در این مقاله، سعی شده با استناد به معتبرترین منابع اسلامی به این پرسش پاسخ داده شود که "آیا محمد، عمدا ماریه را به یکی از بردگانش به نام جریح سپرده بود تا برایش فرزندی بیاورد"؟
همانگونه که پیشتر هم بیان شد، هنگام فرستادن نامه از سوی محمد به پادشاه قبط (مصر)، او به همراه قاصد محمد، دو کنیز و یک غلام به همراه الاغی به نام عفیر (که در نزد شیعه یکی از راویان حدیث است) را به او هدیه داد، هر سه نفر آنان غیر عرب بودند؛ محمد یکی از کنیزان که دختر زیبائی بود را برای خودش برگزید و غلام را مسئول نگداری و مراقبت از او نمود؛ او در این هنگام حدود 60 ساله بوده، پیش از این، او با چندین زن به عنوان محصنه و کنیز همخوابگی داشت که از هیچ کدامشان جز خدیجه صاحب فرزندی نشد، ازدواج محمد با خدیجه به پیشنهاد ورقه بن نوفل، کشیشی که تابع فرقهای خاص از مسیحیت بود، به شیوهی این دین صورت گرفت؛ راز نازل نشدن آیه در زمینه چند همسری در هنگام زندگانی خدبچه را باید در این مورد جست؛ مرگ خدیجه حدود سه سال پیش از هجرت محمد به مدینه اتفاق افتاد، یعنی زمانی که محمد حدود 50 سال قمر سن داشت، پس خدیجه تقریبا در سن 65 سالگی قمری چشم ازجهان فرو بست، محمد از این زن صاحب چهار فرزند دختر و 2 فرزند پسر شد که هر دو پسر در سن خردسالی مُردند (1)؛ جالب اینجاست که محمد به فاطمه بیش از سایر دخترانش محبت میورزید! چرا؟ آیا تنها او را پارهی تن خویش میدانست؟!
محمد ماریه را در یک بستان کنار آبشخوری، همراه جریح ساکن کرد:
رسول الله عاشق مادر ابراهیم (ماریه) شده بود، او زنی سفید و زیبا بود، رسول الله او را کنار آبشخوری که بعدها به آبشخور امابراهیم مشهور شد، ساکن کرد؛ رسول الله با او مانند کنیزش رفتار میکرد.(طبقات کبری ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212) (2)
و مردم میگفتند که ببینید چگونه مردی بیگانه و کافر بر زنی بیگانه و کافر وارد میشود، سخنان مردم در مورد ارتباط جریح با ماریه به گوش محمد رسید و او علی را برای کشتن جریج فرستاد، علی به محمد گفت که جریح آلت تناسلی ندارد و محمد پس از شنیدن این امر، مانند داستان عایشه، از قول جبرئیل آیه نازل کرد:
در اینجا سه احتمال مطرح است، یکی اینکه علی دروغ میگوید و دوم اینکه علی واقعا فکر میکرد جریح آلت تناسلی ندارد؛ اگر مردی در چشمهای مشغول آب تنی باشد، آلت تناسلیاش کاملا جمع میگردد؛ این موضوع را با ختنه نشدن جریح در هم بیامیزید، ممکن است راز این مورد آشکار گردد، زیرا علی آلت مردانه را در ختنه شدن میدید.
احتمال سوم علی و محمد این داستان را برای ربط دادن ابراهیم به محخمد ساختهاند.
و محمد برای اینکه خود را راضی کند که ابراهیم فرزند اوست، او را نزد عایشه میبرد و از اومیپرسد "آیا فرزندم شبیه من است یا نه"؟:
عایشه میگوید "ماریه را همراه پسرعمویش به رسول الله هدیه نمودند؛ رسول الله یک بار با او نزدیکی نمود و او را نزد پسرعمویش (جریح) گذاشت و حامله شد، افراد تهمت زن و یاوه گو گفتند که رسول الله به پسر نیاز دارد و پسر شخص دیگری را پسر خود میداند، مادر ابراهیم شیر کمی داشت و برای او میش پرشیری خریدند و ابراهیم پرگوشت شد، روزی رسول الله (ص) همراه ابراهیم پیش من آمد و پرسید: این پسر را چگونه میبینی؟ گفتم کسی که گوشت گوسفند بخورد پرگوشت خواهد شد؛ رسول الله دوباره پرسید: آیا شباهتی به من دارد؟ عایشه میگوید: به خاطر غیرت زنانه گفتم " من شباهتی را با شما در او نمیبینم".
