ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

چرا مردم به محمد می‌گفتند که ابراهیم فرزند تو نیست، او نتیجه ارتباط ماریه با خدمتکارش است؟

     در این مقاله، سعی شده با استناد به معتبرترین منابع اسلامی به این پرسش پاسخ داده شود که "آیا محمد، عمدا ماریه را به یکی از بردگانش به نام جریح سپرده بود تا برایش فرزندی بیاورد"؟ 
    همانگونه که پیشتر هم بیان شد، هنگام فرستادن نامه از سوی محمد به پادشاه قبط (مصر)، او به همراه قاصد محمد، دو کنیز و یک غلام به همراه الاغی به نام عفیر (که در نزد شیعه یکی از راویان حدیث است) را به او هدیه داد، هر سه نفر آنان غیر عرب بودند؛ محمد یکی از کنیزان که دختر زیبائی بود را برای خودش برگزید و غلام را مسئول نگداری و مراقبت از او نمود؛ او در این هنگام حدود 60 ساله بوده، پیش از این، او با چندین زن به عنوان محصنه و کنیز همخوابگی داشت که از هیچ کدامشان جز خدیجه صاحب فرزندی نشد، ازدواج محمد با خدیجه به پیشنهاد ورقه بن نوفل، کشیشی که تابع فرقه‌ای خاص از مسیحیت بود، به شیوه‌ی این دین صورت گرفت؛ راز نازل نشدن آیه در زمینه چند همسری در هنگام زندگانی خدبچه را باید در این مورد جست؛ مرگ خدیجه حدود سه سال پیش از هجرت محمد به مدینه اتفاق افتاد، یعنی زمانی که محمد حدود 50 سال قمر سن داشت، پس خدیجه تقریبا در سن 65 سالگی قمری چشم ازجهان فرو بست، محمد از این زن صاحب چهار فرزند دختر و 2 فرزند پسر شد که هر دو پسر در سن خردسالی مُردند (1)؛ جالب اینجاست که محمد به فاطمه بیش از سایر دخترانش محبت می‌ورزید! چرا؟ آیا تنها او را پاره‌ی تن خویش می‌دانست؟!


      محمد ماریه را در یک بستان کنار آبشخوری، همراه جریح ساکن کرد:

     رسول الله عاشق مادر ابراهیم (ماریه) شده بود، او زنی سفید و زیبا بود، رسول الله او را کنار آبشخوری که بعدها به آبشخور ام‌ابراهیم مشهور شد، ساکن کرد؛ رسول الله با او مانند کنیزش رفتار می‌کرد.(طبقات کبری ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212) (2)

          و مردم می‌گفتند که ببینید چگونه مردی بیگانه و کافر بر زنی بیگانه و کافر وارد می‌شود، سخنان مردم در مورد ارتباط جریح با ماریه به گوش محمد رسید و او علی را برای کشتن جریج فرستاد، علی به محمد گفت که جریح آلت تناسلی ندارد و محمد پس از شنیدن این امر، مانند داستان عایشه، از قول جبرئیل آیه نازل کرد:

    ام ابراهیم (ماریه) کنیز مخصوص پیامبر (ص) در کنار آبشخوری در پناه قبطی به سر می‌برد که به او آب و هیزم می‌داد؛ مردم می‌گفتند "ببینید چگونه بیگانه‌ی کافر به زن بیگانه‌ی کافر دیگر وارد می‌شود" (و با هم مقاربت دارند)!؛ به همین خاطر بود که رسول الله (ص) علی را به سوی او فرستاد، علی او را بر نخلی دید، هنگامی که شمشیر را دید، در دلش ترس بسیار شدید جا گرفت، لنگی که دورش پیچیده بود افتاد و همه چیزش نمایان گردید؛ در ان هنگام بود که آشکار گردید او بدون آلت تناسلی است، پس علی به سوی پیامبربازگشت و او را آگاه کرد و گفت : ای رسول الله، آیا دیدی که کسی بر امری دستور دادی و خلافش را انجام داد؟! تو را آگاه سازم؟ گفت: بله؛ پس او را از آن چه که از قبطی دیده بود آگاه کرد.
 راوی می‌گوید: پس ماریه ابراهیم را زائید و جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و به او گفت : درود بر تو ای  پدر ابراهیم، پس رسول الله از دودلی در این مورد رهائی یافت و در حدیثی دیگر از علی ابن ابیطالب مانند همین روایت شده  غیر از اینکه علی قبطی را درون آب چشمه یافت و او با مشاهده‌ی علی فرار کرده و سوار نخل شد....(طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 214 و 215) (3)

    تمامی این روایات در مورد اینکه جریج بدون آلت تناسلی است به علی بر می‌گردد، یادمان باشد که محمد دراین هنگام حدود 60 ساله بوده و جریح را خدمتکار کنیزش قرار داده بود.
         و باز هم روایتی کاملا معتبر به نقل از علی:
  انس می‌گوید که مردی مادر فرزند رسول الله (ص) را متهم می‌کرد، پس رسو.ل الله (ص) به علی گفت "برو و گردن او (جریح) را بزن؛ هنگامی او را یافت که در چشمه‌ای مشغول آب‌تنی کردن خود بود، علی به او گفت " بیرون بیا" دستش را گرفت و بیرونش کشید، پس او را آلت بریده یافت که آلت مردانه نداشت، پس علی او را رها نمود و نزد پیامبر رفت و گفت "ای رسول الله، او آلت بریده است و آلت مردانه ندارد. (صحیح مسلم/ کتاب التوبه/ باب برائه حرم النبی (ص) من الریبه و مسند امام احمد/ حدیث شماره 13577) (4)

    در اینجا سه احتمال مطرح است، یکی اینکه علی دروغ می‌گوید و دوم اینکه علی واقعا فکر می‌کرد جریح آلت تناسلی ندارد؛ اگر مردی در چشمه‌ای مشغول آب تنی باشد، آلت تناسلی‌اش کاملا جمع می‌گردد؛ این موضوع را با ختنه نشدن جریح در هم بیامیزید، ممکن است راز این مورد آشکار گردد، زیرا علی آلت مردانه را در ختنه شدن می‌دید.

احتمال سوم علی و محمد این داستان را برای ربط دادن ابراهیم به محخمد ساخته‌اند.
        و محمد برای اینکه خود را راضی کند که ابراهیم فرزند اوست، او را نزد عایشه می‌برد و از اومی‌پرسد "آیا فرزندم شبیه من است یا نه"؟:
    عایشه می‌گوید "ماریه را همراه پسرعمویش به رسول الله هدیه نمودند؛ رسول الله یک بار با او نزدیکی نمود و او را نزد پسرعمویش (جریح) گذاشت و حامله شد، افراد تهمت زن و یاوه گو گفتند که رسول الله به پسر نیاز دارد و پسر شخص دیگری را پسر خود می‌داند، مادر ابراهیم شیر کمی داشت و برای او میش پرشیری خریدند و ابراهیم پرگوشت شد، روزی رسول الله (ص) همراه ابراهیم پیش من آمد و پرسید: این پسر را چگونه می‌بینی؟ گفتم کسی که گوشت گوسفند بخورد پرگوشت خواهد شد؛ رسول الله دوباره پرسید: آیا شباهتی به من دارد؟ عایشه می‌گوید: به خاطر غیرت زنانه گفتم " من شباهتی را با شما در او نمی‌بینم".
     عایشه ادامه می‌دهد "سخنانی که مردم (در مورد اینکه ابراهیم فرزند جریح است) می‌گفتند، به گوش رسول الله رسید؛ رسول الله به علی دستور داد که "این شمشیر را بگیر و هر کجا پسر عموی ماریه را یافتی گردنش را بزن؛ علی به دنبال او گشت و او را در باغی بالای درخت خرما یافت، هنگامی که جریح علی را دید، بدنش به لرزه افتاد؛ علی می‌گوید که لباسش افتاد و دیدم که آن چیزی که الله به تمام مردان داده، او ندارد. (المستدرک/ حاکم نیشابوری/ جلد 4/ صفحه 39) (5)
   این حدیث را عایشه سالها پس از مرگ محمد نقل کرده، آن چه که در این حدیث دیده می‌شود این است که محمد پس از نزدیکی با او، وی را تحویل جریح می‌داد، همچنین در این حدیث گفته شده که عموم مردم چنین اعتقادی داشتند تا جائی که محمد برای خلاص شدن از دست جریح، به علی دستور می‌دهد گردنش را بزند.

