ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

وفات یا شهادت، بررسی علت مرگ فاطمه در منابع اسلامی

      شیعیان امروزی معتقدند که فاطمه به دست عمر و با ضربه‌ای که او بر پهلوی این زن وارد نمود و در حالی که کودکی به نام محسن در شکم داشت، ضمن سقط جنین، خود او هم به شهادت رسید؛ اما بررسی دلیل شیعه بر این مدعا:
 با مطالعه منابعی که شیعه به آنها استناد می‌کند متوجه می‌گردیم که مهمترین دلیل آنها حدیثی است از جوینی که در قرن هفتم و هشتم زندگی می‌کرد، او می‌گوید:
   روزی رسول الله (ص) نشسته بود که حسن ابن علی (ع) وارد شد، هنگامی که چشم رسول الله (ص) بر حسن افتاد، دیدگانش اشک آلود گردید، سپس حسین و علی و فاطمه وارد شدند، چشمان رسول الله (ص) نیز برای آنان اشک آلود شد؛ علت گریه بر فاطمه را از رسول الله (ص) پرسیدند، گفت:
    هنگامی که فاطمه را دیدم، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ می‌دهد، انگار می‌بینم که پَستی وارد خانه او شده، حرمتش شکسته و حقش غصب گردیده، از ارث ممنوع گشته، پهلویش شکسته شده و فرزندی که در شکم دارد سقط گردید در حالی که او مدام  فریاد می‌زند "وامحمدا" کسی به او پاسخ نمی‌دهد و یاری‌اش نمی‌کند، او اولین کسی از آل محمد است که به من می‌پیوندد... (فرائد السمطین/ نوشته جوینی/ جلد 2 / صفحه 34 و 35) 
   این کتاب در قرن هشتم هجری نوشته شده، هیچ یک از محدثین معتبر آن این را در کتابش نیاورده‌اند، شیعه مدعی است که دلیل عدم بیان چنین روایتی سیطره‌ی اهل سنت بر تمامی متون اسلامی آن زمان است و چه بسا آنان عمدا چنین روایتی را کتمان می‌کردند؛ در اینجا وارد این بحث نمی‌شویم، اما آنچه که در این روایت به چشم می‌خورد پیش بینی آینده از سوی محمد است، موضوعی که هر دو فرقه‌ی اسلامی معتقدند که او اگر بر امری تأکید کرد، قطعا الله به وسیله‌ی وحی به او اطلاع داده است؛ زیرا به نص صریح قرآن الله  کسی را به جز برخی از رسولانش از غیب آگاه نمی‌کند.
   اگر این حدیث صحیح فرض کنیم و موضوع خیالباف بودن محمد که خود را به صورت بیماری شیزوفرنی نشان می‌داد را به کنار بگذاریم و فرض کنیم که واقعا پس از مرگش چنین اتفاقی رخ داده است، پس باید بپذیریم که تمامی مسلمانان نسبت به سخنان او بی تفاوت شدند؛ زیرا به دخترش ستمی آشکار صورت گرفت، اما پرسش:
     آیا این بی تفاوتی همه، شامل شوهرش نیز می‌گردد؟ اگر نه، پس چرا واکنشی درخور را نشان نداد و با قاتل همسرش همکاری نمود (در جنگ با ایرانیان مشاور عمر بود)؟ این همکاری و علاقه تا بدانجا پیش رفت که حتی دخترش از فاطمه (ام کلثوم) را به عقد عمر در آورد(1).
   شیعیان و اهل سنت هرکدام با استناد به یکی از دلایل بالا، سخن همدیگر را رد می‌کنند، آیا ممکن است حالت سومی رخ داده باشد که مسلمین از بیان آن خودداری می‌کنند، فرضیه‌ی عدم علاقه‌ی علی به فاطمه پس از ازدواج و بی‌توجهی او به فاطمه پس از مرگ محمد.
برای پاسخ دادن به این پرسش، سراغ منابع معتبر اسلامی در این باره می‌گردیم:
علی و فاطمه در زندگی زنانشوئی همیشه دعوا داشتند.
   در تقریبا تمامی منابع معتبر اسلامی حدیثی بیان شده که روزی محمد به خانه فاطمه می‌رود و می‌پرسد "پسرعمویت کجاست؟ فاطمه می‌گوید که ما با هم دعوا کردیم و او از اینجا رفت، محمد کسی را برای یافتن علی می‌فرستد و وی علی را در مسجد می‌یابد، محمد سراغ او می‌رود در حالی که در مسجد بر خاک خوابیده بود و خاک بر سرش قرار داشت، محمد می‌گوید: "بلند شو ای ابا تراب". (صحیح بخاری/ کتاب الایمان/ باب ای الاسلام افضل ) (2)
    همین موضوع یعنی قهر کردن علی از فاطمه  در منابع گوناگون شیعه مانند علل الشرائع شیخ صدوق / جلد 1 / صفحه 185 و 186 و بحار الانوار / جلد 43 / صفحه 202 نیز آمده است:
   هنگامی که رسول الله فاطمه را دید او خواب به چشم ندارد و  آرام و قرار نداشت، به او گفت: دخترم بلند شو"، بلند شد، پس رسول الله حسن را بغل کرد و فاطمه حسین را و دست ام کلثوم را گرفت، پس رسول الله نزد علی رفت در حالی که او در مسجد خوابیده بود، پایش را به پای علی زد، علی زیر چشمی به او نگاه کرد؛ رسول الله گفت: "بلند شو ای ابا تراب،" از دلی آرام راحتی را گرفتی، ابوبکر را از خانه‌اش و عمر را از مجلسش و همچنین طلحه را صدا بزن، علی آنها را از خانه‌های‌شان خارج نمود و نزد رسول الله گرد هم آمدند، رسول الله گفت: ای علی، تو قطعا می‌دانی که فاطمه پاره‌ی تن من است و من هم از اویم، پس هر کس او را بیازار مرا آزره و هر کس مرا بیازارد الله را آزرده کرده است و کسی که پس از مرگم او را بیازارد انگار مرا در زندگیم آزرده و هر کس که او را در زندگیم بیازارد انگار پس از مرگم او را آزره. (3)