در این حدیث شیعه دو نکته وجود دارد، یکی اینکه نه محمد غیب را میدانست و نه علی و دوم اینکه ماریه را اهل بیت محمد دانسته.
و غیر از علی که به محمد اطمینان داد که جریج آلت تناسلی ندارد، همانگونه که در بالا هم بیان شد، اطمینان دهندهی دیگر او در این زمینه که ابراهیم فرزند توست نه فرزند جریح؛ همان موجود وهمی محمد، جبرئیل، بود:
همانا جبرئیل نزدم آمد و خبر داد که الله ماریه و خویشاوندش (جریح که گفته شده پسرعمویش بود) را از آنچه که در دلم افتاده بود (شک در مورد او)، تبرئه نمود و مرا بشارت داد که از من در شکمش فرزندی است که از همه به من شبیهتر است و به من دستور داد تا نام او را ابراهیم بگذارم و مرا با کنیهی ابو ابراهیم صدا زد. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471) (7)
و البته شیعه معتقد است که ایات سوره نور در مورد دخالت الله و برائت ماریه از همین اتهام است.
======================================================
======================================================
(1)
1- قاسم که طبق رسم عرب، کنیهاش را به او نسبت دادهاند.
2- عبدالله که او را طاهر و طیب هم میگفتند.
3- زینب.
بزرگترین دختر محمد که او را به ازدواج ابوالعاص بن ربیع در آورد، وی اسلام را نپذیرفت تا اینکه در جنگ بدر به اسارت محمد در آمد ، دخترش برای آزادی او تمام جواهراتش را تقدیم پدرش نمود ولی محمد به یارانش گفت که دخترم را مستثنی کنید و جواهراتش را پس فرستاد و او را آزاد نمود؛ او مسلمان شد.
4- رقیه.
همسر عثمان ابن عفان که با او به حبشه هجرت نمود.
5- ام کلثوم.
محمد او را به ازدواج عتبه فرزند ابولهب در آورد و پس از اینکه در وصف ابولهب از قول الله آیه نازل نمود و آرزوی مرگ و بریده شدن هر دو دست او را کرد، او را طلاق داد و در مدینه پس مرگ رقیه، دختر محمد که همسر عثمان ابن عفان که مردی ثروتمند بود، محنمد او را نیز به ازدواج عثمان در آورد.
6- فاطمه.
او کوچکترین دختر محمد بود که در سن حدود 10 سالگی محمد او را به ازدواج علی ابن ابیطالب در آورد، وی ابتدا به دلیل قیافهی نه چندان جذاب علی پیشنهاد ازدواج با او را رد نمود ولی بعدا طبق رسم اعراب، سخن پدرش را پذیرفت، وی در سن 18 سالگی چشم مُرد.
(2)
كان رسول الله معجبا بأم إبراهيم وكانت بيضاء جميلة فأنزلها رسول الله في العالية في المال الذي يقال له اليوم مشربة أم إبراهيم وكان رسول الله يختلف إليها هناك وضرب عليها الحجاب وكان يطأها بملك اليمين فلما حملت وضعت هناك وقبلتها سلمى مولاة رسول الله فجاء أبو رافع زوج سلمى فبشر رسول الله صلى الله عليه وسلم بإبراهيم فوهب له عبدا وذلك في ذي الحجة سنة ثمان وتنافست الأنصار في إبراهيم وأحبوا أن يفرغوا مارية للنبي صلى الله عليه وسلم لما يعلمون من هواه فيها (طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212)
(3)
أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِامْرَأَةٍ فَبَعَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا لِيَقْتُلَهُ فَوَجَدَهُ فِي رَكِيَّةٍ يَتَبَرَّدُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ نَاوِلْنِي يَدَكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَه مِنْ ذَكَرٍ (مسند امام احمد/ حئیث شماره 13577)
(5)