 و در منابع شیعه
     زراره می‌گوید "از امام باقر شتنیدم که گفت": هنگامی که ابراهیم پسر رسول الله (ص) مُرد، رسول الله بسیار غمگین شد، عایشه به او گفت " آن کسی که به خاطرش غمگین هستی، پسر کسی نیست مگر پسر جریح، پس رسول الله  به علی دستور داد تا او را بکشد، علی (ع) نزد او رفت در حالی که شیمشیری در دست داشت؛ جریح قبطی روی دیوار بود و علی (ع) در باغ را زد، جریح خواست در باغ را باز کند که علی را خشمگین و شمشیر به دست دید، برگشت و در را باز نکرد، علی از دیوار وارد باغ شد و او را دنبال کرد، جریح از نخلی بالا رفت، علی (ع) هم به دنبال او از نخل بالا رفت، جریح خود را از نخل انداخت و عورتش آشکار گردید، او نه آلت زنانه داشت و نه آلت مردانه، علی (ع) از کشتن او منصرف شد، نزد رسول الله آمد و گفت: ای رسول الله، اگر به من دستوری دادی باید مانند تیری داغ در کمان باشم یا تحقیق کنم؟
رسول الله فرمود " نه، بلکه تحقیق کن" پس گفت: سوگند به کسی که تو را به درستی برانگیخت، او نه آنچه که مردان دارند، دارد و نه آنچه که زنان دارند؛ پس رسول الله فرمود: سپاس از الله آن کسی که نسبت زشت را از اهل بیت دور ساخت.(تفسیر القمی/جلد 2/ صفحه 99 و 100 - تفسیر المیزان/ جلد 15/ صفحه 104- بحارالانوار/ جلد 22 / صفحه 155- تفسیر الصافی/ فیض کاشانی/ جلد 3 / صفحه 423 و 424)  (6)
        در این حدیث شیعه دو نکته وجود دارد، یکی اینکه نه محمد غیب را می‌دانست و نه علی و دوم اینکه ماریه را اهل بیت محمد دانسته.
         
       و غیر از علی که به محمد اطمینان داد که جریج آلت تناسلی ندارد، همانگونه که در بالا هم بیان شد، اطمینان دهنده‌ی دیگر او در این زمینه که ابراهیم فرزند توست نه فرزند جریح؛ همان موجود وهمی محمد، جبرئیل،  بود:
    همانا جبرئیل نزدم آمد و خبر داد که الله ماریه و خویشاوندش (جریح که گفته شده پسرعمویش بود) را از آنچه که در دلم افتاده بود (شک در مورد او)، تبرئه نمود و مرا بشارت داد که از من در شکمش فرزندی است که از همه به من شبیه‌تر است و به من دستور داد تا نام او را ابراهیم بگذارم و مرا با کنیه‌ی ابو ابراهیم صدا زد. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471) (7)
و البته شیعه معتقد است که ایات سوره نور در مورد دخالت الله و برائت ماریه از همین اتهام است.

======================================================

======================================================
(1)
1- قاسم که طبق رسم عرب، کنیه‌اش را به او نسبت داده‌اند.
2- عبدالله که او را طاهر و طیب هم می‌گفتند.
3- زینب.
بزرگترین دختر محمد که او را به ازدواج ابوالعاص بن ربیع در آورد، وی اسلام را نپذیرفت تا اینکه در جنگ بدر به اسارت محمد در آمد ، دخترش برای آزادی او تمام جواهراتش را تقدیم پدرش نمود ولی محمد به یارانش گفت که دخترم را مستثنی کنید و جواهراتش را پس فرستاد و او را آزاد نمود؛ او مسلمان شد.
4- رقیه.
همسر عثمان ابن عفان که با او به حبشه هجرت نمود.
5- ام کلثوم.
محمد او را به ازدواج عتبه فرزند ابولهب در آورد و پس از اینکه در وصف ابولهب از قول الله آیه نازل نمود و آرزوی مرگ و بریده شدن هر دو دست او را کرد، او را طلاق داد و در مدینه پس مرگ رقیه، دختر محمد که همسر عثمان ابن عفان که مردی ثروتمند  بود، محنمد او را نیز به ازدواج عثمان در آورد.
6- فاطمه.
    او کوچکترین دختر محمد بود که در سن حدود 10 سالگی محمد او را به ازدواج علی ابن ابیطالب در آورد، وی ابتدا به دلیل قیافه‌ی نه چندان جذاب علی پیشنهاد ازدواج با او را رد نمود ولی بعدا طبق رسم اعراب، سخن پدرش را پذیرفت، وی در سن 18 سالگی چشم مُرد.

(2)

    كان رسول الله معجبا بأم إبراهيم وكانت بيضاء جميلة فأنزلها رسول الله في العالية في المال الذي يقال له اليوم مشربة أم إبراهيم وكان رسول الله يختلف إليها هناك وضرب عليها الحجاب وكان يطأها بملك اليمين فلما حملت وضعت هناك وقبلتها سلمى مولاة رسول الله فجاء أبو رافع زوج سلمى فبشر رسول الله صلى الله عليه وسلم بإبراهيم فوهب له عبدا وذلك في ذي الحجة سنة ثمان وتنافست الأنصار في إبراهيم وأحبوا أن يفرغوا مارية للنبي صلى الله عليه وسلم لما يعلمون من هواه فيها (طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212)

(3)
     كانت أم إبراهيم سرية للنبي صلى الله عليه و سلم في مشربتها وكان قبطي يأوي إليها ويأتيها بالماء والحطب فقال الناس في ذلك علج يدخل على علجة فبلغ ذلك رسول الله صلى الله عليه و سلم فأرسل علي بن أبي طالب فوجده علي على نخلة فلما رأى السيف وقع في نفسه فألقى الكساء الذي كان عليه وتكشف فإذا هو مجبوب فرجع علي إلى النبي صلى الله عليه و سلم فأخبره فقال يا رسول الله أرأيت إذا أمرت أحدنا بالأمر ثم رأى في غير ذلك أيراجعك قال نعم فأخبره بما رأى من القبطي قال وولدت مارية إبراهيم فجاء جبريل عليه السلام إلى النبي صلى الله عليه و سلم فقال السلام عليك يا أبا إبراهيم فاطمأن رسول الله إلى ذلك أخبرنا محمد بن عمر حدثني عبد الله بن محمد بن عمر عن أبيه عن علي مثل ذلك غير أنه قال خرج علي فلقيه على رأسه قدرة مستعذبا لها من الماء فلما رآه علي شهر السيف وعمد له فلما رآه القبطي طرح القربة ورقي في نخلة وتعرى فإذا هو مجبوب فأغمد علي سيفه ثم رجع إلى النبي صلى الله عليه و سلم فأخبره الخبر (طبقات کبری/ ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 214 و 215)

