آنچه که از مطالعه عادی قرآن به دست میآید، وجود تناقضات در این کتاب است، از تناقضات متنی و غلطهای املائی گرفته تا تناقضات مفهومی و استراتژیک در بالاترین مفهوم اسلامی.
برای فهم بهتر قرآن و پاسخ به این تناقضات، ناچاریم به خود قرآن بپردازیم تا درک بهتری از این کتاب داشته باشیم؛ چیزی که برای ما مسلم است، این است که قرآن از زبان محمد بیان شده؛ پس نخست سخنان محمد را در چارچوب دینی مورد بررسی قرار میدهیم؛ از دید اسلامی، سخنان او به 3 دسته بخشبندی میگردند:
1- سخنانی که خدایی به نام الله مستقیما بر قلب محمد به وسیلهی قاصدی به نام جبرئیل القا کرده و دارای معجزه هستند؛ این سخنان داری دو بخش مهم میباشند؛ برخی از این سخن محکمات هستند و برخی دیگر متشابهاتند، مسلمانان این سخنان را قرآن میدانند.
2- سخنانی که خدایی به نام الله بر قلب محمد القا کرده، ولی این سخنان دارای اعجاز نیستند، مسلمین این گونه سخنان را حدیث قدسی مینامند.
3- سخنانی که محمد در راستای اراده خدایی به نام الله بیان کرده، بدون اینکه مستقیما بر قلبش القا گردد؛ مسلمین این سخنان را زیر مجموعه احادیث میدانند.
اما این طبقه بندی هم دارای اشکال اساسی است؛ زیرا در همان سخنانی که در چارچوب بخش "1" یعنی قرآن طبقه بندی گردیده، گاهی جملاتی به چشم میخورد که نشان از نقص این طبقه بندی اسلامی دارد، مانند:
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى (نجم/3 ) و (محمد) از سر هوس سخن نمیگوید.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (نجم/4) اين سخن بجز وحيى كه وحى میشود نيست.
در دو آیه بالا بیان شده که تمامی سخنان محمد، به طور مطلق وحی است از سوی الله؛ یعنی رد مورد سوم؛ شاید گفته شود که هر سه مورد وحی خداوندی هستند؛ اگر چنین باشد، پس چرا الله نیاز دید که قرآن را به وسیلهی قاصدی به نام جبرئیل بر قلب او القا کند، ایا میبایست وحی را ابتدا بر جبرئیل القاء نماید و سپس جبرئیل بر محمد؟ چرا؟ اگر دو مورد دیگر را همان خدا شخصا بر او القا کرده باشد، پس مورد 2 و 3 از قرآن قویترند، زیرا هم مقام محمد از جبرئیل هم بالاتر بود و هم اینکه الله وحی را مستقیما و بدون واسظه بر محمد نازل کرده است.
محمد برای تآکید بر امانت داری او، او را الامین نامید:
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعراء/192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (شعراء/193) عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (شعراء/194) و به راستي اين (قرآن) نازل شدهی پروردگار جهانيان است - كه روح الامين (جبرئیل) آن را نازل كرده است - بر دل تو تا از هشداردهندگان باشي - به زبان عربي روشن.
کسی نمیتواند بگوید که جبرئیل وجودی مجاز است، زیرا محمد از جبرئیل با عنوان رسول کریمی یاد میکند که او را در افق روشن دیده است، و این به معنای قبول جایگاه ویژه جبرئیل است تا جائی که محمد افتخار دیدن او را داشته است:
انَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستادهی (جبرئیل) بزرگوارى است.
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (تکویر/23) و قطعا آن را در افق روشن ديده است.