عن عائشة رضي الله عنها قالت أهديت مارية إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ومعها ابن عم لها قالت فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا قالت فعزلها عند ابن عمها قالت فقال أهل الإفك والزور من حاجته إلى الولد ادعى ولد غيره وكانت أمة قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذى بلبنها فحسن عليه لحمه قالت عائشة رضي الله عنها فدخل به علي النبي صلى الله عليه وآله وسلم ذات يوم فقال كيف ترين فقلت من غذى بلحم الضأن يحسن لحمه قال ولا الشبه قالت فحملني ما يحمل النساء من الغيرة ان قلت ما أرى شبها قالت وبلغ رسول الله صلى الله عليه وآله ما يقول الناس فقال لعلي خذ هذا السيف فانطلق فاضرب عنق ابن عم مارية حيث وجدته قالت فانطلق فإذا هو في حائط على نخلة يخترف رطبا قال فلما نظر إلى علي ومعه السيف استقبلته رعدة قال فسقطت الخرقة فإذا هو لم يخلق الله عز وجل له ما للرجال شئ ممسوح. (المستدرک/ حاکم نیشابوری/ جلد 4/ صفحه 39)
(6)
همانگونه که پیشتر هم بیان شد، هنگام فرستادن نامه از سوی محمد به پادشاه قبط (مصر)، او به همراه قاصد محمد، دو کنیز و یک غلام به همراه الاغی به نام عفیر (که در نزد شیعه یکی از راویان حدیث است) را به او هدیه داد، هر سه نفر آنان غیر عرب بودند؛ محمد یکی از کنیزان که دختر زیبائی بود را برای خودش برگزید و غلام را مسئول نگداری و مراقبت از او نمود؛ او در این هنگام حدود 60 ساله بوده، پیش از این، او با چندین زن به عنوان محصنه و کنیز همخوابگی داشت که از هیچ کدامشان جز خدیجه صاحب فرزندی نشد، ازدواج محمد با خدیجه به پیشنهاد ورقه بن نوفل، کشیشی که تابع فرقهای خاص از مسیحیت بود، به شیوهی این دین صورت گرفت؛ راز نازل نشدن آیه در زمینه چند همسری در هنگام زندگانی خدبچه را باید در این مورد جست؛ مرگ خدیجه حدود سه سال پیش از هجرت محمد به مدینه اتفاق افتاد، یعنی زمانی که محمد حدود 50 سال قمر سن داشت، پس خدیجه تقریبا در سن 65 سالگی قمری چشم ازجهان فرو بست، محمد از این زن صاحب چهار فرزند دختر و 2 فرزند پسر شد که هر دو پسر در سن خردسالی مُردند (1)؛ جالب اینجاست که محمد به فاطمه بیش از سایر دخترانش محبت میورزید! چرا؟ آیا تنها او را پارهی تن خویش میدانست؟!
محمد ماریه را در یک بستان کنار آبشخوری، همراه جریح ساکن کرد:
رسول الله عاشق مادر ابراهیم (ماریه) شده بود، او زنی سفید و زیبا بود، رسول الله او را کنار آبشخوری که بعدها به آبشخور امابراهیم مشهور شد، ساکن کرد؛ رسول الله با او مانند کنیزش رفتار میکرد.(طبقات کبری ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212) (2)
و مردم میگفتند که ببینید چگونه مردی بیگانه و کافر بر زنی بیگانه و کافر وارد میشود، سخنان مردم در مورد ارتباط جریح با ماریه به گوش محمد رسید و او علی را برای کشتن جریج فرستاد، علی به محمد گفت که جریح آلت تناسلی ندارد و محمد پس از شنیدن این امر، مانند داستان عایشه، از قول جبرئیل آیه نازل کرد:
ام ابراهیم (ماریه) کنیز مخصوص پیامبر (ص) در کنار آبشخوری در پناه قبطی به سر میبرد که به او آب و هیزم میداد؛ مردم میگفتند "ببینید چگونه بیگانهی کافر به زن بیگانهی کافر دیگر وارد میشود" (و با هم مقاربت دارند)!؛ به همین خاطر بود که رسول الله (ص) علی را به سوی او فرستاد، علی او را بر نخلی دید، هنگامی که شمشیر را دید، در دلش ترس بسیار شدید جا گرفت، لنگی که دورش پیچیده بود افتاد و همه چیزش نمایان گردید؛ در ان هنگام بود که آشکار گردید او بدون آلت تناسلی است، پس علی به سوی پیامبربازگشت و او را آگاه کرد و گفت : ای رسول الله، آیا دیدی که کسی بر امری دستور دادی و خلافش را انجام داد؟! تو را آگاه سازم؟ گفت: بله؛ پس او را از آن چه که از قبطی دیده بود آگاه کرد.
