اگر بله، پس آیا نقد را در تعریف خلاصه نمودهاید؟
آیا تنها کسانی مانند عبدالعلی بازرگان، علی شریعتی و مانند اینها منتقد هستند؟
آیا منتقد کسی است که اسلام را با زمان تطبیق دهد و یا از دل قران، معجزات علمی بیرون بیاورد؟
این چه تصوری از نقد دارید که تنها موافقان اسلام بتوانند دین را نقد نمایند؟
چرا منتقدی مانند شجاع الدین شفا که نقد منطقی بر اسلام مینماید را مُتهتک مینمامید؟
منطق شما با ولایتمداران چه تفاوتی دارد که هرگونه نقد خامنهای را توهین به او قلمداد مینمایند؟
شما بارها در نوشتههایتان به دگراندیشان(آتیستها) حمله کردهاید؛ مگر من آتیست خواهان نابودی شما هستم؟
همین عقب نشینیهای مداوم شماست که به جامعه اجازهی نقد درست دگراندیشان را نمیدهد؟
چرا جمهوری اسلامی، سکولار را معادل آتیست القا می نماید؟
مگر جامعه میتواند چند نفر از شجاع الدین شفاها و سعیدی سیرجانیها را تربیت نماید؟
مسبب این نا آگاهی جامعه چه کسی است؟
اگر شما معتقد به جدائی دین از سیاست نیستید، پس من با شما هرگز نخواهم بود.
۲ نظر:
با ورود اسلام به ایران و قتل و کشتار وحشیانه مردم فرهنگ "پذیرش دیگران" جای خود را "به خود محوری" واینکه "هر که با ماست با خدا است و هر که با ما نیست کافر است وکشتنش حلال" جایگزین فرهنگی شد که حتی پس از فتح کشوری دیگر ایرانیان به دین زبان و فرهنگ انها احترام میگذاشتند. تاثیرات فرهنگ اسلامی از واحد کوچک خانواده تا ابعاد سیاسی و اجتماعی اشکار است. در طی سه دهه روی کار امدن جمهوری اسلامی این فرهنگ موجب تصفیه حسابهای پی در پی شد . ابتدا مجاهدین خلق(جالب است که بدانید همین اقایان سردمدار جنبش سبز از اولین کسانی بودند که با تغییر رای مردم از رجوی به واسطه تقلب در انتخابات پایه گذار این شیوه بودند)و سپس تمام گروههای سیاسی دیگر و حالا پس از تصفیه حساب دیگران نوبت به تصفیه حساب خودی ها رسیده است و تا فرهنگ اسلامی جاری است این تصفیه حسابها ادامه خواهد داشت.
طبیعی است که حتی روشنفکران ما بدون توجه به تاثیرات این فرهنگ در منش خود کسی را که خیلی خودی نیست و مثلا اساس و پایه های اسلام را به زیر سوال میبرد را قبول نداشته باشند ودر حال حاضر که قدرت ندارند به انها بی احترامی میکنند و اگر صاحب قدرت شوند انها را نابود خواهند کرد.
دوستی که مسلمان نبود گفت: تنها چیزی را که ما نمیتوانیم تحمل کنیم عدم تحمل دیگران است.
من به هیچ دینی باور ندارم اما همزمان با فرصت طلب بودن هم میانه ای ندارم. اگر اقای شفا روشنفکر و منتفد بود چرا ایشان نقد خود بر اسلام را دوران حکومت پهلوی مطرح نکردند ؟ چرا ایشان در برابر تمام امتبازاتی که شاه به روحانیت میداد سکوت اختبار میکرد؟ من به دلایل خودم دین باور نیستم و دین باوری و بی دینی دیگران هم تا زمانی که فهم انسان را بازیچه مقاصد خود قرار ندهند اذیتم نمی کند به نظر من برخورد اقای شفا با دین برخوردی از نگاه یک نقاد خرد باور نبود بلکه از دریچه باورهای سیاسی خود به نقد دین نشست من تصور کنم همین عاملی باشد که حتی سخن درست ایشان اثر خود را نداشته باشد
ارسال یک نظر