چرا برخی از این وحی های خداوندی که به صورت سخنان محمد نمود پیدا کرده، نه تنها سبب اتحاد جامعه اسلامی نشده؛ بلکه باعث گردیده است که بر سر آن، الله پرستان آنچنان با هم دعوا داشته باشند تا جائی که همدیگر را بکشند کما اینکه تاریخ حکایت از این کشتار دارد؟
چرا برخی از وحیهائی که از سوی الله جهت نطق محمد بیان شده است، دارای اعجاز هستند و برخی دیگر نیستند؟
اگر هر فکری که در محمد حادث میشد، تماما وحی الله باشند؛ چرا محمد در بسیاری از کارها با سایرین مشورت میکرد؟ اگر آموزگار او قادر و عالم مطلق باشد، مشورت با کسانی که دانش آنان در مقابل این عالم مطلق صفر است، کاری است ابلهانه.
اگر سخنان محمد، نه نطق او، بلکه وحی خداوندی است؛ پس چرا او سخنانش را نه تنها ویرایش، بلکه برخی از این سخنان را به رغم اینکه ابتدا گفته بود "شامل قرآن یعنی دارای اعجاز هستند"، به مرور زمان با مشاهده نقص های آنان، آنان را نقض میکرد؟:
وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران/166) آنچه که در روز برخورد دو گروه به شما رسید با اجازهی الله بود و برای اینکه مؤمنان را بداند (بشناسد).
و در ادامه همین آیه، هدف از این آزمایش: شرح
برخی مانند عبدالکریم سروش برای توجیه پارادوکسهای قرآنی، نظریه "قرآن رویاهای محمد" را به میان کشیدهاند؛ طبق این نظریه، کسی قرآن را به محمد آموزش نداده است، بلکه او به نقطهی خدائی رسیده بود تا جائی که آنچه را که در ذهنش خطور میکرده، چیزی نبوده جز سخنان خدا و وجود محمد و خدا در هم تنبیده بود؛ ایشان معتقدند که قرآن نه یک کتاب که حاصل این رویاهای گاهی به نظر متضاد محمد است.
بر طبق این دیدگاه، نمیتوان تمایزی میان قرآن و احادیث قائل شد و از این جهت کل قرآن متعارفی که در میان ماست فرو میپاشد؛ این نظریه شاید بتواند برخی از پارادوکسهای قرآنی را حل نماید، اما در نگاه برون نگر به این کتاب، نه تنها پارادوکسی حل نشده؛ بلکه مشکلی بر مشکلات قرآن افزوده شده است؛ اگر قبول کنیم که قرآن حاصل رویاهای محمد است، پس نمیتوان میان خدا و محمد تفاوتی را متصور شد.
البته به نظر میرسد که نظریه جناب سروش، چیزی جدیدی نیست و حالت خاصی از دیدگاه ابن عربی در مورد وحدت وجود است؛ ابن عربی معتقد بود که هستی و خدا حقیقت واحدی هستند و تمام مظاهر مادی دنیا، تجلی وجود الله میباشند.
عبدالکریم سروش این تجلی را از حالت عام خارج و در شخص محمد محصور کرده به گونهای که محمد همان خدای زمینی است؛ بنابراین تمام رفتار محمد خدائی است.
اگر این نظریه را از نگاه برون نگر بپذیریم، این بدان معناست او انسان بیماری بوده که رویاهایش را باور کرده بود، پافشاری او بر این رویاها و عدم شناخت مردم از این نوع بیماری دو عاملی بودند که سبب گردید تا مردم به تدریج باور کنند که وی با خدا در ارتباط است؛ بنابراین فرضیه ابتلاء محمد به بیماری خاص روانی مطرح میگردد و این بیماری میتواند شیزوفرنی باشد، این فرضیه یعنی ابتلاء محمد به بیماری اسکیزوفرنی، می تواند تمامی رفتارهای محمد را توجیه نماید زیرا اروزهای شخص هم می تواند به صورت توهم عینی نمود پیدا کند اگر او مردم اطرافش را به این باور برساند و توهماتش حقیقتی است محض.