راوی میگوید: پس ماریه ابراهیم را زائید و جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و به او گفت : درود بر تو ای پدر ابراهیم، پس رسول الله از دودلی در این مورد رهائی یافت و در حدیثی دیگر از علی ابن ابیطالب مانند همین روایت شده غیر از اینکه علی قبطی را درون آب چشمه یافت و او با مشاهدهی علی فرار کرده و سوار نخل شد....(طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 214 و 215) (3)
راوی میگوید: پس ماریه ابراهیم را زائید و جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و به او گفت : درود بر تو ای پدر ابراهیم، پس رسول الله از دودلی در این مورد رهائی یافت و در حدیثی دیگر از علی ابن ابیطالب مانند همین روایت شده غیر از اینکه علی قبطی را درون آب چشمه یافت و او با مشاهدهی علی فرار کرده و سوار نخل شد....(طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 214 و 215) (3)
تمامی این روایات در مورد اینکه جریج بدون آلت تناسلی است به علی بر میگردد، یادمان باشد که محمد دراین هنگام حدود 60 ساله بوده و جریح را خدمتکار کنیزش قرار داده بود.
و باز هم روایتی کاملا معتبر به نقل از علی:
انس میگوید که مردی مادر فرزند رسول الله (ص) را متهم میکرد، پس رسو.ل الله (ص) به علی گفت "برو و گردن او (جریح) را بزن؛ هنگامی او را یافت که در چشمهای مشغول آبتنی کردن خود بود، علی به او گفت " بیرون بیا" دستش را گرفت و بیرونش کشید، پس او را آلت بریده یافت که آلت مردانه نداشت، پس علی او را رها نمود و نزد پیامبر رفت و گفت "ای رسول الله، او آلت بریده است و آلت مردانه ندارد. (صحیح مسلم/ کتاب التوبه/ باب برائه حرم النبی (ص) من الریبه و مسند امام احمد/ حدیث شماره 13577) (4)در اینجا سه احتمال مطرح است، یکی اینکه علی دروغ میگوید و دوم اینکه علی واقعا فکر میکرد جریح آلت تناسلی ندارد؛ اگر مردی در چشمهای مشغول آب تنی باشد، آلت تناسلیاش کاملا جمع میگردد؛ این موضوع را با ختنه نشدن جریح در هم بیامیزید، ممکن است راز این مورد آشکار گردد، زیرا علی آلت مردانه را در ختنه شدن میدید.
احتمال سوم علی و محمد این داستان را برای ربط دادن ابراهیم به محخمد ساختهاند.
و محمد برای اینکه خود را راضی کند که ابراهیم فرزند اوست، او را نزد عایشه میبرد و از اومیپرسد "آیا فرزندم شبیه من است یا نه"؟:
عایشه میگوید "ماریه را همراه پسرعمویش به رسول الله هدیه نمودند؛ رسول الله یک بار با او نزدیکی نمود و او را نزد پسرعمویش (جریح) گذاشت و حامله شد، افراد تهمت زن و یاوه گو گفتند که رسول الله به پسر نیاز دارد و پسر شخص دیگری را پسر خود میداند، مادر ابراهیم شیر کمی داشت و برای او میش پرشیری خریدند و ابراهیم پرگوشت شد، روزی رسول الله (ص) همراه ابراهیم پیش من آمد و پرسید: این پسر را چگونه میبینی؟ گفتم کسی که گوشت گوسفند بخورد پرگوشت خواهد شد؛ رسول الله دوباره پرسید: آیا شباهتی به من دارد؟ عایشه میگوید: به خاطر غیرت زنانه گفتم " من شباهتی را با شما در او نمیبینم".