(4)
    أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِأُمِّ وَلَدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ اذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَأَتَاهُ عَلِيٌّ فَإِذَا هُوَ فِي رَكِيٍّ يَتَبَرَّدُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ اخْرُجْ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَأَخْرَجَهُ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ فَكَفَّ عَلِيٌّ عَنْهُ ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَهُ ذَكَرٌ (صحیح مسلم/ کتاب التوبه/ باب برائه حرم النبی (ص) من الریبه)
أَنَّ رَجُلًا كَانَ يُتَّهَمُ بِامْرَأَةٍ فَبَعَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا لِيَقْتُلَهُ فَوَجَدَهُ فِي رَكِيَّةٍ يَتَبَرَّدُ فِيهَا فَقَالَ لَهُ نَاوِلْنِي يَدَكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ لَيْسَ لَهُ ذَكَرٌ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ لَمَجْبُوبٌ مَا لَه مِنْ ذَكَرٍ (مسند امام احمد/ حئیث شماره 13577)

(5)

عن عائشة رضي الله عنها قالت أهديت مارية إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ومعها ابن عم لها قالت فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا قالت فعزلها عند ابن عمها قالت فقال أهل الإفك والزور من حاجته إلى الولد ادعى ولد غيره وكانت أمة قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذى بلبنها فحسن عليه لحمه قالت عائشة رضي الله عنها فدخل به علي النبي صلى الله عليه وآله وسلم ذات يوم فقال كيف ترين فقلت من غذى بلحم الضأن يحسن لحمه قال ولا الشبه قالت فحملني ما يحمل النساء من الغيرة ان قلت ما أرى شبها قالت وبلغ رسول الله صلى الله عليه وآله ما يقول الناس فقال لعلي خذ هذا السيف فانطلق فاضرب عنق ابن عم مارية حيث وجدته قالت فانطلق فإذا هو في حائط على نخلة يخترف رطبا قال فلما نظر إلى علي ومعه السيف استقبلته رعدة قال فسقطت الخرقة فإذا هو لم يخلق الله عز وجل له ما للرجال شئ ممسوح. (المستدرک/ حاکم نیشابوری/ جلد 4/ صفحه 39)

(6) 

    عن زرارة قال "سمعت أبا جعفر عليهما السلام يقول": لما مات إبراهيم بن رسول الله صلى الله عليه وآله حزن عليه حزنا شديدا فقالت عايشة ما الذي يحزنك عليه فما هو إلا ابن جريح، فبعث رسول الله صلى الله عليه وآله عليا وأمره بقتله فذهب علي عليه السلام إليه ومعه السيف وكان جريح القبطي في حائط وضرب علي عليه السلام باب البستان فأقبل إليه جريح ليفتح له الباب فلما رأى عليا عليه السلام عرف في وجهه الغضب فأدبر راجعا ولم يفتح الباب فوثب علي عليه السلام على الحائط ونزل إلى البستان واتبعه وولى جريح مدبرا فلما خشي ان يرهقه صعد في نخلة وصعد علي عليه السلام في اثره فلما دنا منه رمى بنفسه من فوق النخلة فبدت عورته فإذا ليس له ما للرجال ولا ما للنساء فانصرف علي عليه السلام إلى النبي صلى الله عليه وآله فقال يا رسول الله إذا بعثتني في الامر أكون فيه كالمسمار المحمى في الوتر أم أثبت؟
    قال فقال لا، بل أثبت، فقال والذي بعثك بالحق ما له ما للرجال ولا ما للنساء فقال رسول الله صلى الله عليه وآله الحمد لله الذي يصرف عنا السوء أهل البيت  (تفسیر القمی/جلد 2/ صفحه 99 و 100 - تفسیر المیزان/ جلد 15 صفحه 104- بحارالانوار/ جلد 22 / صفحه 155) 
    عائشة قالت لرسول الله (صلى الله عليه وآله): إن إبراهيم (عليه السلام) ليس هو منك وإنما هو من جريح القبطي فإنه يدخل إليها في كل يوم فغضب رسول الله (صلى الله عليه وآله) وقال لأمير المؤمنين (عليه السلام) خذ السيف وائتني برأس جريح فاخذ أمير المؤمنين (عليه السلام) السيف ثم قال بأبي أنت وأمي يا رسول الله انك إذا بعثتني في أمر أكون فيه كالسفود المحمى في الوبر فكيف تأمرني أتثبت فيه أم أمضى على ذلك فقال له رسول الله (صلى الله عليه وآله) بل تثبت فجاء أمير المؤمنين صلوات الله عليه إلى مشربة أم إبراهيم فتسلق... (تفسیر الصافی/ فیض کاشانی/ جلد 3 / صفحه 423 و 424) 
     فمضى أمير المؤمنين عليه السلام إلى بيت مارية القبطية ، فوجد القبطي فيه ، فلما رأى السيف بيد أمير المؤمنين عليه السلام صعد إلى نخلة في الدار، فهبت ريح كشفت عن ثوبه، فإذا هو ممسوح ، ليس له ما للرجال. (رساله حول خبر ماریه/ شیخ مفید/ صفحه 17)

(7) 

     إن جبريل أتاني فأخبرني أن الله قد برأ مارية وقريبها مما وقع في نفسي، وبشرني أن في بطنها مني غلاما وأنه أشبه الخلق بي، وأمرني أن أسميه إبراهيم وكناني بأبي إبراهيم. (تاریخ دمشق/ ابن عساکر/ جلد 3/ صفحه 46 و کنز العمال/ جلد 11/ صفحه 471)

۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

ماجرای محمد و حفصه با ماریه و داستان همخوابگی با او.

    شما زنی مسلمان و پایبند به این دین هستید، شوهرتان به شما پیشنهاد می‌دهد که امروز به خانه‌ی پدرتان بروید، شما هم می‌پذیرید؛ ولی پس از یکی دو ساعت برای کاری به خانه بر می‌گردید و متوجه می‌شوید که دم در خانه کفش خانمی غریب وجود دارد و در اتاق شما بسته هم بسته است، از آنجائی که شوهرتان را خیلی دوست دارید، صبر می‌کنید تا خود او در را باز کند، پس از مدتی انتظار او در را باز می‌کند و همراه خانمی غریب با حالتی که مشخص است با هم سکس داشتند خارج می‌شوند؛ شما اعتراض کنان و با حالتی گریه‌الود به او می‌گوئید "چرا با من چنین می‌کنید و در رختخواب من با زنی غریبه همخوابگی می‌نمائید، او می‌گوید که من با این زن صیغه شدم، مگر چنین نیست که الله این را بر من حلال کرده است؟ .....وجدانا شما به عنوان خانم مسلمان چه واکنشی نشان خواهید داد؟

