ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

محمد بیمار روانی شیزوفرنی بود که ورقه بن نوفل او را پیامبر دانست؟

     نوشته های زیر که حاصل بررسی دهها کتاب و منابع معتبر اسلامی است شاید اولین تحقیق با استناد به مهمترین منابع اسلامی در زمینه این پرسش باشد که آیا محمد مبتلا به بیماری شیزوفرنی بود یا نه، تا آنجائیکه من بررسی نمودم هیچ مطلبی جامع در این زمینه نوشته نشده گرچه عده‌ای این فرضیه را مطرح می‌کنند.
        با بررسی اسلام به این نکته پی می‌بریم که بسیاری از تعالیم این دین چیزی جز خرافه و اوهام نیستند، پرسشی که به ذهن می‌رسد این است که آیا شخص محمد ابن عبدالله به سخنانش اعتقاد داشت یا نه؟ در اینجا دو فرضیه مطرح می‌گردد:
1- او انسان شیادی بود که هدفی جز سوء استفاده از سادگی مردم نداشت.
2- او واقعا اعتقاد داشت که کسی به او چنین سخنانی القا می‌کند.
   البته فرضیه سومی هم مطرح می‌گردد و آن اینکه ترکیبی از این دو درست است، یعنی او فکر می‌کرد با خدائی به نام الله از طریق فرشته‌ای به نام جبرئیل در ارتباط است و هر ایده‌ای که به ذهن او می‌رسد در واقع وحی خداست؛ به نظر من در ابتدای ادعای او مبنی بر واسطه بین خدا و مردم بودن، فرض نخست نمی‌تواند زیاد با واقعیت زمان وی سازگار باشد؛ زیرا درست است که وی در اواخر عمر به تمام آنچه که می‌خواست با ارتکاب بدترین جنایات تاریخی رسید، اما سالهای ابتدائی که او ادعای ارتباط با خدا به واسطه فرشته‌ای به نام جبرئیل را داشت، زیر فشار بسیار بود؛ پس ناچاریم که فرضیه دوم را بپذیریم، یعنی اینکه او واقعا تصور می‌کرد خدا به واسطه جبرئیل او را مأمور کرده که پیامش را به انسانها برساند، از آنجائی که بسیاری از سخنانی که او از قول خدایش بیان نموده مانند دشنام دادن و درگیر شدن این خدا با ابولهب و زنش و  .... درست مانند رفتار انسان عصبانی از شرایط زمان است؛ لذا جای شکی باقی نمی‌ماند که این سخنان هرگز نمی‌تواند سخن خدائی باشد که پرودگار کل بشر است،( البته با فرض پذیرش وجود چنین خدائی)؛ بنابراین راهی وجود ندارد جز اینکه بپذیریم او واقعا تصور می‌کرد که کس یا کسانی با اشکال گاه انسانی و گاه ملکوتی با او در تماسند؛ پس راهی جز اینکه او انسان متوهمی بوده باقی نمی‌ماند، اما پرسش:
    آیا ممکن است چنین توهمی در انسان بوجود آید؟
    برای پاسخ به این پرسش سراغ دانش روانپزشکی می‌رویم، با بررسی این شاخه از دانش پزشکی متوجه می‌شویم که بیماری به نام اسکیزوفرنی (Schizophrenia) یا شیزوفرنی (شیزوفرنیا) وجود دارد که خود را به صورت توهم سمعی (شنیداری) و بصری (دیداری) نشان می‌دهد، بیمار شیزوفرن ادعا می‌کند موجودی عجیب و غیر معمول با وی سخن می‌گویند و یا اینکه افراد عجیب و غریبی را دیده است به گونه‌ای که مردم عادی تصور می‌کنند شخص دیوانه شده است؛ این بیماری معمولا در افرادی که فقر را به مدت طولانی تجربه کرده‌اند بوجود می‌آید و همراه با گوشه گیری طولانی است؛ اسکیزوفرنی بیشتر در افرادی رخ می‌دهد که در کودکی و نوجوانی از حمایت والدین برخوردار نبوده‌اند، این افراد از فعالیت جنسی بالائی برخوردارند و در این راه حاضرند به هر کاری دست بزنند، لذا ابتلا به بیماریهای مقاربتی هم در ایشان بیشتر است.
     اکنون دنبال نشانه‌هائی می‌گردیم که محمد ابن عبدالله از خود به جا گذاشته است.
        اگر به شخصیت او نگاه کنیم متوجه می‌شویم که وی دوران کودکی سختی را گذرانده است و در این دوران از نعمت داشتن پدر و مادر محروم بوده است به گونه‌ای که نخست پدربزرگش و سپس عمویش سرپرست او می‌شوند تا اینکه او را تحویل زنی اعرابی (بیابان نشین چوپان) می‌دهند، خوب به این حدیث که از احادیث معتبر اسلامی است توجه فرمائید:
    محمد در توصیف دروان کودکی خویش که تحت نظر حلیمه سعدیه و به دور از خانواده بود می‌گوید: دو فرشته در حالی که من در بیابان بودم مرا گرفتند و سینه‌ام را شکافتند بدون اینکه نه احساس درد نمایم و نه احساس خونریزی، پس از آن یکی به دیگری گفت که غل و غش را خارج کن و مهربانی و دلسوزی را وارد کن، آن دو تکه گوشتی که مانند خون لخته شده بود را از سینه‌ام خارج کردند و دور انداختند...(مسند احمد ابن حنبل/ مسند الانصار / حدیث محمد ابن ابی کعب عن ابیه).
   اگر فرض کنیم او راست می‌گوید پس یا اینکه واقعا در کودکی تصور می‌کند که چنین داستانی رخ داده یا اینکه این گمان بعدها در او شکل گرفت، البته او دوبار دیگر هم چنین ادعائی را مطرح نمود، جالب است که بدانید در یکی از این موارد او ادعا دارد  در بزرگسالی در حالی که در خانه‌اش بود، سقف خانه شکافته شد و فرشتگان با تشتی از جنس طلا که پر از حکمت و معرفت بود سینه‌اش را شستشو دادند و ...(صحیح بخاری/کتاب الصلاه/ باب کیف فرضت الصلاه فی الاسراء)  شرح به همراه متن عربی حدیث
       زمانی که محمد ادعا داشت فرشته‌ای به نام جبرئیل این سخنان (قرآن) را به او یاد می‌دهد، مردم وی را دیوانه تصور کردند، او در پاسخ از قول الله می‌گوید:
    وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (تکویر/18) سوگند به صبح هنگامی که نفس بکشد.إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستاده‌ی (جبرئیل) بزرگوارى است. ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (تکویر/20)  كه قدرتمند است و نزد  صاحب عرش جایگاه والا دارد. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (تکویر/21) فرمانبردار و امانتدار است. وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ (تکویر/22) و هم‌سخن شما ديوانه نيست‏. وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (تکویر/23) و قطعا آن (فرشته) را در افق روشن ديده است. وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر/6) و گفتند: اى كسى كه ذکر( قرآن ) بر او فرود آمده، به يقين تو ديوانه‌اى.
 و یا:
  أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (مؤمنون/70) یا می‌گویند او جنی (دیوانه) شده؛ چنین نیست (سخن) حق برایشان آورده است و بیشترشان روی گردانند.       
  قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (سبآ/46) بگو "من فقط به شما يک پند می‌دهم كه دو  به دو و به تنهایی براى الله به پا خیزید؛ سپس بیندیشید كه یار شما هیچ گونه دیوانگى ندارد؛ او شما را از شکنجه‌ی سختى كه در پیش است جز هشدار دهنده‌ای نيست.
 أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُّبِينٌ (اعراف/184) آيا نیندیشیدند كه یارشان (محمد) هیچ دیوانگی ندارد؟ او جز هشدار دهنده‌ای آشكار نیست.
 دلیل اینکه چنین گمانی بر او داشتند این بود که او ادعا می‌کرد موجودی به نام جبرئیل این سخنان را به وی می‌آموزد، مردم نیز می‌گفتند اگر راست می‌گوئی جیرئیل را به ما نشان بده:
     لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (حجر/7) اگر راست می‌گوئى چرا فرشته‌ها را پيش ما نمی‌آورى!؟ مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (قلم/2) تو به لطف پروردگارت ديوانه نيستى. و چندین آیه‌های دیگر...
    قرطبی از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر آیات سوره تکویر که در بالا بیان شده از قول محمد می‌گوید (نقل به مضمون) رسول الله (ص) از جبرئیل خواست تا چهره‌ی واقعی خودش را نشان دهد، آن دو با هم وعده کردند که در کوه عرفات این کار صورت گیرد،  رسول الله (ص) در حالی جبرئیل را دید که او کل مغرب و مشرق را پر کرده بود، سرش در آسمان بود و پایش روی زمین؛ او با مشاهده چهره واقعی جبرئیل از خود بیخود گردید؛ پس جبرئیل به صورت سابقش درآمد و گفت ای محمد، اگر اسرافیل را ببینی چه می کنی؟ او سرش زیر عرش است و پایش بر زمین هفتم و عرش بر شانه‌ی اوست، او گاهی اوقات مانند گنجشکی می‌گردد که عرش را حمل می‌کند... (1)
      آیات دیگر قرآن در همین مورد:
      وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (نجم/1) سوگند به ستاره هنگامی که فرو آید. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (نجم/2) هم‌سخن شما نه دیوانه و نه گمراه شده است...عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى (نجم/5) آن نيرومندبه او آموخته است‏ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (نجم/6)   نيرومندى كه بر هر چیز مسلط است.  وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (نجم/7) در حالى كه او در افق بالا بود. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (نجم/8) سپس نزديک شد فرو آمد. فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی (نجم/9) تا آنكه فاصله‌اش به اندازه دو كمان يا كمتر شد. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (نجم/10)  آنگاه به بنده‏اش آنچه را بايد وحى كند وحى کرد. ( این هم یکی از تناقضات قرآن است که در اینجا محمد در ابتدای اسلام خود را بنده‌ی جبرئیل می‌داند). مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم/11)  آنچه که دلش دید هرگز دروغ نمی‌گوید. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (نجم/12) آيا در آنچه ديده است با او جدال مى‏كنيد؟ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (نجم/13) و قطعا بار ديگر هم او را ديده است. عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (نجم/14)  نزدیک درخت کُنار المنتهی. عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (نجم/15)  (همان درختی ) كه باغ مأوی کنارش است. إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (نجم/16)  آنگاه كه درخت‏ کنار را آنچه پوشيده بود پوشيده بود.
      ابن کثیر از قول احمد ابن حنبل و او هم به نقل از محمد در تفسیر آیات بالا می‌گوید: رسول الله تنها دو بار جبرئیل را به صورت واقعی اش دید (یکی قبلا اشاره کردم)...و دیگری:  رسول الله جبرئیل را به شکل اصلی اش دید در حالی که او 600 بال داشت و هر بالش افق را پوشانیده بود و از بالهایش نورهای رنگین و دُر و یاقوت می‌ریخت.(2)
       در کتاب صحیح بخاری همین موضوع یعنی پوشانیدن افق بوسیله جبرئیل نیز آمده است (کتاب فتح الباری فی شرح صحیح بخاری/کتاب بدا الخلق/باب ذکر الملائکه)
       در آن زمان با توجه به آیه پائین علاوه بر دیوانگی عده‌ای هم محترمانه به محمد می‌گفتند که چشم تو چیزی دیگری را دیده که تو احساس کردی فرشته است و در واقع به او می‌گفتند که دچار توهم شدی، او در پاسخ می‌گوید:
     مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (نجم/17) این دیده (چشم محمد) منحرف نشد و سرپیچی نکرد.... در ادامه همین سوره اقدام به تعریف از لات و عزی و منات می‌کند و داستان غرانیق و ایه های شیطانی رخ می‌دهد.... شرح
       اما چگونه شد که محمد با دیدن چنین موجودی تصور نمود که قاصد خداست و چیزهائی که گمان داشت می‌شنود، سخنان خدا می‌باشد؟
     او گمان کرد موجودی را دیده است که به وی می‌گوید بخوان به نام پروردگارت که تو را از خون بسته پدید آورد، ترسید و به خانه رفت، خود را درون ملافه‌ای پوشانید؛ او در ابتدا هرگز نگفت که من پیامبر هستم؛ خدیجه هم از  پسر عمویش ورقه بن نوفل خواست تا نزد شوهرش بیاید؛ ورقه از محمد خواست تا آنچه که دیده است را بیان نماید، پس از شنیدن سخنان محمد گفت که او گابریل (گبرئیل) و یا به عربی جبرئیل را دیده است و به وی یادآوردی نمود که تو پیامبر خدا هستی، پس از این موضوع بود که محمد احساس کرد که همان موجود دوباره نزد او آمده و از او می‌خواهد که خود را پنهان نکند، برخیزد و پروردگارش را به بزرگی یاد نماید، لباسهایش را پاک کند و به مردم هشدار دهد در حالی که بر صندلی مابین آسمان و زمین نشسته بود:
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (مدثر/1) ای کسی که خود را در پتو پوشانیده‌ای. قُمْ فَأَنذِرْ (مدثر/2) برخیز و هشدار بده. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ (مدثر/3) و پروردگارت را به بزرگی یاد کن. وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ (مدثر/4) و جامه هایت را پاک کن. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (مدثر/5) و پلیدی را از خود دور کن. ....
  بخاری در صحیحش در مورد چگونگی نزول وحی  از قول عایشه به نقل از محمد می‌گوید:
      در ابتدا وحی به صورت رویا صادقه بر رسول الله (ص) آغاز شد و تمام خوابهای رسول الله به صورت واقعی و مانند فلق صبح (نوری که در آسمان پیش از سحرگاه در مناطق با فاصله نه چندان زیاد از استوا دیده می‌شود بر او می‌آمد) پس از این تنهائی را دوست می‌داشت، او در غار حرا با خود خلوت می‌کرد و شبهای زیادی را پیش از اینکه نزد خانواده‌اش برگردد عبادت می‌کرد و (پس از اتمام جیره غذائی‌اش) نزد خدیجه بر می‌گشت و همین کار را تکرار می‌نمود؛ تا اینکه حق نزدش آمد و او در غار حرا بود و فرشته گفت: بخوان، گفت: نمی‌توانم بخوانم،(او گفت) پس مرا گرفت و کاملا پوشانید تا اینکه دست و پا زدم سپس رهایم کرد و گفت بخوان، گفتم: نمی‌توانم بخوانم، و دوباره همان کار را با من کرد و رهایم نمود و گفت بخوان: گفتم نمی‌توانم بخوانم و برای بار سوم هم همان کار را با من کرد و گفت: " بخوان به نام پروردگارت که پدید آوردنده است، انسان را از خون بسته پدید آورد، بخوان و پروردگارت گرامی تر است" پس رسول الله (ص) در حالی که دلش می‌لرزید نزد خدیجه دختر خویلد (رض) برگشت و گفت: مرا بپوشانید مرا بپوشانید پس او را پوشانید تا اینکه وحشت از او رفت، پس آنچه که اتفاق افتاده بود به خدیجه بازگو نمود خدیجه گفت: هرگز نترس، به خدا الله تو را شرمگین نمی‌کند، تو به رحمت رسیدی و همه چیز را بر می‌داری و آنچه که از دست رفته را به دست می‌گیری... تا اینکه خدیجه نزد ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزیز، پسرعمویش رفت او کسی بود که در جاهلیت مسیحی شده بود، او به زبان عبری آشنائی داشت و انجیل به زبان عبری از آنچه که خدا خواسته بود بازگو می‌کرد، او پیرمردی بود (که در اواخر عمرش) نابینا شد؛ (خدیجه گفت) ای پسر عمو، به سخنان پسر برادرت گوش کن، پس ورقه به او گفت: ای پسر برادرم، چه دیدی؟ پس رسول الله ماجرای آنچه که دیده بود را تعریف کرد، ورقه به او گفت: این همان فرشته‌ای است که الله بر موسی نازل کرد، ای کاش زمانی که مردم تو را اخراج می‌کنند من زنده باشم، پس رسول الله (ص) گفت: حتی بزرگانش هم؟ ورقه گفت: بله، هرگز مردی مانند تو نیامده و اگر من تو را دریافتم یار‌ی‌ات می‌دهم، ولی ورقه پس از وحی وفات یافت و وحی برای مدتی متوقف شد. بخاری در ادامه از قول محمد به نقل از جابر این عبدالله انصاری می‌گوید که رسول الله درباره زمان وحی  می‌گفت من راه می‌رفتم که صدائی را از آسمان شنیدم، پس سرم را بالا گرفتم و فرشته ای که در حرا دیده بودم را دوباره دیدم در حالی که بر صندلی بین زمین و آسمان نشسته بود می‌گوید" ای کسی که خود را پوشاننده در پتو هستی برخیز ... (صحیح بخاری/ کتاب بدأ الوحی جزء یکم) (3)
  آنچه که در اینجا جلب توجه می‌کند این است که وحی پس از اینکه ورقه بن نوفل از دنیا رفت برای مدتی متوقف گردید.
و باز بخاری در همین رابطه حدیثی از محمد نقل می کند: 
   من راه می رفتم که صدائی را شنیدم و سرم را بالا گرفتم، پس فرشته‌ای که در حرا نزدم  بود بر صندلی بین آسمان و زمین نشسته بود ترس تمام وجودم را گرفت پس به خانه برگشتم و گفتم مرا بپوشانید؛ پس الله تعالی آیه‌ی "ای کسی که خود را در پتو پیچیده‌ای برخیز ..." را نازل کرد ....(صحیح بخاری /کتاب تفسیر القرآن، سوره مدثر) (4). احادیث مانند این در منابع زیادی آمده است.
و این آیات:
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (مزمل /1) اى مرد جامه بر خود پيچيده‏. قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (مزمل/2) امشب را بیدار باش مگر اندکی از آن. (بیشتر امشب را بیدار باش) نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا (مزمل/3) نيمی از آن (شب) يا اندكى از نيمه كم کن. ...
       در صحیح مسلم، کتاب الفصائل، باب عرق النبی (ص) فی البرد و حین یاتیه الوحی و همچنین در صحیح بخاری کتاب بدأ الوحی باب بدأ الوحی از قول الحارث ابن هشام گفته شده که از رسول الله پرسیدم وحی چگونه بر تو می‌آید؟ و او پاسخ می‌دهد که گاهی اوقات مانند صدای جیرینگ جیرنگ زنگ یا شدیدتر است که به من الهام می‌شود و مرا به آنچه که می‌گوید دعوت می‌کند و گاهی هم فرشته به صورت مردی می‌آید که مرا صدا می‌زند و در ادامه همین حدیث در صحیح بخاری از قول عایشه نوشته شده: در روز بسیار سردی او را دیدم که وحی بر او نازل می‌شد پس به او الهام شد در حالی که بر پیشانی‌اش عرق بود. لفظ عربی صحیح بخاری (5) 
      ابن ابی شیبه در مصنفش که از کتب معتبر اسلامی است می‌گوید:
       جبرئیل بر رسول الله (ص) فرود آمد و گفت: بخوان، گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان، گفت چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت که تو را پدید آورد، پس نزد خدیجه رفت و او را از آنچه که دیده بود آگاه کرد؛ نزد ورقه بن نوفل رفت و به او ماجرا را گفت، پس نوفل گفت: آیا شوهرت صاحب سخن را دید؟ گفت: بله، (نوفل) گفت: همانا شوهرت پیامبر است و از سوی امتش مبتلا به گرفتاری می‌گردد (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی جلد 8 صفحه 438، حدیث 2) (6)