مثلا اینکه اگر محمد جایی مرتکب اشتباه اساسی میشد، بیان میکرد که این سخنان، نه وحی الله، که القاءات شیطان بوده اند، را تنها با این فرضیه قابل توجیه است؛ ولی طبق نظریه "قرآن رویاهای محمد" مگر کسی که وجودش با خدا تنیده باشد، امکان دارد شیطان در او رخنهای داشته باشد؟:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ )حج/52 )هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را میکنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ میکند، سپس آیاتش را محکم میسازد.
آیا تمامی قرآن را میشود حاصل رویاهای محمد نامید؟
اگر از کسانی مانند عبدالکریم سروش چنین پرسشی پرسیده شود، خواهند گفت "آری"! اما از یک منتقد برون نگری که قرآن را بررسی نموده، بپرسید، پاسخ منفی است؛ زیرا برخی از آیات قرآن، نه تنها رویا نیستند؛ بلکه حاصل شنیدههای او از اسطورههاست؛ مانند اقتباس قرآن از تورات؛ زیرا کسی که وجودش در خدا به قول سروش در هم تنیده و خدائی شده باشد، نیازی به پیش زمینه برای کسب آگاهی جهت نزول وحی ندارد.
احتمالا نظریه پردازان اسلامی خواهند گفت "قرآن امتداد تورات است و تورات اسطوره نیست، بلکه (با پافشاری بر فرضی غلط) این کتاب هم سخنان خدا و قرآن مکمل تورات میباشد؛ اگر قرآن امتداد تورات باشد، پس چرا محمد گفته است که تورات تحریف شده است؟ از دید کسی که از برون به این کتاب نگاه میکند، این نوع توجیه، نشان از ضعف اقتباس کننده دارد؛ همچنین، چرا خداوند تورات را کامل بیان نکرد تا مجبور نگردد که برای تکمیل آن، ایدههایش را به صورت رویا به محمد بنمایاند؟
برخی از این اقتباسات، نه تنها در هیچ یک از آنچه که کتب آسمانی نامیده شده، بیان نگردیدهاند؛ بلکه افسانههائی هستند که در زمان هیچ یک از کسانی که محمد مدعی بود آنان پیامبرند، رخ نداده است؛ زیرا از دید اسلام، آخرین پیامبر پیش از محمد، عیسی است، اگر حادثهای مابین عیسی و محمد رخ داده باشد، در این چارچوب میگنجد؛ یکی از این افسانهها که مسیحیان آن را ساختهاند، افسانهی هفت خفتگان افسس است؛ محمد با شنیدن این افسانه، آن را جالب دید و مانند همیشه آنگونه که خواست، آن را بیان کرد و اگر با اصل در تضاد بود، بیان میکرد "روایت من به دلیل اینکه مستقیما از الله دریافت نموده ام، حقیقت است"، این در حالی است که اصل این داستان، افسانهای بیش نیست؛ چگونه است که از محمد در مورد افسانهای پرسیده میشود و او فرصت میخواهد، پس از مدتی تحقیق، او رویای این داستان را میبیند؟
بنابراین به رغم اینکه بسیاری از آیات قرآن، حاصل رویاهای محمد است:
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح/27) بدون شک الله رؤياى پيامبر خود را محقق میسازد، اگر الله بخواهد، شما حتما در حالى كه سرتان را تراشیده و ناخنتان را کوتاه کردهاید، با خیالی آسوده وارد مسجدالحرام خواهی شد؛ الله آنچه را كه نمیدانستيد، دانست، و غير از اين، پيروزى نزديک است.
و یا داستان ادعای رفتن در شب با چهارپائی به نام براق به آسمان و نزد الله:
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ (اسراء/1) منزه است آن كه (الله) بندهاش را شب هنگام از مسجد الحرام به سوى مسجدالاقصى كه بر گردش بركت دادهايم برد، تا از نشانههای خود به او نشان دهیم كه او همان شنواى بيناست. شرح
اما قطعا تمام قرآن، اینگونه نیست و برخی از آیات این کتاب، حاصل تعقل اوست.