اکنون به واقعه‌ی تاریخی زیر توجه نمائید:
    در حدود سال ششم پس از هجرت محمد به مدینه بود که او تصمیم گرفت برای پادشاهان مجاور سرزمین حجاز، نامه بنویسد و ایشان را به اسلام دعوت نماید و بگوید که اگر مسلمان شوند همچنان بر مسند پادشاهی باقی خواهند ماند.
    او چنین نامه‌ای را به مقوقس پاشاه قبط (مصر) که در شهر اسکندریه مستقر بود نوشت، پادشاه مصر اسلام را نپذیرفت، ولی همراه پاسخ به نامه، دو کنیز به نام ماریه و سیرین و یک غلام به نام جریح (همان کسی مردم معتقد بودند، ابراهیم نتیجه‌ی هم‌خوابگی او با ماریه است) به همراه الاغی به نام عفیر و قاطری به نام دُلدُل و 1000 مثقال طلا و 20 دست لباس فاخر را به محمد هدیه نمود (1)؛ در وصف ماریه گفته شده که او دختری بسیار زیبا بود که محمد وی را برای خودش برگزید. هر کدام از زنهای محمد خانه‌ای داشتند؛ محمد در روزی که نوبت حفصه بود، ماریه را به خانه‌ی او برده و به حفصه اجازه می‌دهد که به خانه‌ی پدرش برود، حفصه پس از مدتی بر می‌گردد و متوجه می‌شود که در اتاق خواب او بسته است، صبر می‌کند تا محمد از آن بیرون بیاید؛ هنگامی که محمد از اتاق خارج می‌شود، حفصه با ناراحتی و بغض آلود در حال گریه به محمد می‌گوید در روزی که نوبت من بود، کنیزت را در بستر من خواباندی، محمد می‌گوید که این کنیز من است و الله بر من حلال کرده، ولی اعتراض حفصه همچنان ادامه داشت، محمد برای اینکه او را ساکت کند، می‌گوید که از این پس حرام است بر من که با ماریا همخوابگی داشته باشم، حفصه می‌گوید که چگونه تو او را بر خود حرام می‌کنی در حالی که الله همخوابگی با کنیز را برتو حلال کرده است؟ و محمد هم سوگند یاد می‌کند که چنین خواهد کرد و از حفصه می‌خواهد که این موضوع را با کسی در میان نگذارد، حفصه موضوع را به عایشه می‌گوید و پس از مدتی محمد متوجه می‌شود که عایشه هم از این جریان خبر دارد است، این بود که چاره را در به خدمت گرفتن الله می‌بیند و این آیات را از قول خدایش جناب الله بیان می‌نماید. (2) :
    يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (تحریم/1) اى پيامبر، چرا به خاطر خشنود کردن همسرانت، آن چه را که الله براى تو حلال کرده است حرام می‌کنی؟ الله آمرزنده و مهربان است.
    قد فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (تحریم/2) بدون شک الله براى شما راه شکستن سوگندتان را ( با کَفاره دادن) گذاشته است و الله سرپرست شماست و او داناى فرزانه است.
جالب است در آیه پائین محمد از قول الله می‌گوید که حفصه با گزارش دادن این موضوع هم عایشه را خبردار کرد و هم الله را، یعنی الله نمی‌توانست پیش بینی کند حفصه این را به عایشه خواهد گفت:
    وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (تحریم/3) و هنگامی که پيامبر با يكى از همسرانش سخن پنهانی گفت، پس آنگاه كه او آن را  گزارش داد و الله را بر آن آگاه کرد بخشى از آن را بیان نمود و از بیان (بخشی) دیگر خودداری نمود، پس آن گاه که آن زن (عایشه) را باخبر کرد، او گفت "چه كسى اين را به تو خبر داده است؟" گفت: مرا آن داناى آگاه باخبر کرد.
   منظور عایشه از این پرسش این بود که تو چگونه شک کردی که اکنون محمد مشغول سکس با ماریا است و حفصه هم می‌گوید الله در دلم انداخت که این دو اکنون مشغول این کار هستند، منظور او از آن دانای آگاه، الله است.
و محمد در ادامه از قول الله می‌گوید:
     إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ (تحریم/4) اگر به سوی الله توبه كنيد (برای شما بهتر است)، بدون شک دلهای شما منحرف شده. و اگر بر عليه او به يكديگر كمک کنید، در حقيقت الله خود سرپرست اوست و جبرئيل و مؤمنان شایسته و غیر از این فرشتگان او را پشتيبانی خواهند کرد.
    در ادامه محمد از قول الله ابراز امیدواری می‌کند که اگر هر دوی شما را طلاق دهد الله او را به ازدواج زنی بیوه بهتر از حفصه و زنی باکره بهتر از عایشه، در آورد، زیرا حفصه بیوه و عایشه باکره بود:
    عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا (تحریم/5) اگر پيامبر شما را طلاق دهد، اميدوار است پروردگارش همسرانى بهتر از شما، مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه ‏كار، پارسا، روزه‌دار، بيوه و باکره به او عوض دهد. 

البته عایشه و حفصه به دلیل این که دو دختر جوان بودند همیشه سر به سر محمد می‌گذاشتند.
   عایشه می گوید رسول الله نزد زینب بنت جحش می‌ماند و عسل می‌خورد، من و حفصه با هم قرار گذاشتیم که اگر رسول الله نزد هر کدام از ما آمد به او بگوئیم که از تو بوی مغافیر (صمغی بد بود) می‌آید، آیا مغافیر خورده‌ای؟ رسول الله نزد یکی از آن دو می‌رود و او همین را می‌گوید؛ رسول الله می‌گوید " نه، بلکه من در خانه زینب بنت جحش عسل خورده‌ام ولی دیگر هرگز تکرار نخواهم کرد و ایه بالا نازل شد. (3)

===========================================================
===========================================================
(1)
بعث المقوقس صاحب الإسكندرية إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم في سنة سبع من الهجرة بمارية وبأختها سيرين وألف مثقال ذهبا وعشرين ثوبا لينا وبغلته الدلدل وحماره عفير ويقال يعفور... (طبقات کبری ابن سعد/ جلد 8/ صفحه 212)
أهدى إلى رسول الله صلى الله عليه وآله أربع جوار منهن مارية أم إبراهيم، و أختها سيرين، وحمارا يقال له: عفير، وقيل: يعفور، وبغلة يقال لها: الدلدل (بحار الانوار/ جلد 20/ صفحه 385)


 (2)
    أن رسول الله (ص) أصاب أم إبراهيم في بيت بعض نسائه; قال: فقالت  أي رسول الله، في بيتي وعلى فراشي، فجعلها عليه حراما; فقالت: يا رسول الله ، كيف تحرم عليک الحلال؟ ، فحلف لها بالله ألا يصيبها ، فأنزل الله عز وجل  يا أيها النبي لم تحرم ما أحل الله لك تبتغي مرضاة أزواجك؛ قال زيدفقوله" أنت علي حرام" . لغو (تفسیر طبری)
      كانت لرسول الله (ص) فتاة ، فغشيها ، فبصرت به حفصة، و كان اليوم يوم عائشة ، وكانتا متظاهرتين ، فقال رسول الله (ص): "اكتمي علي ولا تذكري لعائشة ما رأيت" فذكرت حفصة لعائشة ، فغضبت عائشة ، فلم تزل بنبي الله (ص) حتى حلف أن لا يقربها أبدا، فأنزل الله هذه الآية ، وأمره أن يكفر يمينه ، ويأتي جاريته .... 
     كانت حفصة وعائشة متحابتين ، وكانتا زوجتي النبي(ص)، فذهبت حفصة إلى أبيها ، فتحدثت عنده ، فأرسل النبي (ص) إلى جاريته، فظلت معه في بيت حفصة ، وكان اليوم الذي يأتي فيه عائشة ، فرجعتحفصة ، فوجدتهما في بيتها ، فجعلت تنتظر خروجها ، وغارت غيرة شديدة ، فأخرج رسول الله (ص) جاريته ، ودخلت حفصة فقالت : قد رأيت من كان عندك ، والله لقد سؤتني ، فقال النبي (ص) "والله لأرضينك ، فانی مسر إليك سرا فاحفظيه" قالت: ما هو؟ قال: "إني أشهدك أن سريتي هذه على حرام رضا لك" . 
(تفسیر طبری)