         هنگامی که رسول الله صدائی را شنید که می گوید یا محمد، او پا به فرار گذاشت، نزد خدیجه رفت، ماجرا را بیان نمود و به او گفت: ای خدیجه، می ترسم که عقلم دچار توهم شده باشد؛  من چیزی شنیدم که مرا صدا می زد، آن را نمی دیدم و فرار کردم، او مرا صدا می‌زد... سپس به ابوبکر که یار او در جاهلیت بود ماجرایش را بیان کرد و ابوبکر را با دستانش گرفت و نزد ورقه بن نوفل رفت و به او گفت آنچه که خدیجه گفته بود، ورقه به او گفت: آیا چیزی را دیدی؟ گفت نه؛ ولی صدایش را شنیدم و فرار کردم ولی او نزد من بود، (ورقه) گفت: گواهی می دهم که تو پیامبر خدا هستی تو همان کسی هستی که عیسی بشارتش را داده است... و اگر به جنگ امر شدی من با تو هستم؛ پس از اینکه ورقه مُرد، رسول الله گفت که آن کشیش را در بهشت دیدم که جامه سبزی پوشیده بود. (المصنف ابن ابی شیبه/کتاب المغازی/باب ما جاء فی مبعث النبی، جلد 8 صفحه 438 حدیث 3 ) (7) این حدیث در سیره ابن اسحق صفحه 113 و دلایل النبوه بیهقی جلد 2 صفحه 158 هم بیان شده.
اما ورقه بن نوفل کیست؟
ابوموسی الحریری نویسنده به نام تاریخ ادیان در کتاب کشیش و پیامبر (قس و نبی) می‌نویسد:
   ورقه بن نوفل از کشیش های قریش بود که در جد چهارم به محمد می‌رسد: ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزیز بن قُصی و خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزیز بن قصی. ورقه از حنیف‌هائی بود که همراه عبدالمطلب در غار حرا عبادت می‌کردند؛ او بود که دختر عمویش خدیجه را بر روش مسیحیت به عقد محمد در آورد به همین خاطر بود که محمد تا زمانی که خدیجه زنده بود ازدواج مجددی نکرد، وی هنگامی که می‌خواست این دو را به عقد هم در بیاورد گفت که ما از بزرگان و سروران عربیم و شما هم همینطور زیرا اعراب فضلیت شما را منکر نمی‌شوند همانا من خدیجه بنت خویلد را به عقد محمد ابن عبدالله در می‌آورم. ابوطالب هم گفت که پس از این ازدواج برای محمد آینده بزرگی رقم خواهد خورد، می‌پرسیم که ابوطالب از کجا این موضوع آینده محمد را تشخیص داد؟ او راضی شد پسر عمویش را به عقد بیوه‌ای در بیاورد که قبلا دوبار شوهر گرفته بود. ورقه آموزگار محمد در آموزش تعالیم مسیحیت و یهودیت و داستانهانی آنان تحت عنوان داستان پیامبران بود او بود که انجیل را از عبری به عربی ترجمه و بازگو می‌کرد، او تابع فرقه خاصی از مسیحیت به نام ابیونیه بود که معتقد بودند عیسی انسان است و اعتقادی به پسر خدا بودن او نداشتند و تنها معتقد بودند که مسیح روح الله است به همین خاطر از کلیسیای روم طرد شده بودند.
      البته محمد به غیر از ورقه با بسیاری از کشیشان دیگر مانند عداس و راهب مسیحی بحیرا ملاقات کرده بود و از آنان چیزهای زیادی آموخته بود... (قس و نبی )
   تحقیقات این نویسنده عرب نشان می‌دهد که ورقه قبلا هم رفتارهائی عجیب و در همین راستا از محمد دیده بود.
       ورقه بن نوفل به همراه بسیاری از بزرگان عرب آن زمان مانند عبدالمطلب بن هاشم و قس بن ساعده و ... حنیف بودند، ریشه درست این واژه معلوم نیست ولی در زبان آرامی به معنی دور بودن از حق و در اصطلاح اسلامی به معنی میل به حق است، آنچه مسلم است این موضوع می‌باشد که عبدالله پدر محمد و نوفل پدر ورقه، پدر پدربزرگشان یکی است (محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصی) و آنان خانوادتا در آن زمان بت پرست نبودند و خود را پیرو ابراهیم یعنی حنیف می‌دانستند (در ادامه مطلب معنی و ریشه حنیف بررسی خواهد شد) گرچه: 
      در کتاب البدایه و النهایه باب ذکر الجماعه کانوا مشهورین فی زمن الجاهلیه و سیره ابن هشام جلد 1 صفحه 242 به حنیف بودن ورقه اشاره شده است.      
      در زبانهای عبری و سریانی به معنی نجس یا مرتد می‌باشد، اعراب در زمان محمد به کسانیکه از عبادت بتها خودداری و از دین آنان ارتداد پیدا می‌کردند می‌گفتند و در مسیحیت و یهودیت به کسانی که از اهل فارس و یونانیان و عرب که این دو دین را نمی‌پذیرفتند اطلاق می‌شد. منبع  history of the arabic hermes صفحه 190-191
         در اینکه ورقه بن نوفل از مدتها پیش مجذوب شخصیت محمد بود شکی نیست؛ بهترین دلیل بر این مدعا، پافشاری وی بر ازدواج محمد با خدیجه است؛ ظاهرا محمد هم تحت تأثیر آموزش‌های او قرار داشت، حنیف بودن محمد و پناه بردن او به غار حرا، جائی که نوفل هم آنجا عبادت می‌کرد، بهترین دلیل بر این ادعاست به اضافه اینکه خدیجه هم ظاهرا منتظر تحولی خاص در محمد بود، این آینده نگری را احتمالا روقه به او گفته بود، زیرا هنگامی که محمد ادعای دیدن موجودی عجیب نمود ترسید و به خانه پناه برد، خدیجه موضوع را به اولین کسی که می‌گوید همین کشیش یعنی ورقه است، پس تمام این شواهد نشانه‌ی آن است که همه‌ی همفکرانش منتظر چنین چیزی در او بودند، این امر به گذشته‌ی محمد و ادعاهای مشابه او مبنی بر دیدن چیزهای عجیب بر‌ می‌گردد.
 جبرئیل کم کم تغییر چهره می‌دهد.
ادامه روانشناختی محمد 
  او در توصیف فرشتگان بعدها در قرآن از قول خدایش می‌گوید که آنها دارای دو بال یا 3 بال یا چهار بال هستند:
     الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ  (فاطر/1) سپاس الله كه پديد آورنده آسمان و زمين است؛ فرشتگان را كه داراى بالهاى دوگانه و سه‏گانه و چهارگانه هستند پيام‏ آور قرار داده است، در آفرينش هر چه بخواهد مى‏افزايد زيرا الله بر هر چيزى تواناست.
      محمد همچنان پافشاری می‌کرد این فرشتگان هستند که واسطه‌ی میان او و خدایند، از لحاظ روانی همین اصرار او باعث شد که کم کم بر طرفداران او افزوده شود، وی نیز به مرور بر توهم خویش افزود تا اینکه ادعا نمود سوار بر موجودی چهارپا و بالدار به نام براق شده و به آسمان هفتم و نزد خود الله رفته است. شرح مفصل این داستان به نقل از قران و احادیث 
   و جبرئیل تغییر چهره می‌دهد
        تا اینجا محمد جبرئیل را موجودی نامید که دارای بال است و او را در افق دوردست دیده است، با بررسی اسناد تاریخی و احادیث معتبر اسلامی به این نتیجه می‌رسیم که وی کم کم برای جبرئیل صفات انسانی قائل شد، به این حدیث توجه فرمائید:
     مسلم نیشابوری و محمد ابن اسماعیل بخارائی (بخاری) در دو کتاب صحیح‌شان می‌گویند:
        جبرئیل پیش رسول الله(ص) آمد در حالی که او نزد ام سلمه بود  با او سخن گفت و  پیامبر به ام سلمه گفت: او چه کسی بود؟ ام سلمه گفت: دحیه؛ در حالی که پس از شنیدن خطبه رسول الله متوجه شدم که جبرئیل بود... نکته‌ی جالب این حدیث، این است که ام سلمه دیده بود که دحیه کلبی نزد محمد است، ولی پس از اینکه محمد در خطبهاش گفته که جبرئیل پیشش بوده، او هم دچار شک شده و گفته که پس از خطبه متوجه شدم که او جبرئیل بود نه دحیه؛ این حدیث در زمره احادیث کاملا موثق اسلام به اصطلاح از احادیثی که هم بخاری آن را روایت کرده است و هم مسلم (متفق)(صحیح مسلم/ کتاب الفضائل/ باب من فضائل ام سلمه ام المومنین رضی الله عنها) و (صحیح بخاری /کتاب المناقب/باب علامات النبوه فی الاسلام )(8)
    متن زیر به نقل از تاریخ طبری است:
.... پیغمبر پیش از آنکه به بنی‌قریظه رسد، در "صورین" به یاران خود گذشت و گفت:
کسی را دیدید؟
      گفتند: آری، دحیه بن خلیفه کلبی از اینجا گذشت که بر استری سفید بود که زین داشت و قطیفه‌ی دیبا بر زین بود.
پیغمبر گفت: این جبرئیل بود، او را به سوی بنی‌قریظه فرستاده‌اند تا دیوارهایشان را بلرزاند و ترس در دلشان افکند.... شرح
     دحیه کلبی یکی از جوانان زیبای عرب در آن زمان بود که پیامبر جبرئیل را به شکل او می‌دید. (مقدمه تفسیر ابن کثیر/کتاب فضائل القرآن) (9)
   به این حدیث محمد توجه نمائید:
از جابر ابن عبدالله روایت است که رسول الله (ص) گفت: تمام پیامبران بر من نمایان کردند، موسی مانند مردان قبیله شنوءه بود و عیسی مانند عوره بن مسعود بود، ابراهیم را دیدم که مانند همراهتان (اشاره به خودش) بود و جبرئیل هم مانند دحیه بن الکلبی. ( سنن ترمذی/کتاب المناقب/ باب فی صفه النبی)(10). البته همین حدیث در مسند احمد /باقی مسند المکثرین/ مسند جابر هم آمده است.
    احادیث در این زمینه زیاد است مثلا در صحیح بخاری از قول محمد گفته شده که دجال را به من نشان دادند مانند ابن قطن مردی از قبیله خزاعه بود. (فتح الباری فی شرح صحیح بخاری، کتاب الفتن، حدیث شماره 6709)
   در بسیاری از منابع معتبر اسلامی از ابن صیاد با عنوان مسیح دجال از قول محمد یاد شده.
    