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (بقره/144) ما گردانیدن چهرهات را به اطراف آسمان میبينيم، تو را به سوی قبلهای که خشنودت میکند برمی گردانيم؛ پس چهرهات را به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشيد به این سمت رو کنید؛ اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) می دانند که اين (تغییر قبله) به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و الله از آنچه می کنيد غافل نيست.
و در برخی دیگر از ایات قرآن، نشانهای آشکار از خشم او نسبت به شرایط پیش آمده را نشان میدهد:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (لهب/1) بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد.
و در ادامه به زنش که هیزمکش بود، مسخره میکند، تمسخری ناشی از خشم:
محمد آنگونه که دوست داشت با خدایش، الله بازی کرد، او در حالی که در نماز بود، قبله را تغییر داد، آیا او هنگام نماز هم رویا میدیده است؟ شرح ...
در زمان محمد هم از قران ایراد میگرفتند، او برای اینکه بتواند تناقضات گفتههایی که معتقد بود وحی خداوندی و دارای اعجاز هستند را توجیه نماید، بیان نمود که معجزه بودن قرآن هم دارای دو بخش هستند، برخی از ایات محکماتند و برخی دیگر متشابهات، او د ر ادامه میگوید "" تنها افرادی بیمار که نمیخواهند به قرآن ایمان بیاورند به متشابهات متوسل میشوند":
هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ (آل عمران/7) اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد؛ بخشی از آن، آيات محكم هستند، آنها مادر این کتابند و برخی ديگر متشابهاتند؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن، از متشابه آن پيروى میکنند، با آنكه تأويلش را غیر از الله کسی نمیداند و علماء پیشرو در علم میگويند "ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست" و جز خردمندان كسى متذكر نمیشود.
اگر تأویل آیات محکمات قرآن را کسی نمیداند و با زبان رمز و راز بیان شده، کاربردش برای بشر چیست؟ البته از آیه بالا، هم شیادی محمد را می توان استخراج کرد و هم توهمی که در حالتی خاص به او دست میداد.
برخی از مسلمین، سادگی بیش از حد محمد که در قالب اشتباهات او به صورت توهم نمایان شده است را در راستای گسترده کردن مفهوم وحی استفاده می کنند مانند:
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ (نحل/68) و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها و از برخى درختان و از آنچه که (مردم برپا میکنند خانههائی براى خود درست كن. و در ادامه آیه محمد گمان داشت که عسل از معده زنبور عسل خارج می شود. (1)
(1)
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (نحل/69) سپس از همه ميوهها بخور و راه پروردگارت را فرمانبردارانه بپیما، از شكمهاى آنها نوشیدنیهای رنگارنگ بیرون میآید كه در آن شفاى مردم است، در اين نشانهای است براى گروهی که اندیشه می کنند.
طبق این آیه، محمد گمان داشت که عسل در معده تولید و سپس از مقعده زنبور به عنوان مدفوعش خارج میشود.
علی ابن ابی طالب در وصف انسان، شعر مشهوری دارد که می گوید:
أشرف لباس ابن آدم فیها لعاب دوده
وأشرف شرابه رجیع نحله
برای فهم بهتر قرآن و پاسخ به این تناقضات، ناچاریم به خود قرآن بپردازیم تا درک بهتری از این کتاب داشته باشیم؛ چیزی که برای ما مسلم است، این است که قرآن از زبان محمد بیان شده؛ پس نخست سخنان محمد را در چارچوب دینی مورد بررسی قرار میدهیم؛ از دید اسلامی، سخنان او به 3 دسته بخشبندی میگردند:
1- سخنانی که خدایی به نام الله مستقیما بر قلب محمد به وسیلهی قاصدی به نام جبرئیل القا کرده و دارای معجزه هستند؛ این سخنان داری دو بخش مهم میباشند؛ برخی از این سخن محکمات هستند و برخی دیگر متشابهاتند، مسلمانان این سخنان را قرآن میدانند.