     قال المفسرون و کان رسول الله (ص)  یقسم بین نسائه فلما کان یوم حفصه استاذنت رسول الله  (ص) في زیاره ابیها فاذن لها، فلما خرجت ارسل رسول الله (ص) الى جاریته ماريه القبطیه فأدخلها بيت حفصة ، فوقع عليها فلما رجعت حفصة وجدت الباب مغلقا فجلست عند الباب فخرج رسول الله (ص) و وجهه يقطر عرقا ، وحفصة تبكي فقال : ما يبكيک؟ فقالت : إنما أذنت لي من أجل هذا أدخلت أمتك بيتي ، ثم وقعت عليها في يومي وعلى فراشي ، أما رأيت لي حرمة وحقا ؟ ما كنت تصنع هذا بامرأة منهن . فقال رسول الله (ص)  الیست هي جاريتي أحلها الله لي؟ اسكتي فهي حرام علي ألتمس بذاك رضاك ، فلا تخبري بهذا امرأة منهن . فلما خرج رسول الله (ص) قرعت حفصة الجدار الذي بينها وبين عائشة فقالت : ألا أبشرك إن رسول الله (ص) قد حرم عليه أمته مارية ، وإن الله قد أراحنا منها وأخبرت عائشة بما رأت ، وكانتا متصافيتين متظاهرتين على سائر أزواج النبي (ص) فغضبت عائشة فلم تزل بنبی الله (ص) حتى حلف أن لا يقربها فأنزل الله عزوجل "يا أيها النبي لم تحرم ما أحل الله لك يعني العسل ومارية تبتغي مرضاة أزواجك والله غفور رحيم وأمره أن يكفر يمينه ويراجع أمته. (تفسیر بغوی)


   ابن عباس قال : قلت لعمر بن الخطاب من المرأتان؟ قال: عائشهوحفصه و كان بدء الحديث في شأن أم إبراهيم القبطية ، أصابها النبي
(ص) في بيت حفصه في نوبتها فوجدت حفصة ، فقالت : يا نبي الله ، لقد جئت إلي شيئا ما جئت إلى أحد من أزواجك في يومي ، وفي دوري ، وعلى فراشي . قال: " ألا ترضين أن أحرمها فلا أقربها؟ "؛ قالت: بلى . فحرمها، وقال: "لا تذكری ذلک لأحد". فذكرته لعائشة فأظهره الله عليه ، فأنزل الله "يا أيها النبي لم تحرم ما أحل الله لك تبتغي مرضاة أزواجك" الآيات ، فبلغنا أن رسول الله (ص) كفر عن يمينه ، وأصاب جاريته  (تفسیر ابن کثیر)
لا تخبري أحدا ، وإن أم إبراهيم علي حرام " . فقالت : أتحرم ما أحل الله لك ؟ قال : " فوالله لا أقربها " . قال : فلم يقربها حتى أخبرت عائشة . قال : فأنزل الله قد فرض الله لكم تحلة أيمانكم.  (تفسیر ابن کثیر)

(3)
  عبيد بن عمير يقول سمعت عائشة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم كان يمكث عند زينب بنت جحش ويشرب عندها عسلا فتواصيت أنا وحفصة أن أيتنا دخل عليها النبي صلى الله عليه وسلم فلتقل إني أجد منك ريح مغافير أكلت مغافير فدخل على إحداهما فقالت له ذلك فقال لا بل شربت عسلا عند زينب بنت جحش ولن أعود له فنزلت يا أيها النبي لم تحرم ما أحل الله لک إلى إن تتوبا إلى الله لعائشة وحفصة وإذ أسر النبي إلى بعض أزواجه لقوله بل شربت عسلا. (صححیح البخاری/ کتاب العلم/ باب قوله تعالی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا)

۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

تناقضات قرآن در حلال و نیکو نامیدن شراب انگور و خرما

   همانگونه که می‌دانیم، خوردن مشروبات الکلی و در حالت کلی، تمام مسکرات (مست کننده‌ها ) در اسلام مطلقا حرام است، اکنون به این آیه از قرآن توجه فرمائید:
   وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (نحل/67) و از ميوه‌های درختان خرما، درختان انگور که از آنها شرابی مست کننده و روزی نیکوئی می‌گیرید؛ همانا در آن نشانه‌ای است براى گروه اندیشمند.
    ممکن است مسلمین بگویند که این سوره قبل از تحریم شراب نازل شده و اکنون نسخ گردیده است، به متن آیه توجه فرمائید:
تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا ...  از آنها شرابی مست کننده و روزی (رزق) نیکوئی می‌گیرید.
    قاعده کلی در اسلام وجود دارد که هر چیز نیکوئی حلال است، یعنی الله تمام خوردنی‌های نیکوئی که آفریده است و از آنان با عنوان طیبات یاد کرده، را حلال اعلام نموده است:
...  يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ ... (اعراف/157) 
و قرآن باز می‌گوید که تمام طیبات بر شما حلال است:
 يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ... (مائده/ 4) از تو (ای محمد) می‌پرسند که چه چيزى براى ایشان حلال شده است؟ بگو چیزهای طیب (پاک) بر شما حلال شده است...
پرسش: آیا رزقا حسنا جزئی از الطیبات است یا نه؟
 ضمنا در آیه‌ی پیش از این آیه، قرآن به یکی دیگر از رزق حسن که همان شیر باشد اشاره دارد؛ آن هم با گفتن اینکه شیر از شکم دامها و از میان سرگین و خون بیرون می‌آید. شرح

قرآن در جائی دیگر، می‌گوید: 
    وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (حج/58) و آنان كه در راه الله هجرت نمودند سپس كشته شده يا مردند، بدون شک الله به ایشان روزی نیکو رزق و روزی می‌بخشد و بدون شک تنها الله بهترين روزی دهندگان است.
   در هیچ جای قرآن بیان نشده که رزق حسن شامل مرور زمان می‌گردد؛ اگر خلاف آن باشد، نقض الله را می‌رساند که همان رزقا حسنا را 180 درجه تغییر ماهیت داده و به خبائث تبدیل می‌کند؛ بنابراین تحسین رزق، دلیلی است بر تأیید آن.
اکنون می‌پرسیم: چرا محمد در این آیه، باده را نه تنها حلال اعلام نموده، بلکه جزء رزقا حسنا قرار داده است؟
    اگر همین آیه را با دقت بخوانیم، متوجه می‌شویم که محمد از شراب انگو و خرما سخن گفته است، در زبان عربی، به چنین باده‌ای، نبیذ گفته می‌شود؛ همانگونه که پیشتر هم شرح داده شده است، بنابه آنچه که در صحیح‌ترین منابع اسلامی بیان شده، محمد همیشه نبیذ را می‌خورده است؛ بنابراین سه فرضیه در اینجا مطرح می‌گردد:
1- محمد نبیذ را حلال و مست کنندگی آن را نیز جایزمی‌دانسته.
2- از آنجائی که قرآن در زمان محمد هرگز به صورت کتابی مدون نوشته نشده بوده، محمد هنگامی که باده را از خبائث (پلیدی‌ها) نامیده بود، فراموش کرده بود که زمانی از آن با نام رزقا حسنا یاد کرده است.
3- اصولا این آیه منسوخ شده است.