منابع و مستندات بالا خود دلیل است بر اینکه محمد به احتمال زیاد یکی از علائم بیماری شیزوفرنی داشت.
    رفتار جنسی او هم یکی دیگر از این نشانه‌‎هاست، شاید گفته شود که اگر او رفتار پرخطر جنسی داشت چرا در همان ابتدا و زمانی که خدیجه در قید حیات بود چنین چیزی یعنی ازدواج متعدد در او مشاهده نشد، در پاسخ باید گفت همانگونه که در پیشتر هم بیان کردم ازدواج این دو بر مبنای دین مسیحیت بود و ازدواج چندگانه در این دین وجود ندارد، محمد انسان متعقد مذهبی بود و در ابتدا تمامی احکام دین مسیحیت و همچنین یهودیت را تأیید می‌کرد تا آنجائیکه که ایمان به آنچه که بر عیسی و موسی نازل شده را جزء ایمان به اسلام می‌دانست:
      والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (بقره/4) و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده(قرآن) و به آنچه پيش از تو نازل شده است(تورات و انجیل و سایر کتب آسمانی) ايمان مى آورند و آنانند كه به آخرت يقين دارند.
   تمامی آیات مربوط به ازدواج چندگانه و تجاوز جنسی پس از مرگ خدیجه بیان نموده است، از آنجائی که او به قاصد بودنش از سوی خدا ایمان داشت نمی‌توانست آنچه که گمان داشت دستور صریح اوست را زیر پا بگذارد ولی به مرور چنین کرد، وی قدرت جنسی خویش را بیشتر سی مرد می‌دانست؛ در مورد بیمار شیزوفرن گفته می‌شود که این بیماران رفتار پر خطر جنسی دارند، در بررسی شناخت او چنین رفتاری در وی وجود دارد، ازدواج او با عروسش. در آن زمان فرزند خوانده درست مانند فرزند بیولوژیکی حساب می‌شد و از پدرش ارث هم می‌برد، زینب بنت جحش زن زید ابن محمد که پس از لغو فرزندخواندگی، زید ابن حارثه خوانده شد عروس محمد بود، او پس از مشاهده‌ی بدن نیمه لخت این زن عاشق وی شد ولی نمی‌توانست طبق آموزشهائی که خود داده بود با وی ازدواج کند، لذا الله را به خدمت گرفت این رفتار وی در آن زمان سر و صدای زیادی ایجاد کرد؛ بنابراین رفتار پرخطر جنسی وی در تعارض با عرف زمان بود تا جائی که گفته می‌شد رسول الله با خاله‌اش هم ازدواج نمود، عایشه تشر معناداری به وی می‌زند و می‌گوید: "نمی‌بینم خواسته‌ای در تو که خدایت در برآورده کردنشان شتابان نباشد"، محمد از قول الله در قرآن می‌گوید که تمامی زنان می‌توانند خود را به من ببخشند:
.... وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا(احزاب/50) .... و زن مؤمنى كه خود را به پيامبر ببخشد در صورتى كه پيامبر بخواهد او را به زنى گيرد ويژه توست نه ديگر مؤمنان؛ ما نيك مى‏دانيم كه در مورد زنانشان و زنان و دخترانی کافری که در جنگ بدست می آورند چه بر آنان مقرر كرده‏ايم تا براى تو مشكلى پيش نيايد و الله همواره آمرزنده مهربان است.
  موضوع ادعای محمد مبنی بر دو تکه کردن ماه هم باید در همین رابطه ارزیابی نمود.      
این مطالب یعنی بیماری شیزوفرنی محمد می‌بایست به عنوان یک تحقیق علمی به صورت کاملا جامع در کتابی مستقل مورد بررسی قرار گیرد. 
    ضمنا چون خواستم مطلب علمی و موثق باشد از آوردن کتبی که اعتبار چندانی در میان اهل تحقیق برخوردار نیستند خودداری نمودم، مخصوصا منابع شیعه؛ زیرا هنوز خود شیعیان هم حاضر نیستند احادیثشان را تصحیح نمایند، اگر چنین کنند اساس این مذهب فرو می‌پاشد. در بررسی سند حدیث تمام راویان باید از مبدأ تا مقصد لااقل افراد شناخته شده‌ای باشند؛ اهل سنت بر خلاف شیعه تقریبا تمام احادیثشان را پالایش نموده‌اند، ولی شیعه حتی یک کتاب صحیح هم ندارد.
    -----------------------------------------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------------------------------
(1) حكى الثعلبی عن ابن عباس قال النبي(ص) لجبريل
      إنی احب ان اراک فی صورتک التی تكون فيها فی السماء. قال: لن تقدر على ذلک؛ قال :  بلى. قال: فأين تشاء أن أتخيل لک؟ قال: بالابطح.
 قال: لا يسعني.
 قال :  فبمنى.
 قال: لا يسعني.
 قال : فبعرفات.
 قال: ذلك بالحری أن يسعني.
      فواعده فخرج (ص) للوقت؛ فاذا هو قد أقبل بخشخشه و کلکله من جبال عرفات، قد ملا ما بين المشرق و المغرب؛  و رأسه فی السماء و رجلاه فی الأرض؛ فلما رآه النبی (ص) خر مغشيا عليه؛ فتحول جبريل فی صورته و ضمه الى صدره؛ وقال : يا محمد، لا تخف! فكيف لو رايت اسرافيل وراسه من تحت العرش و رجلاه فی تخوم الأرض السابعه  و ان العرش على كاهله و انه ليتضائل أحيانا من خشیه الله، حتى يصير مثل الوصع، يعني العصفور حتى ما يحمل عرش ربک الا عظمته.