عایشه ادامه میدهد "سخنانی که مردم (در مورد اینکه ابراهیم فرزند جریح است) میگفتند، به گوش رسول الله رسید؛ رسول الله به علی دستور داد که "این شمشیر را بگیر و هر کجا پسر عموی ماریه را یافتی گردنش را بزن؛ علی به دنبال او گشت و او را در باغی بالای درخت خرما یافت، هنگامی که جریح علی را دید، بدنش به لرزه افتاد؛ علی میگوید که لباسش افتاد و دیدم که آن چیزی که الله به تمام مردان داده، او ندارد. (المستدرک/ حاکم نیشابوری/ جلد 4/ صفحه 39) (5)
این حدیث را عایشه سالها پس از مرگ محمد نقل کرده، آن چه که در این حدیث دیده میشود این است که محمد پس از نزدیکی با او، وی را تحویل جریح میداد، همچنین در این حدیث گفته شده که عموم مردم چنین اعتقادی داشتند تا جائی که محمد برای خلاص شدن از دست جریح، به علی دستور میدهد گردنش را بزند.
و در منابع شیعه
زراره میگوید "از امام باقر شتنیدم که گفت": هنگامی که ابراهیم پسر رسول الله (ص) مُرد، رسول الله بسیار غمگین شد، عایشه به او گفت " آن کسی که به خاطرش غمگین هستی، پسر کسی نیست مگر پسر جریح، پس رسول الله به علی دستور داد تا او را بکشد، علی (ع) نزد او رفت در حالی که شیمشیری در دست داشت؛ جریح قبطی روی دیوار بود و علی (ع) در باغ را زد، جریح خواست در باغ را باز کند که علی را خشمگین و شمشیر به دست دید، برگشت و در را باز نکرد، علی از دیوار وارد باغ شد و او را دنبال کرد، جریح از نخلی بالا رفت، علی (ع) هم به دنبال او از نخل بالا رفت، جریح خود را از نخل انداخت و عورتش آشکار گردید، او نه آلت زنانه داشت و نه آلت مردانه، علی (ع) از کشتن او منصرف شد، نزد رسول الله آمد و گفت: ای رسول الله، اگر به من دستوری دادی باید مانند تیری داغ در کمان باشم یا تحقیق کنم؟
رسول الله فرمود " نه، بلکه تحقیق کن" پس گفت: سوگند به کسی که تو را به درستی برانگیخت، او نه آنچه که مردان دارند، دارد و نه آنچه که زنان دارند؛ پس رسول الله فرمود: سپاس از الله آن کسی که نسبت زشت را از اهل بیت دور ساخت.(تفسیر القمی/جلد 2/ صفحه 99 و 100 - تفسیر المیزان/ جلد 15/ صفحه 104- بحارالانوار/ جلد 22 / صفحه 155- تفسیر الصافی/ فیض کاشانی/ جلد 3 / صفحه 423 و 424) (6)
و غیر از علی که به محمد اطمینان داد که جریج آلت تناسلی ندارد، همانگونه که در بالا هم بیان شد، اطمینان دهندهی دیگر او در این زمینه که ابراهیم فرزند توست نه فرزند جریح؛ همان موجود وهمی محمد، جبرئیل، بود:
همانا جبرئیل نزدم آمد و خبر داد که الله ماریه و خویشاوندش (جریح که گفته شده پسرعمویش بود) را از آنچه که در دلم افتاده بود (شک در مورد او)، تبرئه نمود و مرا بشارت داد که از من در شکمش فرزندی است که از همه به من شبیهتر است و به من دستور داد تا نام او را ابراهیم بگذارم و مرا با کنیهی ابو ابراهیم صدا زد. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471) (7)
و البته شیعه معتقد است که ایات سوره نور در مورد دخالت الله و برائت ماریه از همین اتهام است.
======================================================
======================================================
(1)
1- قاسم که طبق رسم عرب، کنیهاش را به او نسبت دادهاند.
2- عبدالله که او را طاهر و طیب هم میگفتند.
3- زینب.
بزرگترین دختر محمد که او را به ازدواج ابوالعاص بن ربیع در آورد، وی اسلام را نپذیرفت تا اینکه در جنگ بدر به اسارت محمد در آمد ، دخترش برای آزادی او تمام جواهراتش را تقدیم پدرش نمود ولی محمد به یارانش گفت که دخترم را مستثنی کنید و جواهراتش را پس فرستاد و او را آزاد نمود؛ او مسلمان شد.
4- رقیه.
همسر عثمان ابن عفان که با او به حبشه هجرت نمود.
5- ام کلثوم.