2- سخنانی که خدایی به نام الله بر قلب محمد القا کرده، ولی این سخنان دارای اعجاز نیستند، مسلمین این گونه سخنان را حدیث قدسی مینامند.
3- سخنانی که محمد در راستای اراده خدایی به نام الله بیان کرده، بدون اینکه مستقیما بر قلبش القا گردد؛ مسلمین این سخنان را زیر مجموعه احادیث میدانند.
اما این طبقه بندی هم دارای اشکال اساسی است؛ زیرا در همان سخنانی که در چارچوب بخش "1" یعنی قرآن طبقه بندی گردیده، گاهی جملاتی به چشم میخورد که نشان از نقص این طبقه بندی اسلامی دارد، مانند:
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى (نجم/3 ) و (محمد) از سر هوس سخن نمیگوید.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (نجم/4) اين سخن بجز وحيى كه وحى میشود نيست.
در دو آیه بالا بیان شده که تمامی سخنان محمد، به طور مطلق وحی است از سوی الله؛ یعنی رد مورد سوم؛ شاید گفته شود که هر سه مورد وحی خداوندی هستند؛ اگر چنین باشد، پس چرا الله نیاز دید که قرآن را به وسیلهی قاصدی به نام جبرئیل بر قلب او القا کند، ایا میبایست وحی را ابتدا بر جبرئیل القاء نماید و سپس جبرئیل بر محمد؟ چرا؟ اگر دو مورد دیگر را همان خدا شخصا بر او القا کرده باشد، پس مورد 2 و 3 از قرآن قویترند، زیرا هم مقام محمد از جبرئیل هم بالاتر بود و هم اینکه الله وحی را مستقیما و بدون واسظه بر محمد نازل کرده است.
محمد برای تآکید بر امانت داری او، او را الامین نامید:
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (شعراء/192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (شعراء/193) عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (شعراء/194) و به راستي اين (قرآن) نازل شدهی پروردگار جهانيان است - كه روح الامين (جبرئیل) آن را نازل كرده است - بر دل تو تا از هشداردهندگان باشي - به زبان عربي روشن.
کسی نمیتواند بگوید که جبرئیل وجودی مجاز است، زیرا محمد از جبرئیل با عنوان رسول کریمی یاد میکند که او را در افق روشن دیده است، و این به معنای قبول جایگاه ویژه جبرئیل است تا جائی که محمد افتخار دیدن او را داشته است:
انَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (تکویر/19) كه سخن فرستادهی (جبرئیل) بزرگوارى است.
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (تکویر/23) و قطعا آن را در افق روشن ديده است.
چرا برخی از این وحی های خداوندی که به صورت سخنان محمد نمود پیدا کرده، نه تنها سبب اتحاد جامعه اسلامی نشده؛ بلکه باعث گردیده است که بر سر آن، الله پرستان آنچنان با هم دعوا داشته باشند تا جائی که همدیگر را بکشند کما اینکه تاریخ حکایت از این کشتار دارد؟
چرا برخی از وحیهائی که از سوی الله جهت نطق محمد بیان شده است، دارای اعجاز هستند و برخی دیگر نیستند؟
اگر هر فکری که در محمد حادث میشد، تماما وحی الله باشند؛ چرا محمد در بسیاری از کارها با سایرین مشورت میکرد؟ اگر آموزگار او قادر و عالم مطلق باشد، مشورت با کسانی که دانش آنان در مقابل این عالم مطلق صفر است، کاری است ابلهانه.