(2) رأى رسول الله (ص)  جبريل فی صورته و له ستمائه جناح، كل جناح منها قد سد الأفق یسقط من جناحه من التهاويل والدر والياقوت ما الله به عليم.

 (3)  أول ما بدأ به رسول الله (ص) من الوحی الرويا الصالحه فی النوم، فكان لا يرى رويا الا جائت مثل فلق الصبح، ثم حبب اليه الخلاء و كان يخلو بغار حراء فيتحنث فيه و هو التعبد الليالی ذوات العدد قبل ان ينزعا الى اهله و يتزود لذلک ثم يرجع الى خديجه فيتزود لمثلها حتى جاءه الحق و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال اقرا قال ما انا بقاری قال فاخذنی فغطنی حتی بلغ منی الجهد ثم ارسلني فقال اقرا، قلت ما انا بقاری فاخذنی فغطنی الثانيه حتى بلغ منی الجهد ثم ارسلنی فقال اقرا فقلت ما انا بقاری فاخذنی فغطنی الثالثه ثم ارسلنی فقال اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاكرم؛ فرجع بها رسول الله  (ص) يرجف فواده فدخل على خديجه بنت خويلد (رض)، فقال: زملونی زملونی، فزملوه حتى ذهب عنه الروع، فقال لخديجه و اخبرها الخبر لقد خشيت على نفسی فقالت خديجه كلا، والله ما يخزيک الله ابدا، انک لتصل الرحم و تحمل الكل و تكسب المعدوم و تقری الضيف و تعين على نوائب الحق، فانطلقت به خديجه حتى اأتت به ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزیز ابن عم خديجه و كان امرا قد تنصر فی الجاهليه  و كان يكتب الكتاب العبرانی فيكتب من الانجيل بالعبرانيه ما شاء الله ان يكتب و كان شيخا كبيرا قد عمی، فقالت له خديجه، يا ابن عم، اسمع من ابن اخيک، فقال له ورقه يا ابن اخی، ماذا ترى فاخبره رسول الله (ص) خبر ما راى فقال لهورقه هذا الناموس الذی نزل الله على موسى، يا ليتنی فيها جذعا ليتنی أكون حيا اذ يخرجک قومک، فقال رسول الله (ص) اومخرجی هم قال نعم، لم يات رجل قط بمثل ما جئت به الا عودی وان يدركنی يومک انصرک نصرا مؤزرا ثم لم ينشب ورقه ان توفی و فتر الوحی .... جابر بن عبد الله الأنصاری  يحدث عن فتره الوحی فقال فی حديثه بينا انا امشی اذ سمعت صوتا من السماء فرفعت بصری فاذا الملک الذی جاءنی بحراء جالس على كرسی بين السماء و الارض فرعبت منه فرجعت فقلت زملونی زملونی فانزل الله تعالى يا ايها المدثر، قم فانذر الى قوله و الرجز فاهجر فحمی الوحی...


(4)  انا امشی اذ سمعت صوتا من السماء فرفعت راسی فاذا الملک الذی جاءنی بحراء جالس على كرسی بين السماء و الارض فجئثت منه رعبا فرجعت فقلت زملونی زملونی فدثرونی، فانزل الله تعالی يا ايها المدثر الى و الرجز فاهجر قبل ان تفرض الصلاه و هی الاوثان.

(5) أن الحارث بن هشام (رض) سأل رسول الله (ص) فقال يا رسول الله، كيف یاتیک الوحی؟ فقال رسول الله(ص) احيانا ياتينی مثل صلصله الجرس و هو اشده علی فيفصم عنی و قد وعيت عنه ما قال و احيانا يتمثل لی الملک رجلا فيكلمنی فاعی ما يقول؛ قالت عائشه رضی الله عنها و لقد رايته ينزل عليه الوحی فی اليوم الشديد البرد فيفصم عنه و ان جبينه ليتفصد عرقا

(6) نزل جبرائيل على رسول الله (ص) ثم قال: اقرا، قال: و ما اقرا؟ قال له: اقرا، قال: و ما اقرا؟ قال: اقرا باسم ربک الذی خلق، فاتى خديجه فاخبرها بالذی راى، فاتت ورقه بن نوفل فذكرت ذلک له، فقال لها: هل راى زوجک صاحبه فی حضر؟ قالت: نعم، قال: فان زوجک نبی سيصيبه من أمته بلاء.