    طبربی در تفسیرش، مانند سایر مفسرین، برای توجیه این اشتباه محمد که در تناقض آشکار با آیات صریحی که در تحریم شراب در کتابش، قرآن بیان شده می‌باشد؛ گفته است که "مراد از نبیذ در اینجا سرکه است"  و البته بیان نموده است که بنابه قولی این آیه پیش از تحریم باده بیان شده است. (1)
بغوی در قولی می‌گوید که "سکر در اینجا سرکه است" و در قول دیگر "به نبیذ مست کننده" اشاره دارد. (2)
   می‌دانیم مشروبات الکی دو نوع هستند، تقطیری و تخمیری، اگر انگور یا شیره‌ی خرما را در محفظه‌ای دربسته در تاریکی نگه داشته شوند، طوری که در معرض اکسیژن قرار نگیرند و به آن مخمر افزوده شود، تخمیر شده و به باده تبدیل می‌شوند؛ اگر همین باده در معرض هوا گذاشته شود، الکل موجود در آن پس از برخورد با اکسیژن، به مرور تغییر ماهیت می‌دهد و به اسید استیک تبدیل می‌شود؛ برخورد محمد نیز دقیقا در همین راستا بود، او متوجه شده بود که اگر نبیذ  مدتی در معرض هوا گذاشته شود، تغییر ماهیت می‌دهد؛ این بود که محمد همیشه نبیذ تازه را دوست داشت:
    قرطبی در تفسیر همین آیه می‌گوید: (رسول الله) نبیذ را در همان روز می‌خورد، اگر دو یا سه روز از آن می‌گذشت، به خادمش می‌داد یا دور می‌ریخت. (3) یادمان باشد که اگر انگور یا مخلوط شیره خرما و آب را مدتی در ظرف بسته در محیط تخمیر نگه داشته شود به آن نبیذ می‌گویند.
   مفسر شیعی، طباطبائی، صاحب تفسیر المیزان هم معتقد است که منظور در اینجا همان باده است و در ادامه گفته است که به دلیل رزق حسن خواندن آن، هیچ سرزنشی بر خوردن آن نیست؛ وی برای توجیه این تناقض می‌گوید که مخاطب این آیه مشرکین مکه هستند. (تفسیر المیزان/ جلد 12/ صفحه 290) (4)
    در بحار الانوار از قول جعفر صادق گفته شده که نبیذ حلال است مگر خمر و در ادامه از قول محمد باقر گفته شده "کسی که نبیذ را نخورد او اهل بدعت است". (بحار الانوار/ جلد 47/ صفحه 355 - الاثنا عشریه/ حر علمی/ صفحه 174 - اعیان الشیعه/ محسن الامین/ جلد 7/ صفحه 265 ) (5)
  اینکه گفته شود "منظور قرآن، سرکه (اسید استیک) است"، قطعا چنین نیست؛ زیرا سرکه مست کننده نیست؛  قرآن گفته است که النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا  از درختان خرما و انگور که باده‌ای مست کننده می‌گیرید؛ ممکن است گفته شود که سکر به معنی مست کننده نیست، به این آیات توجه فرمائید:
... وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُم بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ (حج/2) ... و (روز قیامت) مردم را می‌بینی که مست هستند در حالی كه مست نيستند، ولى شکنجه الله خیلی سخت است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى... (نساء/43) ای کسانی که ایمان آورده‌اید، شما در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید....
قَالَ هَؤُلاء بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (حجر/71) (لوط) گفت" اینان دختران من هستند اگر شما کننده(ی آنان) هستید. شرح
 لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (حجر/72) به جان تو سوگند، كه آنان در مستى خود سرگردان بودند.
    در آیه بالا، الله به جان محمد سوگند می‌خورد که کفار در مستی خود سرگردانند، درست مانند عوام که به جان یکدیگر سوگند می‌خورند.
    حتی در زبان عربی، برای چشم بندی هم سکرت ابصار به معنی تحت الفظی  مست شدن چشم، استفاده می‌شود که استعاره است؛ در اصل به معنی چشم بندی با جادوست است، همانگونه که برای فریب خوردن از دست جادوگران در فارسی هم  از اصطلاح چشم بندی استفاده می‌کنیم که در عربی از مست شدن و یا مست کردن چشم استفاده می‌شود:
...سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا... (حجر/11) 
و البته سَکرَت الموت، به معنی بی‌قراری ناخواستنه هنگام مرگ، هم در همین راستاست:
وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ... (ق/11)
    مسلمین هیچ چاره‌ای جز گفتن اینکه آیه منسوخ است را ندارند؛ اگر هم منسوخ شده باشد و نسخ که قبول تغییر نظر الله در گذر زمان و تکامل علم الله است را بپذیریم؛ چرا به رغم منسوخ بودن آیه، محمد آن را از قرآن بر نداشت؟!


===============================================

===============================================
(1)
فکان هذا قبل ان ینزل تحریم الخمر.... السکر: هو كل ما كان حلالا شربه؛ كالنبیذ الحلال و الخل و الرطب

(2)

وروى العوفی عن ابن عباس ان  السکر، هو الخل ... و قال بعضهم  السکر، النبیذ المسکر.

(3)

کان ینبذ له فیشربه ذلک الیوم، فاذا کان من الیوم الثانی او الثالث، سقاه الخادم اذا تغیر.

(4)
  هو مسكر کالخمر بانواعها و رزقا حسنا كالتمر و الزبیب والدبس وغیر ذلک مما یقنات به.... لم تدل على نوع من تقبیحه من جهه مقابلته بالرزق الحسن و انما الایه تعد ما ینتفعون به من ثمرات النخيل والاعناب و هى مکیه تخاطب المشركین و تدعوهم الى التوحید.

(5)
عن جعفر بن محمد (ع) قال "النبیذ کله حلال الا الخمر سفیان عمن حدثه عن محمد بن علی (ع) انه قال... و من لم یشرب النبیذ فهو مبتدع.


۱۳۹۴ شهریور ۱۴, شنبه

اشتباه و غلط املائی در قرآن

قرآن معتقد است که شیر از شکم دامها خارج می‌شود:
     وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (مؤمنون/21) و بدون شک در دامها براى شما پندی است از آنچه در شكمشان است شما را می‌نوشانیم؛ و در آنها برای شما بهره‌ی زیادی است و از آنها می‌خورید. 
و منظور از شکم، دقیقا معده‌ی آنان است؛ زیرا گفته است که شیر از میان سرگین و خون خارج می‌شود:
     وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِينَ (نحل/66) و بدون شک در دامها براى شما پندی است،  آنچه در  شكماشان است از  ميان سرگين و خون شما را شیری ناب می‌نوشانیم كه براى نوشندگان گواراست.
آیا چنین است؟!

اشتباه اساسی در قرآن!