اگر سخنان محمد، نه نطق او، بلکه وحی خداوندی است؛ پس چرا او سخنانش را نه تنها ویرایش، بلکه برخی از این سخنان را به رغم اینکه ابتدا گفته بود "شامل قرآن یعنی دارای اعجاز هستند"، به مرور زمان با مشاهده نقص های آنان، آنان را نقض میکرد؟:
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (بقره/106) هر آيهای را كه نسخ كنيم يا بدست فراموشی بسپاریم، بهتر يا همانند آن را میآوريم، آيا نمیدانى كه الله بر هر كارى تواناست؟
آزمایش کردن برای تجربه اندوزی است، چرا خداوند مجبور میشود که آزمایش کند؟وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران/166) آنچه که در روز برخورد دو گروه به شما رسید با اجازهی الله بود و برای اینکه مؤمنان را بداند (بشناسد).
و در ادامه همین آیه، هدف از این آزمایش: شرح
برخی مانند عبدالکریم سروش برای توجیه پارادوکسهای قرآنی، نظریه "قرآن رویاهای محمد" را به میان کشیدهاند؛ طبق این نظریه، کسی قرآن را به محمد آموزش نداده است، بلکه او به نقطهی خدائی رسیده بود تا جائی که آنچه را که در ذهنش خطور میکرده، چیزی نبوده جز سخنان خدا و وجود محمد و خدا در هم تنبیده بود؛ ایشان معتقدند که قرآن نه یک کتاب که حاصل این رویاهای گاهی به نظر متضاد محمد است.
بر طبق این دیدگاه، نمیتوان تمایزی میان قرآن و احادیث قائل شد و از این جهت کل قرآن متعارفی که در میان ماست فرو میپاشد؛ این نظریه شاید بتواند برخی از پارادوکسهای قرآنی را حل نماید، اما در نگاه برون نگر به این کتاب، نه تنها پارادوکسی حل نشده؛ بلکه مشکلی بر مشکلات قرآن افزوده شده است؛ اگر قبول کنیم که قرآن حاصل رویاهای محمد است، پس نمیتوان میان خدا و محمد تفاوتی را متصور شد.
البته به نظر میرسد که نظریه جناب سروش، چیزی جدیدی نیست و حالت خاصی از دیدگاه ابن عربی در مورد وحدت وجود است؛ ابن عربی معتقد بود که هستی و خدا حقیقت واحدی هستند و تمام مظاهر مادی دنیا، تجلی وجود الله میباشند.
عبدالکریم سروش این تجلی را از حالت عام خارج و در شخص محمد محصور کرده به گونهای که محمد همان خدای زمینی است؛ بنابراین تمام رفتار محمد خدائی است.
اگر این نظریه را از نگاه برون نگر بپذیریم، این بدان معناست او انسان بیماری بوده که رویاهایش را باور کرده بود، پافشاری او بر این رویاها و عدم شناخت مردم از این نوع بیماری دو عاملی بودند که سبب گردید تا مردم به تدریج باور کنند که وی با خدا در ارتباط است؛ بنابراین فرضیه ابتلاء محمد به بیماری خاص روانی مطرح میگردد و این بیماری میتواند شیزوفرنی باشد، این فرضیه یعنی ابتلاء محمد به بیماری اسکیزوفرنی، می تواند تمامی رفتارهای محمد را توجیه نماید زیرا اروزهای شخص هم می تواند به صورت توهم عینی نمود پیدا کند اگر او مردم اطرافش را به این باور برساند و توهماتش حقیقتی است محض.
مثلا اینکه اگر محمد جایی مرتکب اشتباه اساسی میشد، بیان میکرد که این سخنان، نه وحی الله، که القاءات شیطان بوده اند، را تنها با این فرضیه قابل توجیه است؛ ولی طبق نظریه "قرآن رویاهای محمد" مگر کسی که وجودش با خدا تنیده باشد، امکان دارد شیطان در او رخنهای داشته باشد؟:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ )حج/52 )هیج رسول و نبی نیست که آرزوئی داشته باشد(بعضی ها معنای تلاوت را میکنند) و شیطان در آرزوی (تلاوت) او القائی نداشته باشد پس الله آنچه را که شیطان القا کرده نسخ میکند، سپس آیاتش را محکم میسازد.