(7) ان رسول الله (ص) كان اذا برز سمع من يناديه يا محمد، فاذا سمع الصوت انطلق هاربا فاتى خديجه فذكر ذلک لها، فقال: يا خدیجه، قد خشيت أن يكون قد خالط عقلی شیء، إنی إذا برزت أسمع من ينادينی فلا أرى شيئا، فأنطلق هاربا فاذا هو عندی ينادينی،... فاسرت ذلک إلى أبي بكر و كان نديما له فی الجاهليه، فأخذ أبو بكر بيده، فانطلق به الى ورقه فقال: و ما ذاک ؟ فحدثه بما حدثته خديجه ، فاتى ورقه فذكر ذلک له فقال ورقه: هل ترى شيئا؟ قال: لا ، ولكنی اذا برزت سمعت النداء، فلا أرى شيئا فأنطلق هاربا فاذا هو عندي... يا محمد، قال : لبيک قال: أشهد ان لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا عبده ورسوله... و لئن أمرت بالقتال وأنا حی لاقاتلن معک، فمات ورقه فقال رسول الله (ص): رأيت القس فی الجنه عليه ثياب خضر


(8)  أن جبریل علیه السلام أتی النبی صلى الله علیه و سلم وعنده أم سلمه فجعل يحدث ثم قام فقال النبی صلى الله عليه و سلم لام سلمه من هذا أو كما قال، قال قالت هذا دحیه قالت ام سلمه ایم الله ما حسبته الا ایاه حتى سمعت خطبه نبی الله صلى الله علیه و سلم یخبر جبریل أو كما قال قال فقلت لابی عثمان ممن سمعت هذا قال من أسامه بن زيد.

(9) ان جبريل (ع) كان كثيرا ما ياتی رسول الله (ص) على صوره دحيه و كان جميل الصوره...

(10) عن جابر ان رسول الله(ص) قال: عرض علی الانبياء فاذا موسى ضرب من الرجال كانه من رجال شنوءه  و رايت عيسى ابن مريم فاذا اقرب الناس من رايت به شبها عروه بن مسعود و رايت ابراهيم فاذا اقرب من رايت به شبها صاحبكم يعنی نفسه و رأيت جبرائيل فاذا اقرب من رايت به شبها دحيه هو ابن خليفه الكلبي.

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

داستان هاروت و ماروت و زهره

  

      بررسی خرافات قرآن در مورد هارُوت و ماروت و ارتباط جنسی آنان با زهره که در آسمان به صورت ستاره مسخ گردید.

    در این مقاله نخست به بررسی داستان هاروت و ماروت و ارتباطشان با زنی به نام زهره (ناهید) که بنا به روایات متعدد اهل ایران بود و سبب به گناه افتادن این دو فرشته گردید پرداخته می‌شود؛ سپس اقدام به ریشه یابی این دو نام می‌گردد، نامهائی که به نظر اصالت ایرانی دارند.
     قرآن در توجیه جادوگری می‌گوید که اساس این علم از دو فرشته به نامهای هاروت ماروت است؛  اگر کسی از انسانها برای یادگیری جادوگری نزد ایشان می‌رفت، آن دو پیش از آموزش جادوگری به مردم یادآوری می‌کردند که الله ما را برای آزمایش به زمین فرستاده، پس شما مبادا با یاد گرفتن این دانش کافر گردید؛ پس از این تذکر اگر کسی  اسرار داشت که مایل به یادگیری جادوگری است به او آموزش می‌دادند که چگونه (با طلسم) میان زن و شوهر اختلاف بیندازد! از نظر قرآن اگر هم کسی در این مورد زیان می‌دید به اذن الله بود:
     وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ (بقره/102) و از آنچه كه شيطان‌ها درسرزمین سليمان خوانده بودند پيروى كردند و البته سليمان کافر نشد آن شيطان‌هائی که به مردم جادوگری را آموزش می‌دادند کافر گردیدند و از آنچه که بر آن دو فرشته یعنی هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود با وجود اينكه آن دو به كسی آموزش (جادوگری) نمی‌دادند مگر آنكه می‌گفتند ما آزمايشى هستيم؛ پس آگاه باشید که کافر نشوید؛ آنها (جادوگران) از آن دو چيزهايى یاد می‌گرفتند كه با آن ميان مرد و زنش جدايى بيفكنند هر چند بر خلاف اراده الله نمی‌توانستند به وسيله آن به کسی زيانی برسانند و (مردم) چيزى می‌آموختند كه برايشان زيان داشت و سودى برای آنان نمی‌رسانيد و بدون شک آنان  دانسته بودند كه هر كس خريدار اين باشد در آخرت بهره‌‏اى ندارد دریغا كه چه بد بود آنچه با جان و دل خریدند اگر می‌دانستند.
        یهودیان معتقدند سلیمان از رهبران شیطان بوده که قدرت جادوگری زیادی را داشت، قرآن این موضوع را نیز اینگونه توجیه می‌نماید:
   آصف برخیا کاتب سلیمان بود و اسم اعظم را می‌دانست، او همه چیز را به دستور سلیمان می‌نوشت و زیر صندلی خویش دفن می‌کرد، هنگامی که سلیمان مرد، شیطانها میان نوشته‌های سلیمان جادگری و کفر افزودند و به مردم گفتند که این همان چیزی بود که سلیمان به شما یاد می‌داد. (تفسیراین کثیر/ تفسیر ایه 102 سوره بقره) (1)
    همین داستان با اندکی تفاوت در لفظ (مثلا به جای صندلی سلیمان از تخت خواب نام برده شده) در تفسیر شیعی علی ابن ابراهیم القمی جلد 1 صفحه 55 آمده است (2)
    
    احمد ابن حنبل در حدیث قدسی از قول محمد می‌گوید:
    هنگامی که الله آدم را بر زمین فرو فرستاد فرشتگان گفتند: آیا در آنجا (زمین) کسی را می‌گذاری که فساد و خونریزی کند...؟ الله گفت: من بهتر از شما می‌دانم؛ آنان گفتند: ما تو را از فرزندان آدم بیشتر بندگی می‌کنیم؛ الله گفت "دو فرشته از فرشتگان بیایند تا آن دو را بر زمین بفرستم، سپس منتظر بمانیم تا ببینید که چگونه رفتار می‌کنند"، فرشتگان گفتند هاروت و ماروت را برگزیدیم و آن دو را بر زمین فرستاد؛ (آن دو فرشته) زنی بسیار زیبا به نام زهره را دیدند و از او درخواست هم‌خوابگی را نمودند او هم به آنان شرط کرد که اگر به الله شرک بورزند درخواستشان را اجابت می‌کند، هاروت و ماروت نپذیرفتند و زهره از آنان دور شد و مدتی بعد در حالی که کودکی در دست داشت شرط کرد که اگر این کودک را بکشند درخواستشان را اجابت می‌کند و باز نپذیرفتند و دوباره آمد در حالی که کوزه‌ی شراب در دست داشت و گفت که اگر این را بخورید درخواستتان را اجابت می‌کنم، آن دو خوردند و با او هم خوابگی نمودند و به الله شرک ورزیدند و کودک را نیز کشتند.... (مسند احمد ابن حنبل حدیث شماره 6009) (3)
همین داستان در تفسیر عیاشی/جلد1 صفحه 54 با اندکی تفاوت به صورت مفصل آمده است.
       حاکم نیشابوری هم روایت مشابهی دارد:
       سعید ابن جبیر از قول عبدالله ابن عمر می‌گوید " آیا از این سرخ (اشاره به آسمان و سیاره ناهید) چیزی می‌دانید؟ هنگامی که نگاه کرد گفت " نه بگو" سپس گفت: دو فرشته از فرشتگان الله به نام‌های هاروت و ماروت از الله خواستند که آنان را بر زمین فرو فرستد، پس آن دو میان انسانها بودند و اگر در حالت سختی قرار می‌گرفتند سخنی را می‌گفتند که با آن به آسمان (دوباره) بالا می‌رفتند؛ پس آن دو اسیر زنی بسیار زیبا شدند و شهوت ایشان را فرا گرفت، او آنان را در جائی وعده داد و گفت: به من سخنی که با آن بشود به آسمان رفت را یاد دهید؛ کلمه را یاد دادند و او پس از بیان به آسمان رفت و آنجا مسخ گردید، آن دو هم نتوانستند به آسمان برگردند و الله آنان را میان شکنجه  آخرت و دنیا مختار گردانید (الله) شاید شما را شکنجه داد شاید هم بخشید؛ ذیکی به دیگری نگاه کرد و گفت که یک ملیون برابر شکنجه دنیا را بر می‌گزینیم، آن دو تا روز رستاخیز شکنجه می‌شوند. (المستدرک علی صحیحین حاکم نیشابوری/ کتاب الفتن والملاحم/ حکایت هاروت و ماروت) (4)