محمد او را به ازدواج عتبه فرزند ابولهب در آورد و پس از اینکه در وصف ابولهب از قول الله آیه نازل نمود و آرزوی مرگ و بریده شدن هر دو دست او را کرد، او را طلاق داد و در مدینه پس مرگ رقیه، دختر محمد که همسر عثمان ابن عفان که مردی ثروتمند بود، محنمد او را نیز به ازدواج عثمان در آورد.
6- فاطمه.
او کوچکترین دختر محمد بود که در سن حدود 10 سالگی محمد او را به ازدواج علی ابن ابیطالب در آورد، وی ابتدا به دلیل قیافهی نه چندان جذاب علی پیشنهاد ازدواج با او را رد نمود ولی بعدا طبق رسم اعراب، سخن پدرش را پذیرفت، وی در سن 18 سالگی چشم مُرد.
(2)
كان رسول الله معجبا بأم إبراهيم وكانت بيضاء جميلة فأنزلها رسول الله في العالية في المال الذي يقال له اليوم مشربة أم إبراهيم وكان رسول الله يختلف إليها هناك وضرب عليها الحجاب وكان يطأها بملك اليمين فلما حملت وضعت هناك وقبلتها سلمى مولاة رسول الله فجاء أبو رافع زوج سلمى فبشر رسول الله صلى الله عليه وسلم بإبراهيم فوهب له عبدا وذلك في ذي الحجة سنة ثمان وتنافست الأنصار في إبراهيم وأحبوا أن يفرغوا مارية للنبي صلى الله عليه وسلم لما يعلمون من هواه فيها (طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212)
(3)
كانت أم إبراهيم سرية للنبي صلى الله عليه و سلم في مشربتها وكان قبطي يأوي إليها ويأتيها بالماء والحطب فقال الناس في ذلك علج يدخل على علجة فبلغ ذلك رسول الله صلى الله عليه و سلم فأرسل علي بن أبي طالب فوجده علي على نخلة فلما رأى السيف وقع في نفسه فألقى الكساء الذي كان عليه وتكشف فإذا هو مجبوب فرجع علي إلى النبي صلى الله عليه و سلم فأخبره فقال يا رسول الله أرأيت إذا أمرت أحدنا بالأمر ثم رأى في غير ذلك أيراجعك قال نعم فأخبره بما رأى من القبطي قال وولدت مارية إبراهيم فجاء جبريل عليه السلام إلى النبي صلى الله عليه و سلم فقال السلام عليك يا أبا إبراهيم فاطمأن رسول الله إلى ذلك أخبرنا محمد بن عمر حدثني عبد الله بن محمد بن عمر عن أبيه عن علي مثل ذلك غير أنه قال خرج علي فلقيه على رأسه قدرة مستعذبا لها من الماء فلما رآه علي شهر السيف وعمد له فلما رآه القبطي طرح القربة ورقي في نخلة وتعرى فإذا هو مجبوب فأغمد علي سيفه ثم رجع إلى النبي صلى الله عليه و سلم فأخبره الخبر (طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 214 و 215)
(4)
أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِأُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ اذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَأَتَاهُ عَلِيٌّ فَإِذَا هُوَ فِي رَكِيٍّ يَتَبَرَّدُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ اخْرُجْ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَأَخْرَجَهُ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ فَكَفَّ عَلِيٌّ عَنْهُ ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَهُ ذَكَرٌ (صحیح مسلم/ کتاب التوبه/ باب برائه حرم النبی (ص) من الریبه)أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِامْرَأَةٍ فَبَعَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا لِيَقْتُلَهُ فَوَجَدَهُ فِي رَكِيَّةٍ يَتَبَرَّدُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ نَاوِلْنِي يَدَكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَه مِنْ ذَكَرٍ (مسند امام احمد/ حئیث شماره 13577)
(5)