آیا تمامی قرآن را میشود حاصل رویاهای محمد نامید؟
اگر از کسانی مانند عبدالکریم سروش چنین پرسشی پرسیده شود، خواهند گفت "آری"! اما از یک منتقد برون نگری که قرآن را بررسی نموده، بپرسید، پاسخ منفی است؛ زیرا برخی از آیات قرآن، نه تنها رویا نیستند؛ بلکه حاصل شنیدههای او از اسطورههاست؛ مانند اقتباس قرآن از تورات؛ زیرا کسی که وجودش در خدا به قول سروش در هم تنیده و خدائی شده باشد، نیازی به پیش زمینه برای کسب آگاهی جهت نزول وحی ندارد.
احتمالا نظریه پردازان اسلامی خواهند گفت "قرآن امتداد تورات است و تورات اسطوره نیست، بلکه (با پافشاری بر فرضی غلط) این کتاب هم سخنان خدا و قرآن مکمل تورات میباشد؛ اگر قرآن امتداد تورات باشد، پس چرا محمد گفته است که تورات تحریف شده است؟ از دید کسی که از برون به این کتاب نگاه میکند، این نوع توجیه، نشان از ضعف اقتباس کننده دارد؛ همچنین، چرا خداوند تورات را کامل بیان نکرد تا مجبور نگردد که برای تکمیل آن، ایدههایش را به صورت رویا به محمد بنمایاند؟
برخی از این اقتباسات، نه تنها در هیچ یک از آنچه که کتب آسمانی نامیده شده، بیان نگردیدهاند؛ بلکه افسانههائی هستند که در زمان هیچ یک از کسانی که محمد مدعی بود آنان پیامبرند، رخ نداده است؛ زیرا از دید اسلام، آخرین پیامبر پیش از محمد، عیسی است، اگر حادثهای مابین عیسی و محمد رخ داده باشد، در این چارچوب میگنجد؛ یکی از این افسانهها که مسیحیان آن را ساختهاند، افسانهی هفت خفتگان افسس است؛ محمد با شنیدن این افسانه، آن را جالب دید و مانند همیشه آنگونه که خواست، آن را بیان کرد و اگر با اصل در تضاد بود، بیان میکرد "روایت من به دلیل اینکه مستقیما از الله دریافت نموده ام، حقیقت است"، این در حالی است که اصل این داستان، افسانهای بیش نیست؛ چگونه است که از محمد در مورد افسانهای پرسیده میشود و او فرصت میخواهد، پس از مدتی تحقیق، او رویای این داستان را میبیند؟
بنابراین به رغم اینکه بسیاری از آیات قرآن، حاصل رویاهای محمد است:
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح/27) بدون شک الله رؤياى پيامبر خود را محقق میسازد، اگر الله بخواهد، شما حتما در حالى كه سرتان را تراشیده و ناخنتان را کوتاه کردهاید، با خیالی آسوده وارد مسجدالحرام خواهی شد؛ الله آنچه را كه نمیدانستيد، دانست، و غير از اين، پيروزى نزديک است.
و یا داستان ادعای رفتن در شب با چهارپائی به نام براق به آسمان و نزد الله:
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ (اسراء/1) منزه است آن كه (الله) بندهاش را شب هنگام از مسجد الحرام به سوى مسجدالاقصى كه بر گردش بركت دادهايم برد، تا از نشانههای خود به او نشان دهیم كه او همان شنواى بيناست. شرح
اما قطعا تمام قرآن، اینگونه نیست و برخی از آیات این کتاب، حاصل تعقل اوست.
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (بقره/144) ما گردانیدن چهرهات را به اطراف آسمان میبينيم، تو را به سوی قبلهای که خشنودت میکند برمی گردانيم؛ پس چهرهات را به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشيد به این سمت رو کنید؛ اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) می دانند که اين (تغییر قبله) به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و الله از آنچه می کنيد غافل نيست.