    در دو آیه‌ی بالا، اشتباه اساسی دیگری در لفظ قرآن وجود دارد، در آیه نخست، قرآن گفته است که وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا؛ همانگونه که مشاهده می‌گردد، قرآن از ضمیر "ها" در "بطونها" استفاده کرده که به الانعام بر می‌گردد و کاملا درست است، زیرا انعام به دلیل جمع بودن، واژه‌ای است مؤنث؛ حتی اگر قبول کنیم  مراد تنها جنس ماده است که از آنها شیر گرفته می‌شود، باز هم کاربرد ضمیر "ها" کاملا درست است.
اکنون به آیه دوم توجه کنید:
  وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ   در این آیه، محمد دچار اشتباه اساسی شده است و به جای کاربرد ضمیر مؤنث "ها" در "بطون‌" از ضمیر مذکر "ـه" استفاده کرده که کاملا اشتباه است، زیرا هم "الانعام" واژه‌ای  است مؤنث و هم در ادامه آیه اشاره صریحی به "لبن" (شیر)  دارد که تنها از جنس مؤنث خارج می‌شود، پس در اینجا هم باید از ضمیر مؤنث "ها" استفاده می‌کرد، بنابراین درست آیه چنین است:
وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِينَ (نحل/66)
در صورتی که قران گفته است:
  وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِينَ (نحل/66)

اکنون توجیه بزرگان اسلام و کسانی که از بزرگترین ادیبان عرب به شمار می‌آیند، توجه کنید:
سیبویه ، کسی که صرف و قواعد صرف و نحو عرب را به آنان یاد داد در توجیه این تناقض می‌گوید:
العرب تخبر عن الانعام بخبر الواحد.
الزجاج می‌گوید که الانعام در سوره نحل مذکر است. کسائی هم همین نظر را دارد.
شوکانی می‌گوید "منظور از الانعام در اینجا نعم است"، زیرا اگر مفرد باشد ضمیر مذکر می‌گیرد.
ابوذکریا الفراء؛ عالم نحوی عراقی می‌گوید که نعم و الانعام هر دو یکی هستند.
    دکتر فاضل صالح السامرائی در کتاب التعبیر القرآنی می‌گوید که منظور قرآن از تذکیر در سوره‌ی نحل همه‌ی منافع انعام است، زیرا شیر تنها از جنس مؤنث خارج می‌شود ولی هم  گوشت شیر از انعام و چون در ادبیات عرب ذکر بر انثی غلبه دارد، اینجا ضمیر" ـه" به کار گرفته شده. در پاسخ باید گفت "اتفاقا برعکس گفته‌ی جناب دکتر، در سوره نحل تنها به شیر اشاره شده؛ در حالی که در سوره‌ی مؤمنون به سایر منافع آن هم اشاره گردیده است " وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (مؤمنون/21)" اگر توجیه شما درست باشد، باید در این سوره از ضمیر "ـه" استفاده می‌شد".
همانگونه که مشاهده می‌گردد، مسلمین برای توجیه این موضوع و اشتباه بزرگ محمد به تناقض‌گوئی روی آوردند.

 اما توجیه اشتباه اول قرآن در خارج شدن شیر از میان خون و مدفوع.
    در اینجا قرآن به صراحت گفته که شیر از میان خون و مدفوع خارج می‌شود، یعنی تولید شیراز جائی است میان خون و مدفوع، مسلمنین برای توجیه این امر می‌گوید که شیر از خون گرفته می‌شود، آیا شیر هم از مدفوع گرفته می‌شود؟ شما چرا یکی را رها و به دیگری چسبیدید، چون اولی که خون باشد را می‌توانید توانید با سفسطه توجیه کنید اما دومی که مدفوع است را نه؟!
البته در احادیث، خوردن ادرار گوسفند و شتر و فرو کردن مگس در غذا، مستحب است.


۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

بررسی شرط پاسکال در برهان دفع شر برای پذیرش خدا

     پاسکال فیلسوف و فیزیکدان فرانسوی، برهان دفع خطر احتمالی شر را برای پذیرش خدا ارائه می‌دهد؛ او می‌گوی "حتی اگر دلیلی برای وجود خدا هم نداشته باشیم، هوشمندانه‌تر آن است که وجود خدا را باور کنیم". منظور او این است که اگر من خدا را باور کردم و پس از مرگم چیزی نبود، زیانی ندیدم؛ ولی اگر تو خدا را باور نکردی و پس از مرگ وجود خدا را شاهد بودی، زیان بزرگی کرده‌ای.

    در ظاهر برهانی منطقی برای پذیرش خدا به نظر می‌رسد؛ شالوده و بنیان این استدلال بر دو پایه‌ی زیر گذاشته شده است:

1- اگر خدائی باشد، او پس از مرگ شر می‌رساند.
2- شرط دفع شر او، باور به وجودش می‌باشد.
   فرض می‌کنیم چنین باشد که هم خدای شر رسانی وجود دارد و هم هیچ کاری از ما نخواهد جز باور وجودش؛ حالا پرسش از شما به عنوان یک مسلمان:
1- پاسکال وجود خدا را رد نکرد؛ آیا رستگار شد؟
2- فرض کنید پاسکال وجود خدا را پذیرفته بود، آیا رستگار شد؟ (1)
اکنون همین پرسش را شما از پاسکال می‌کنید:
 من به عنوان یک مسلمان، خدا را کاملا طبق آن چه که قرآن گفته است، پذیرفتم؛ آیا رستگار شدم؟

بررسی موضوع از زاویه‌ای دیگر


   پاسکال به این نتیجه رسیده بود که "هرکسی که وجود خدا را بپذیرد رستگارتر است"؛ به کدامین دلیل؟
ممکن است گفته شود "تا پس از مرگ، به دلیل احتمال وجود خدا، شکنجه نبینیم"؛  پرسش:
پاسکال از کجا به این نتیجه رسیده است که هر کسی که وجود خدا را نپذیرفت، شکنجه خواهد شد؟
در اینجا دو احتمال مطرح است:
1- پاسکال پس از بررسی، به این نتیجه رسید.
2- کس یا کسانی به او چنین چیزی گفته باشند.
اما باز پرسش:
    به کدامین شرط منطقی، نپذیرفتن وجود خدا، مساوی با شکنجه شدن پس از مرگ است؟ اگر شخص پاسکال به این نتیجه رسیده باشد؛ پس یک احتمال دیگر:
    فرض کنید من به این نتیجه رسیده و معتقد باشم که اگر انسان وجود خدا را پذیرفت، پس از مرگ شکنجه خواهد شد آن هم به این دلیل که به وهم معتقد شده است؛ آیا پاسکال باید حرف من را بپذیرد؟ اگر نه، به کدام دلیل منطقی؟
    ممکن است گفته شود این نظر شخصی شماست، پس آیا معتقدین به خدا نظری غیر از نظر شخصی خویش و گمانشان از جهان را می‌گویند و به آن باور رسیدند، مگر شرط ایمان به خدا، باور به وجودش نیست؟ اگر نظر شخصی نیست، پس نظر چه کسی است؟ لابد خواهند گفت"چون تعداد بیشتری از مردم، وجود خدا را باور دارند". پرسش:
این تعداد بیشتر مردم، آیا خود به این نتیجه رسیده‌اند یا سخن دیگران را پذیرفته‌اند؛ به عبادرت دیگر آیا پیرو ادیان هستند، یا خدای ویژه‌ی خویش را دارند؟
     در هر دو صورت؛ طبق همان احتمالی که پاسکال شرط رستگاری گذاشته بود، تمامی مردم جهان پس از مرگ شکنجه خواهند شد؛ زیرا هر کس، تنها خدای خویش را واقعی و بقیه را دروغین می‌داند، تفاوتی میان کسی که معتقد به وجود خدا نباشد، با کسی که خدای دروغین را بپذیرد، وجود ندارد.