عن عائشة رضي الله عنها قالت أهديت مارية إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ومعها ابن عم لها قالت فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا قالت فعزلها عند ابن عمها قالت فقال أهل الإفك والزور من حاجته إلى الولد ادعى ولد غيره وكانت أمة قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذى بلبنها فحسن عليه لحمه قالت عائشة رضي الله عنها فدخل به علي النبي صلى الله عليه وآله وسلم ذات يوم فقال كيف ترين فقلت من غذى بلحم الضأن يحسن لحمه قال ولا الشبه قالت فحملني ما يحمل النساء من الغيرة ان قلت ما أرى شبها قالت وبلغ رسول الله صلى الله عليه وآله ما يقول الناس فقال لعلي خذ هذا السيف فانطلق فاضرب عنق ابن عم مارية حيث وجدته قالت فانطلق فإذا هو في حائط على نخلة يخترف رطبا قال فلما نظر إلى علي ومعه السيف استقبلته رعدة قال فسقطت الخرقة فإذا هو لم يخلق الله عز وجل له ما للرجال شئ ممسوح. (المستدرک/ حاکم نیشابوری/ جلد 4/ صفحه 39)
(6)
عن زرارة قال "سمعت أبا جعفر عليهما السلام يقول": لما مات إبراهيم بن رسول الله صلى الله عليه وآله حزن عليه حزنا شديدا فقالت عايشة ما الذي يحزنك عليه فما هو إلا ابن جريح، فبعث رسول الله صلى الله عليه وآله عليا وأمره بقتله فذهب علي عليه السلام إليه ومعه السيف وكان جريح القبطي في حائط وضرب علي عليه السلام باب البستان فأقبل إليه جريح ليفتح له الباب فلما رأى عليا عليه السلام عرف في وجهه الغضب فأدبر راجعا ولم يفتح الباب فوثب علي عليه السلام على الحائط ونزل إلى البستان واتبعه وولى جريح مدبرا فلما خشي ان يرهقه صعد في نخلة وصعد علي عليه السلام في اثره فلما دنا منه رمى بنفسه من فوق النخلة فبدت عورته فإذا ليس له ما للرجال ولا ما للنساء فانصرف علي عليه السلام إلى النبي صلى الله عليه وآله فقال يا رسول الله إذا بعثتني في الامر أكون فيه كالمسمار المحمى في الوتر أم أثبت؟
قال فقال لا، بل أثبت، فقال والذي بعثك بالحق ما له ما للرجال ولا ما للنساء فقال رسول الله صلى الله عليه وآله الحمد لله الذي يصرف عنا السوء أهل البيت (تفسیر القمی/جلد 2/ صفحه 99 و 100 - تفسیر المیزان/ جلد 15 صفحه 104- بحارالانوار/ جلد 22 / صفحه 155)
عائشة قالت لرسول الله (صلى الله عليه وآله): إن إبراهيم (عليه السلام) ليس هو منك وإنما هو من جريح القبطي فإنه يدخل إليها في كل يوم فغضب رسول الله (صلى الله عليه وآله) وقال لأمير المؤمنين (عليه السلام) خذ السيف وائتني برأس جريح فاخذ أمير المؤمنين (عليه السلام) السيف ثم قال بأبي أنت وأمي يا رسول الله انك إذا بعثتني في أمر أكون فيه كالسفود المحمى في الوبر فكيف تأمرني أتثبت فيه أم أمضى على ذلك فقال له رسول الله (صلى الله عليه وآله) بل تثبت فجاء أمير المؤمنين صلوات الله عليه إلى مشربة أم إبراهيم فتسلق... (تفسیر الصافی/ فیض کاشانی/ جلد 3 / صفحه 423 و 424)
فمضى أمير المؤمنين عليه السلام إلى بيت مارية القبطية ، فوجد القبطي فيه ، فلما رأى السيف بيد أمير المؤمنين عليه السلام صعد إلى نخلة في الدار، فهبت ريح كشفت عن ثوبه، فإذا هو ممسوح ، ليس له ما للرجال. (رساله حول خبر ماریه/ شیخ مفید/ صفحه 17)
(7)
إن جبريل أتاني فأخبرني أن الله قد برأ مارية وقريبها مما وقع في نفسي، وبشرني أن في بطنها مني غلاما وأنه أشبه الخلق بي، وأمرني أن أسميه إبراهيم وكناني بأبي إبراهيم. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471)
(7)
إن جبريل أتاني فأخبرني أن الله قد برأ مارية وقريبها مما وقع في نفسي، وبشرني أن في بطنها مني غلاما وأنه أشبه الخلق بي، وأمرني أن أسميه إبراهيم وكناني بأبي إبراهيم. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471)