در منابع شیعه نیز احادیث متعددی در این زمینه وجود دارد:
   
زهره زنی بود که هاروت و ماروت بوسیله‌ی او امتحان شدند و الله تعالی او را به صورت سیاره زهره مسخ کرد. (علل الشرائع شیخ صدوق/جلد2/صفحه488) (5)

زهره زنی بود که او را ناهیل می‌نامیدند و او کسی است که مردم می‌گویند هاروت و ماروت بوسیله او امتحان شدند. (تفسیر الصافی فیض کاشانی جلد 1/صفحه 177) (6) 

زهره زنی بود که او را ناهید می‌نامیدند و او کسی است که مردم می‌گویند هاروت و ماروت بوسیله او امتحان شدند. (وسائل الشیعه/حر عاملی/جلد 24/صفحه 111) (6)

   زهره چگونه هاروت و ماروت را گول زد؟

   در این زمینه نیز روایات متعددی وجود دارد که در زیر برخی از آنها را آورده‌ام:
    در تفسیر طبری آمده است.... علی ابن ابی طالب می‌گفت: زهره زنی زیبا از اهل ایران بود، او با هاروت و ماروت دشمنی کرد و آن دو را بر خودش گردانید و از آنان خواست(شرط نمود) تا سخنی که اگر کسی بگوید به آسمان می‌رود بیاموزانند، پس یاد دادند، او سخن گفت و به آسمان رفت و به صورت سیاره ناهید مسخ گردید. (تفسیر طبری/ایه 102 بقره) (7)

بغوی نیز در تفسیرش که از مهمترین منابع اسلامی است می‌گوید:
 .... آن دو (هاروت و ماروت) این موضوع را پذیرفتند و روزشان را میان انسانها گذراندند ، اگر در تنگی قرار گرفتند اسم اعظم (که الله به آنان آموخته بود)  را بر زبان بیاورند و به آسمان عروج کنند، قتاده (از یاران محمد) می‌گوید هنوز یک ماهی از گشتن‌شان نگذشته بود که آزمایش شدند، می‌گویند این زن روزی بر  آنها غلبه نمود و او از زیباترین زنان بود، علی این ابی طالب می‌گوید "او مکله ای اهل ایران بود، هنگامی که او را دیدند دلداده‌ی او شدند؛ آنان را تحریک نمود و رهایشان کرد و روز دوم برگشت، پس مانند روز گذشته رفتار کردند، او آنان را تحریک نمود و گفت: نه مگر اینکه پرستش کنید آنگونه که من پرستش می‌کنم و برای این بت نماز بخوانید و (یا) انسانی را بکشید و (یا) می بخورید ، نپذیرفتند؛ روز سوم در حالی که خمره‌ای از می در دست داشت و (می دانست) که آنان هوس او را دارند، خودش را بر آنان عرضه کرد و آنچه که دیروز گفته بود را بازگو نمود، گفتند: نماز برای غیر الله گناه بزرگی است، کشتن انسان بی گناه هم گناه بزرگی است، راحتترین این خواسته ها نوشیدن می است، پس باده را نوشیدند، بر زن قرار گرفتند و زنا نمودند، پس از انجام کار انسانی را دیدند و او را کشتند، ربیع ابن انس می‌گوید که بر بت هم سجده نمودند، پس الله زهره را به صورت سیاره مسخ نمود....
    در روایت دیگری از علی گفته شده که شرط زهره برای تن دادن به آنان یاد گرفتن اسم اعظم یعنی الله اکبر(8) بود تا بتواند در آسمان بالا رود؛ به او یاد دادند و او نیز به آسمان رفت و الله هم او را به صورت سیاره زهره مسخ نمود...
همچینی علی می‌گوید که زهره یکی از هفت سیاره‌ای است که الله به او سوگند می‌خورد؛ پس گفت " فلا أقسم بالخنس الجواری الكنس به سیارگان سوگند که در حرکتند و پنهان می‌شوند (تکویر/15)"  ... هاروت و ماروت پس از این گناه نتوانستند بالشان را به خدمت گیرند، بنابراین برای راه حل نزد ادریس رفتند و او را از آنچه که بر آنان گذشته بود آگاه کردند و از او خواستند تا شفاعتشان را نزد الله بنماید، الله هم آن دو را مخیر نمود که میان شکنجه دنیا و آخرت یکی را برگزینند و آن دو شکنجه دنیا را برگزیدند و در بابل شکنجه می شوند. (تفسیر بغوی از ایه 102 سوره بقره ) (9)

   ریشه واژه هاروت و ماروت

     همانگونه که در روایت‌های بالا بیان شد نام دو فرشته هاروت و ماروت با نام ناهید (در عربی به ناهید زهره گفته می‌شود) همراه است، این دو فرشته در دنیا مرگی ندارند، ضمنا از سوی الله به زمین آمدند؛ پس می‌تواند از نامهای ایرانی باشد، بنابراین باید دنبال نامهای ایرانی بگردیم که هم از لحاظ کارکرد و هم لفظ به این دو واژه بخورد، در اوستا شش امشاسپند ( امش به معنی ازلی+اسپند به معنی مقدس) وجود دارد:
1- بهمن
2- اردی بهشت
3- شهریور
4- سپندارمزد
5- هاُروتات (خرداد)
6- آمِرتات (مرداد)
    دو فرشته آخر یعنی هاروتات و امرتات همیشه با هم هستند.

   در زبان عربی و فرهنگ عرب پیش از اسلام هیچ واژه‌ی مشابه هاروت و ماروت مشاهده نمی‌شود، بنابراین و با توجه به ریشه و معنای هاروتات و امرتات و نزدیکی فرهنگی و جغرافیائی و همچنین ریشه زرتشتی بسیاری از مقدسات اسلامی تنها گزینه‌ی موجود در یافتن ریشه این دو واژه همین دو فرشته هستند.
    بغوی در تفسیرش معتقد است که این دو نام از نامهای سریانی هستند، (10) اگر این فرضیه را هم بپذیریم، هیچ تناقضی ایجاد نخواهد شد؛ زیرا زبان سریانی زبان بین النهرین بوده، ممکن است هاروتات و امرتات در زبان سریانی به صورت هاروت و ماروت گفته می‌شود؛ مانند فرهاد که در زبان سریانی افراهاط  تلفظ می‌شود و گفته می‌شود که از خط سریانی در نوشته‌هایش استفاده می‌کرد، ضمنا در همین کتاب از قول ابن مسعود (از مفسران به نام قرآن) اشاره شده که بابل منطقه‌ای است در کوفه یا کوههای دماوند.(11) 

برای غنای بیشتر مطالب منتظر نظرات دوستان آگاه در این زمینه

 ===============================================

(1) كان اصف كاتب سليمان و كان يعلم الاسم الأعظم و كان يكتب كل شیء بأمر سليمان و يدفنه تحت كرسيه فلما مات سليمان، أخرجه الشياطين فكتبوا بين كل سطرين سحراً و كفراً  و قالوا "هذا الذی كان سليمان يعمل بها".
(2)
 فلما هلک سليمان، وضع ابليس السحر و كتبه فی كتاب ثم طواه و كتب على ظهره "هذا ما وضع آصف بن برخيا للملک سليمان بن داود من ذخاير كنوز العلم من أراد كذا و كذا فليفعل كذا و كذا "ثم دفنه تحت السرير، ثم استثاره لهم فقرأه فقال الكافرون "ما كان سليمان يغلبنا الا بهذا...