     اکنون فرض می‌کنیم، وجود خدا قطعی است، چرا خود را با یکی از ابزار عقل (حواس پنیگانه) به ما نمایان نمی‌‎کند؟ ممکن است گفته شود "ما او را درک نمی‌کنیم" در اینجا باز دو احتمال مطرح است:

1-  او به رغم داشتن توانائی بر این که خود را به گونه‌ای به ما نمایان کند که ما او را درک کنیم.، خودش را بر ما نمایان نمی‌کند، تا ما بدون دلیل قطعی، او را بندگی کنیم.
2-  او قادر به انجام چنین کاری نیست.
     در حالت نخست، پذیرش ستم بر انسانها از سوی خداست؛ انسان از ستم بدش می‌آید، زیرا  اخلاق بخشی است از روند فرگشت انسان و پذیرش حالت دوم، نقص خدا است.
    در ادیان، خدا چنین توانائی را دارد و این کار را کرده است، سخن گفتن با برخی از انسانها به عنوان برگزیدگان او یا فرستادن پسر خود بر روی زمین برای نجات انسانها.
   در هرصورت،  الهام خدا بر انسان به صورت فرستادن پیامبر یا هر گونه‌ای دیگر یا اینکه خود یا فرزندش ش پائین بیایند، قطعا در منطقه‌ای خاص و برای مردمانی خاص صورت گرفته است، نه تمامی بشریت؛ چرا؟ ضمنا اگر خدا به این نتیجه رسیده باشد که باید بر عده‌ای خاص الهام نماید، چرا چنین الهامی از همه دریغ کرده است؟!
   اعتقاد شما ارتباط مستقیمی با پارامترهای محیطی دارد؛ آیا بنا به دلایلی که خود در انتخابشان نقشی ندارید مانند زندگی کردن در جنگل، کوه، قطب، بیابان یا زاده شدن در منطقه‌ای دور از سرزمینی که مقدس خوانده شده، دلیلی است منطقی بر این حرمان؟! 

    در جهان همیشه کسانی بوده و هستند که بنا به دلایلی، ادعای ارتباط با خدا به صورتها گوناگونی را داشته و دارند، تعداد معدودی از همین افراد، موفق شدند باور خویش را جهانشمول کنند. مثلا نقطه عطف اسلام، جنگ بدر بود؛ زمانی که مسلمانان در مدینه کاملا در سختی بسر می‌بردند، محمد تنها راه چاره را غارت کاوران مکیان که از سفر شام بر می‌گشتند، دانست؛ پس از این جنگ بود که محمد مکررا آیات جهات را بیان و فرهنگ شهادت را وارد این دین نمود؛ او به تدریج تمام قبایل عرب را در صورت عدم پذیرش اسلام غارت نمود و مسلمین پس از مرگش قدرت زیادی پیدا کرده بودند.


برخی از مسلمین معتقدند که چنین استدلالی ربطی به اسلام ندارد، نخست به این آیه از قران توجه فرمایند:
 قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ (فصلت/52) بگو "مرا با خبر کنید که (چه خواهی دید)  اگر (قرآن) از پیش آلله آمده باشد در حالی که شما آن را  انکار کرد باشید؟ چه کسی گمراه‏تر از آن کس كه در مخالفتی دور (از حق) باشد! 
یعنی در قرآن هم اعتقاد ندانم گرانی وجود دارد.
    اکنون به این حدیث که در معتبرترین منبع شیعه، یعنی الکافی آمده است، توجه فرمائید که امام صادق با همین برهان، یکی از به قول خودشان زنادقه را شیعه کرد:
    محسن ابن هیثمی گفت که نزد ابو منصور متطیب بودم، پس گفت: مردی از یارانم خبر داد که من با ابن ابی‌العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجدالحرام بودیم؛ ابن مقفع گفت "آیا این مردم را می‌بینید؟ و با دست به طواف کنندگان اشاره کرد که هیچکدامشان انسان نیستند مگر آن پیرمردی (امام صادق) که آنجا نشسته است و دیگران  اوباش و حیوانند؛ ابن ابی‌العوجاء گفت "چگونه تنها نام انسان را بر این شخص واجب می‌‏دانی و بر دیگران نه"؟ ابن مقفع گفت "من چیزی پیش آن شخص دیدم که پیش دیگران ندیده‌‏ام؛ ابن ابی‌العوجاء، گفت"پس لازم است آنچه درباره‌ی او گفتی، امتحان شود..... نزد آن حضرت (امام صادق) نشستم و آن هنگامی بود که تنها من پیش او بودم، (امام صادق) گفتند: اگر امر آنگونه که آنان (طواف کنندگان مؤمن) می‌گویند که قطعا هم آنگونه است، رقم بخورد، آنان رستگار و شما زیانکار بزرگ خواهی شد و اگر  حقیقت آنگونه است که شما می‌گوئید که هرگز چنین نیست، در این حالت هم شما و ایشان با هم برابرید؛ به امام گفتم الله شما را رحمت کند، مگر ما و آنان چه می‏‌گوییم در حالیکه سخن ‏هایمان یکی است؟ گفتند "چگونه سخنان شما و آنها یکی است در حالی که آنان می‏‌گویند برای آنها روز قیامت، پاداش و شکنجه وجود دارد و معتقدند که آسمان دارای خدایی است و بدون شک آسمان آباد است؛ ولی شما گمان می‏‌کنید که آسمان خراب بوده و کسی در آن نیست. (الکافی/ جلد 1/ صفحه 74 و 75) (2)

=============================================
=============================================
(1)
حتی اگر پاسکال هم مسیحی مؤمنی بود؛ طبق گفته‌ی قرآن، کافر است:
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (مائده/72) یقینا كسانى كه گفتند الله همان مسيح پسر مريم است قطعا كافر شده‏اند و در حالی که مسيح مى‏گفت "اى فرزندان اسرائيل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به الله شرك آورد قطعا الله بهشت را بر او حرام گردانیده و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران هیچ یاری دهنده‌ای وجود ندارد.
    لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (مائده/73) كسانى كه  گفتند الله سومين سه است بدون شک كافر شده‏اند و حال آنكه هيچ خدائی جز الله نيست و اگر از آنچه می‌گويند دست نکشند، به کسانی از ایشان که کافر شدندعذابى دردنک خواهد رسيد. زیرا از دید اسلام، تمامی غیر مسلمانان وارد جهنم می‌شوند.

    ایمان اسلامی یعنی اعتقاد داشتن به وجود الله به عنوان تنها خدا به روش محمد است، زیرا غیر مسلمانانی که آنها را مشرک می‌دانستند هم اعتقاد به وجود همین خدا یعنی الله را داشتند:
 وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (عنکبوت/61) اگر از آنها (مشرکان ) بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین را پدید آورد، و چه کسی خورشید و ماه را تسخیر نمود خواهند گفت الله، پس برای چه از (عبادت) ما روی بر می‌گردانند؟ حتی مسلمانان هم همدیگر را کافر می‌دانند.فیها احد.

(2)
 احمد بن محسن المیثمی قال كنت عند ابی منصور المتطیب؛ فقال اخبرنی رجل من اصحابا قال کنت انا و ابن ابی العوجاء و عبد الله بن المقفع فی المسجدالحرام؛ فقال ابن المقفع: ترون هذا الخلق  و اوما بیده الى موضع الطواف ما منهم احد اوجب له اسم الانسانیه الا ذلک الشیخ الجالس یعنی ابا عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام، فاما الباقون فرعاع و بهائم؛ فقال له ابن ابی العوجاء و كیف اوجبت هذا الاسم لهذا الشیخ دون هؤلاء؟ قال لانا رايت عنده ما لم اره عندهم؛ فقال له ابن ابی العوجاء لابد من اختبار ما قلت فیه منه،  .....
 ان یکن الامر على ما يقول هؤلاء و هو على ما يقولون ( أهل الطواف) فقد سلموا و عطیتم و ان یکن الامر علی ما تقولون  و لیس کما تقولون، فقد استویتم وهم، فقلت له يرحمک الله و اس شی نقول و ای شئ یقولون ما قولی و قولهم الا واحدا؛ فقال و کیف یکون  قولک وقولهم واحدا؟ وهم یقولون  ان لهم معادا و ثوابا وعقابا ویدینون بان فی السماء الها و انها عمران و انتم تزعمون ان السماء خراب لیس فیها احد.

Translate

بايگانی وبلاگ