ می‌نماید. این آیه چه بوده است؟ در داستان غرانیق، مسلمانان منکر چنین القائی هستند، اگر این آیات(القاءات شیطان)، از آیات سوره‌ی نجم نیستند، پس کدامین آیات قرآن هستند که شیطان در آن القائی نموده و الله القای شیطان را منسوخ می‌سازد؟
خود قرآن بیان می‌نماید که این القاها بر سخنان تمام پیامبران بوده است؛ اگر چنین است پس چیزی از نبوت باقی نمی‌ماند!
البته پاسخ این پرسش کاملا روشن است؛ زیرا محمد می‌دید که فشار از جانب مخالفین زیاد است، آیه‌ای را با مضمون تعریف از بتها(لات و عزی و منات) خواند که پس از مدتی(چندین روز) متوجه شد او اقدام به تعریف بتها نموده است که با دستورات سابقش در تضاد است؛ بنابراین، این آیات را از الله ندانست و به گردن شیطان انداخت.
==================
(1)
نوشته‌ی زیر نقل قولی است از تاریخ طبری:
چون پیغمبر دید که قوم او از او دوری می کنند و این کار برای او سخت بود آرزو کرد که چیزی از پیش خدای بیاید که میان وی و قومش نزدیکی بیاوردوی قوم خود را دوست می داشت و میخواست خشونت را از میان ببرد و چون این اندیشه در خاطر وی گذشت و خداوند این آیات (1 تا 3 نجم) را نازل کرد ؛"و النجم اذا هوی"ما ضل صاحبکم و ما غوی" ما ینطق عن الهوی". تا اینکه به آیه ی 19 رسید "افرایتم الات و العزی"و منات الثالثه الاخری" شیطان بر زبان او انداخت که " تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی" ( آیا لات و عزی را در نیافتید و آن سومی که منات باشد آنان مرغان بلند پروازی هستند که باید از آنها طلب شفاعت جست
چون قریشیان این را شنیدند خوشدل شدند و از ستایش خدایان خویش خوشحالی کردند و بدو گوش دادند و مومنان نیز باور داشتند و او را به خطا متهم نمی دانستند و چون پیغمبر در قرائت آیات به محل سجده رسید سجده کرد و مسلمانان نیز با وی سجده کردند و مشرکان قریش و دیگران که در مسجد بودند سجده کردند به سبب آن یاد که پیغمبر از خدایانشان کرده بود به سجده افتادند و هر مومن و کافر آنجا بود سجده کرد مگر ولید ابن مغیره که پیر بود و نمی توانست سجده کند و مشت ریگی از زمین برگرفت و به پیشنانی نزدیک برد و سجده کردچون قریشیان از مسجد بیرون شدند خوشحال بودند و می گفتند.
حمد از خدایان ما به نیکی یاد کرد و انها را بتان والا نامید که شفاعتشان مورد رضایت است آنگاه جبرئیل بیامد و گفت.
ای محمد چه کردی؟
برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم و سخنی گفتی که خدای با تو نگفته بودپیغمبر سخت غمگین شد و از خدای بترسید و خدای عز و جل با وی رحیم بود و آیه ای (52 حج) نازل فرمود و کار را به پیغمبر سبک کرد آیه چنین بود:
" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/52" هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را میکنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ میکند , سپس آیاتش را محکم می‌سازد.

2)
أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى (نجم/19)
وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى )نجم/20)
تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی(آیه‌ای که شیطان القا نموده است)(نجم/21)




۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

سردرگمی قرآن در ماده‌ی اولیه‌ی تشکیل دهنده‌ی انسان! لجن یا گل؟


    قرآن در اغلب موارد بیان می‌نماید که ما انسان را از گل خلق نمودیم، صفاتی هم که از این گل بیان مینماید(دارای خاصیت چسبندگی) صفت گل رُس است؛ بر طبق سخنان بزرگان این دین، الله انسان را با دو دست خویش از همین گلی که از زمین برداشته بود، آفرید؛ اما همین الله مانند بسیاری از جاها که دچار فراموشی گریده است، بیان می‌نماید که من انسان را از لجن خلق کردم.
     در اینجا به بررسی این موضوع در قرآن می‌پردازیم و این نکته هم باید پاسخ داده شود که آیا این نظر الله- خدای مسلمانان- علمی است یا نه؟ 
     آیا انسان از لجن خلق شده؟
 البته در بیان معنای خلقت باید به این نکته هم اشاره گردد که خلقت یعنی به ناگاه پدید آمدن که با نظریه‌ی تکامل کاملا در تضاد است؛ در نظریه‌ی خلقت، جانداران همیشه همین جاندار بوده‌اند و خواهند بود؛ مرغ همواره مرغ بوده، الاغ و گاو و سایر جانداران هم همینگونه بوده‌اند؛ در نظریه‌ی تکامل، فرگشت هر جاندار تابعی است از زمان و شرایط آن.
    اما بخوانید نظر اسلام را درباره‌ی چگونگی پیدایش انسان.
       الله بیان می‌نماید که ما انسان را از گل آفریدیم( در اینجا شرح اضافه لازم نیست و مطلب به اندازه‌ی کافی گویاست):
        هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ (انعام/2) اوست كسى كه شما را از گل آفريد آنگاه مدتى را [براى شما عمر] مقرر داشت و اجل حتمى نزد اوست با اين همه [بعضى از] شما [در قدرت او] ترديد مى‏كنيد.
    وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ (مؤمنون/12) و به يقين انسان را از عصاره‏اى از گل آفريديم.
    الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ (سجده/7) همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده است نيكو آفريده و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد.
     فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَّازِبٍ (صافات/11) پس [از كافران] بپرس آيا ايشان [از نظر] آفرينش سخت‏ترند يا كسانى كه [در آسمانها] خلق كرديم ما آنان را از گلى چسبنده پديد آورديم.
    اما ظاهرا الله دچار فراموشی شده و بیان می‌نماید که ما انسان را از لجن خلق نمودیم:
    وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر/26) و همانا ما انسان را از خاک رس از لجن بدبو آفریدیم.
الله این خبر را به فرشتگانش هم رسانید:
    وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر/28) و هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشرى را از خاک رس از لجن بدبو خلق خواهم کرد.
     ابلیس هم اعتراض کرد که من به چیزی که از لجن درست کردی سجده نخواهم کرد:
    الَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (حجر/33) (ابلیس) گفت: من آن (کسی) نيستم كه براى بشرى كه او را از خاک رس از لجنی بدبو آفريده‏اى، سجده نمایم.
    نقل از قاموس عربی:
      الحَمْأَةُ: الطِّينُ الأسْوَدُ المُنْتِنُ، كالحَمَإِ مُحَرَّكَةً. دقیقا معادل لجن می‌باشد.
      وحَمِئَ الماءُ، كَفَرِحَ، حَمْئاً وحَمَأً: خالَطَتْهُ فَكَدِرَ. به معنی مخلوط شدن با لجن
         معنی صلصال:


الجوهري: الصلصال الطين الحُرُّ خُلِط بالرمل فصار يَتَصَلْصَل إِذا جَفَّ.
تقربیا معادل گل آزادی که بصورت طبیعی خشک شده و تکه تکه گردد.
    اما ظاهرا یادش می‌افتد که قبلا گفته است انسان را از گل آفریده است:
      قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ (اعراف/12) فرمود چون تو را به سجده امر كردم چه چيز تو را باز داشت از اينكه سجده كنى گفت من از او بهترم مرا از آتشى آفريدى و او را از گل آفريدى.


      إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ (ص/71) نگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفريد.)
       قَقالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ (ص/76) گفت من از او بهترم مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل آفريده‏اى.
       یک نکته‌ی جالبی که در اینجا وجود دارد این است که به نظر می‌رسد ابلیس حق داشته باشد به چیزی که از لجن بدبوخلق شده است، سجده نکند!

Translate

بايگانی وبلاگ