(3) 

      إِن آدم (ص) لمَا أهبطه اللَه تعالَى إلَى الأرضِ  قَالت الْملَائِكةُ : أَيْ رَبِّ  أَتجعَلُ فِيها مَنْ يفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدمَاءَ و نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ قَالُوا رَبَّنَا نَحْنُ أَطْوَعُ لَكَ مِنْ بَنِي آدَمَ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَلَائِكَةِ هَلُمُّوا مَلَكَينِ مِن الْمَلَائِكَةِ حَتَّى يُهْبَطَ بِهِمَا إِلَى الْأَرْضِ فَننظرَ كَيفَ يَعْمَلَانِ قَالُوا رَبَّنَا هَارُوتُ  وَ مَارُوتُ  فَأُهْبِطَا إِلَى الْأَرْضِ وَ مُثِّلَتْ لَهُمَا الزُّهَرَةُ امْرَأَة مِنْ أَحْسَنِ الْبَشَرِ فَجاءَتْهمَا فَسَألَاهَا نفسَها  فقالَت  لَا و اللَّهِ حَتَّى تَكَلَّمَا بِهَذِهِ الْكَلِمَه مِنَ الْإِشْرَاكِ  فَقَالَا  وَ اللَّهِ لَا نُشْرِكُ بِاللَّهِ أَبَدًا فَذَهَبَتْ عَنْهُمَا ثُمَّ رَجَعَتْ بِصبِيٍّ تَحْمِلُهُ فَسَأَلَاهَا نَفْسَهَا فَقَالَتْ لَا و اللَّهِ حَتَّى تَقْتُلَا هَذَا الصَّبِی  فَقَالَا و اللَّهِ لَا نَقْتُلُهُ أَبَدًا فَذَهَبَتْ  ثُمَّ رَجَعَتْ بِقَدَحِ خَمْرٍ تَحْمِلُهُ  فَسَأَلَاهَا نَفْسَهَا فقالَت  لَا و اللَّهِ حَتَّى تَشْرَبَا هَذَا الْخَمْرَ فَشَرِبَا فَسَكِرَا  فَوَقَعَا عَلَيْهَا  و قَتَلَا الصّبِيّ  فَلَمَّا أَفَاقَا ، قَالَتْ الْمَرْأَه وَ اللَّهِ ما تَرَكْتُما شيْئا مِمّا أبيتمَاهُ علَي إِلَّا قَدْ فعَلْتُما حينَ سَكِرْتمَا فخيرَا بينَ عذَاب الدّنيا و الْآخِرَةِ  فَاخْتارَا عَذَاب الدُنْيا 

(4) 

... عن سعيد بن جبير عن ابن عمر رضی الله عنهما أنه كان يقول: أطلعت الحمراء بعد؟ فإذا رآها قال " لا مرحبا،  ثم قال " إن ملكين من الملائكه هاروت و ماروت سألا الله تعالى أن يهبطا إلى الأرض، فأهبطا إلى الأرض، فكانا يقضيان بين الناس فإذا أمسيا تكلما بكلمات وعرجا بها إلى السماء  فقيض لهما بامرأه من أحسن الناس و ألقيت عليهما الشهوه فجعلا يؤخرانها و ألقيت فی أنفسهما فلم یزارا يفعلان حتى و عدتهما ميعادا فأتتهما للميعاد فقالت "علماني الكلمه التي تعرجان بها فعلماها الكلمة ، فتكلمت بها فعرجت بها إلى السماء فمسخت فجعلت كما ترون فلما أمسيا تكلما بالكلمة التي كانا يعرجان بها إلى السماء ، فلم يعرجا فبعث إليهما إن شئتما فعذاب الآخرة   و إن شئتما فعذاب الدنيا إلى أن تقوم الساعة على أن تلتقيان الله تعالى فإن شاء عذبكما وإن شاء رحمكما  فنظر أحدهما إلى صاحبه فقال أحدهما لصاحبه" بل نختار عذاب الدنيا ألف ألف ضعف فهما يعذبان إلى أن تقوم الساعه.
(5)
الزهره فكانت امرأه فتن بها هاروت و ماروت فمسخها الله تعالى زهره.
(6)
واما الزهره فإنها كانت امرأه تسمى ناهيل و هی التی تقول الناس انه افتتن بها هاروت وماروت.
 الزهرة فإنها كانت امرأة تسمى ناهيد، وهي التي يقول الناس: افتتن بها هاروت وماروت.
(7)
  سمعت عليا يقول" كانت الزهره امرأه جميله من أهل فارس و أنها خاصمت إلى الملكين هاروت وماروت فراوداها عن نفسها فابت إلا أن يعلماها الكلام الذي إذا تكلم به يعرج به إلى السماء؛ فعلماها، فتکلمت به، فعرجت إلى السماء، فمسخت كوكبا. (تفسیر طبری ایه 102 سوره بقره)

(8)

در تفسیر المیزان جلد 8 صفحه 355 گفته شده که این اسم اعظم شامل سی و هفت حرف بود...: أن الاسم الأعظم على ثلاث وسبعين حرفا قسم الله بين أنبيائه اثنتين وسبعين منها، واستأثر واحدة منها عنده في علم الغيب، إلى غير ذلك من الروايات المشعرة بأن له تأليفا لفظيا.
(9)
... فإنهما ثبتا على ذلک و كانا يقضيان بين الناس يومهما فإذا أمسيا ذكرا اسم الله الأعظم و صعدا إلى السماء قال قتاده: فما مر عليهما شهر حتى افتتنا؛ قالوا جميعا إنه اختصمت اليهما ذات يوم الزهره و كانت من أجمل النساء قال علي بن أبی طالب رضي الله عنه:  و كانت من أهل فارس و كانت ملكه فی بلدها فلما رأياها أخذت بقلوبهما فراوداها عن نفسها فأبت و انصرفت ثم عادت فی اليوم الثانی ففعلا مثل ذلک فأبت و قالت: لا، إلا أن تعبدا ما أعبد و تصليا لهذا الصنم و تقتلا النفس و تشربا الخمر؛ فقالا، لاسبيل إلى هذه الأشياء، فإن الله تعالى قد نهانا عنها فانصرفت، ثم عادت فی اليوم الثالث و معها قدح من خمر و فی أنفسهما من الميل إليها ما فيها فراوداها عن نفسها فعرضت عليهما ما قالت بالامس فقالا: الصلاه لغير الله عظيم  و قتل النفس عظيم و أهون الثلاثه شرب الخمر؛ فشربا الخمر، فانتشيا و وقعا بالمرأة فزنيا فلما فرغا راهما إنسان فقتلاه  قال الربيع بن أنس و سجدا للصنم فمسخ الله الزهره كوكبا  و قال بعضهم جاءتهما امرأه من أحسن الناس تخاصم زوجها فقال أحدهما للآخر : هل سقط في نفسك مثل الذي سقط في نفسی ؟ قال نعم فقال و هل لک أن تقضي لها على زوجها بما تقول ؟ فقال له صاحبه: أما تعلم ما عند الله من العقوبه و العذاب؟ فقال له صاحبه أما تعلم ما عند الله من العفو و الرحمه...

(10)

قوله عزوجل (هاروت وماروت) اسمان سريانيان و هما فی محل الخفض على تفسير الملكين الا انهما نصبا لعجمتهما ومعرفتهما.
(11)
قال ابن مسعود: بابل ارض الكوفه و قيل جبل دماوند.

برای دیدن موجوداتی که مانند زهره در اسلام مسخ شده‌اند اینجا را کلیک کنید.

Translate

بايگانی وبلاگ