و در برخی دیگر از ایات قرآن، نشانهای آشکار از خشم او نسبت به شرایط پیش آمده را نشان میدهد:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (لهب/1) بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد.
و در ادامه به زنش که هیزمکش بود، مسخره میکند، تمسخری ناشی از خشم:
وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (لهب/4) و زنش آن هیزمکش.
فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ (لهب/5) بر گردنش طنابى از ليف خرماست. شرح
ایات بالا نه در عالم رویا، که پاسخی است به شرایطی که او با چشم حقیقی مشاهده میکرد.محمد آنگونه که دوست داشت با خدایش، الله بازی کرد، او در حالی که در نماز بود، قبله را تغییر داد، آیا او هنگام نماز هم رویا میدیده است؟ شرح ...
در زمان محمد هم از قران ایراد میگرفتند، او برای اینکه بتواند تناقضات گفتههایی که معتقد بود وحی خداوندی و دارای اعجاز هستند را توجیه نماید، بیان نمود که معجزه بودن قرآن هم دارای دو بخش هستند، برخی از ایات محکماتند و برخی دیگر متشابهات، او د ر ادامه میگوید "" تنها افرادی بیمار که نمیخواهند به قرآن ایمان بیاورند به متشابهات متوسل میشوند":
هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ (آل عمران/7) اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد؛ بخشی از آن، آيات محكم هستند، آنها مادر این کتابند و برخی ديگر متشابهاتند؛ اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن، از متشابه آن پيروى میکنند، با آنكه تأويلش را غیر از الله کسی نمیداند و علماء پیشرو در علم میگويند "ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست" و جز خردمندان كسى متذكر نمیشود.
اگر تأویل آیات محکمات قرآن را کسی نمیداند و با زبان رمز و راز بیان شده، کاربردش برای بشر چیست؟ البته از آیه بالا، هم شیادی محمد را می توان استخراج کرد و هم توهمی که در حالتی خاص به او دست میداد.
برخی از مسلمین، سادگی بیش از حد محمد که در قالب اشتباهات او به صورت توهم نمایان شده است را در راستای گسترده کردن مفهوم وحی استفاده می کنند مانند:
وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ (نحل/68) و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها و از برخى درختان و از آنچه که (مردم برپا میکنند خانههائی براى خود درست كن. و در ادامه آیه محمد گمان داشت که عسل از معده زنبور عسل خارج می شود. (1)
او از عسل بسیار خوشش میآمد و گمان داشت که ساخت آن را حتما خداوند به زنبور یاد داده؛ بنابراین چنین سخنانی را بیان می کند؛ این سخنان آشکارا در تناقض با مفهوم وحی است.
آیا تمام کارهای عجیبی که جانوران انجام می دهند، وحی الله است؟
پس برای توجیه پارادوکسهای قرآنی، هیچ راهی نداریم جز اینکه بپذیریم "محمد انسانی خودشیفته بود که گمان داشت آنچه که در مغز او میگذرد، تماما وحی خداوندی است.
=================================================(1)
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (نحل/69) سپس از همه ميوهها بخور و راه پروردگارت را فرمانبردارانه بپیما، از شكمهاى آنها نوشیدنیهای رنگارنگ بیرون میآید كه در آن شفاى مردم است، در اين نشانهای است براى گروهی که اندیشه می کنند.
طبق این آیه، محمد گمان داشت که عسل در معده تولید و سپس از مقعده زنبور به عنوان مدفوعش خارج میشود.
علی ابن ابی طالب در وصف انسان، شعر مشهوری دارد که می گوید:
أشرف لباس ابن آدم فیها لعاب دوده
وأشرف شرابه رجیع نحله
در آبرومندانهترین جامهی انسان آب دهن کرم است. ( اشاره به ابریشم و کرم آن)
و ابرومندانه ترین نوشیدنیاش، مدفوع زنبور میباشد. (عسل)