قطعا خود علی از شدت عصبانیت خاک بر سرش ریخته بود، زیرا در این مدت کم امکان ندارد که خاک بر سرش جمع گردد.
خواستگاری علی از دختر عمرو ابن هشام (ابوجهل). 
دراین مورد احادیث متعددی از منابع معتبر اسلام وجود دارد:
در صحیح بخاری / کتاب العلم / باب العلم و العظه بالیل آمده (4):
   علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، فاطمه خبر را شنید، نزد رسول الله (ص) آمد و گفت: "قبیله‌ی تو گمان دارند که تو به خاطر دخترانت ناراحت نمی‌شوی و این علی با دختر ابوجهل ازدواج کرده؛ پس رسول الله (ص) گفت: "ابوالعاص بن ربیع (5) را به دامادی گرفتم با من سخن گفت و سخنانم را پذیرفت و یقینا فاطمه پاره تن من است، من ناراحت می‌شوم کسی که او را آزار دهد؛ به الله سوگند! دختر رسول الله و دختر دشمن الله کنار یک مرد گرد هم نمی‌آیند، پس علی آن خواستگاری را رها نمود.
و دو حدیث دیگر با همین مضمون در بخاری وجود دارد.
داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل در منابع شیعه مانند علل الشرائع شیخ صدوق/ جلد 1 / صفحه 185 و الانتصار / العاملی / جلد 7 / صفحه 486 و بحار الانوار / جلد 43 / صفحه 201 نیز آمده است.
   در آن زمان تقریبا تمام کسانی که توانائی ازدواج چند گانه را داشتند این کار را انجام می‌دادند، ولی علی با سدی عظیم به نام فاطمه مواجه بود، او حتی اجازه نداشت با کنیزش هم هم‌خوابگی نماید، موضوعی که در آن زمان کاملا رایج و عادی بود:
    ابوذر می‌گوید: " هنگامی که من و جعفر ابن ابیطالب به حبشه مهاجرت نمودیم؛ من کنیزکم را که قیمتش 4000 درهم بود به او بخشیدم، زمانی که به مدینه قدم گذاشتیم او جهت خدمت به علی بخشید و علی هم او را در خانه فاطمه نگه داشت، روزی فاطمه وارد اتاق کنیزک شد و علی را در آنجا دید، گفت: " ای ابالحسن، او را کردی"؟! گفت: "نه ای دختر محمد، والله من چیزی نکردم، چی می‌خواهی؟ فاطمه گفت: "اجازه بده تا من به خانه‌ی پدرم، رسول الله (ص) بروم، علی گفت: "اجازه دادم"؛ پس جلباب و روبندش را پوشید و خواست نزد رسول الله برود، جبرئیل پائین آمد وگفت: "ای محمد، الله بر تو سلام رسانده و می‌گوید که این فاطمه می‌خواهد از علی به تو شکایت کند، از او نپذیر، فاطمه نزد رسول الله آمد پس به او گفت: "آمدی تا از علی شکایت کنی؟ به خانه‌ات برگرد... (علل الشرائع شیخ صدوق/جلد 1 / صفحه 163 ، الانتصار / العاملی / جلد7 / صفحه 242 و 243 و غایة المرام / هاشم بحرانی / جلد 7 / صفحه 63) (6)
   و این حدیث تأییدی است بر اینکه علی به سرنوشت فاطمه توجهی نداشت و فاطمه هم از اینکه علی در دعوای بین او و ابوبکر بر سر فدک وی را یاری نکرد بسیار خشمگین شد:
    همانا حضرت فاطمه (رض) هنگامی که درخواست فدک نمود ابوبکر مانع از تصاحب او شد،  به خانه برگشت و به صورت غیر قابل وصفی خشمگین گردید و بیمار شد؛ او از دست علی هم به خاطر عدم یاری‌اش خشمگین شد و گفت: "ای پسر ابوطالب، پس از اینکه دلاوران روزگار را نابود کردی کنج خانه نشستی و از این مخنثین شکست خوردی.... (الانتصار / العاملی/ جلد 7 / صفحه 243) (7)
    بنابراین و با توجه به شخصیت جنجالی فاطمه در آن زمان و تمایل شدید علی به ازدواج مجدد، طبیعی به نظر می‌رسد که شاید او هم در مرگ فاطمه نقش داشته باشد؛ زیرا علی فردی جنگجو بود و کاملا بعید است که وی رفتار فاطمه را ببیند و به عنوان شوهری که زنش را دوست دارد از وی حمایت نکند.
     فاطمه حتی تا آخر عمر نه تنها با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه به خاطر فدک با او قهر نمود (8) و علی هم زمانی که فاطمه زنده بود از بیعت خودداری نمود، ولی پس از مرگ فاطمه با ابوبکر بیعت نمود.

شاید دلیل ناسازگاری فاطمه با علی سه ویژگی کچلی، قدکوتاهی و چاق بودن او بود.
همچنین علی به زن چنین دیدی داشت.
 شیعیان چون فاطمه را معصوم میدانند و از طرفی محمد هم فرزندان دیگری داشته است؛ برای اینکه او را به تبعیض میان فرزندانش متهم نکنند، راهی جز اینکه منکر داشتن فرزند دیگری از سوی محمد داشته باشند را ندارند، زیرا ایشان طبق عادت، دوست دارند واقعیات تاریخی را در باورهایشان بیامیزند؛ این ادعا با نص صریح قرآن در تضاد است:
  یا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (احزاب/59) اى پيامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوشش هاى خویش را بر خود پائینتر بیاورند اين براى آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند نزديكتر است و الله آمرزنده مهربان استشرح
==================================================

(1)  الکافی/جلد 5 /  صفحه 346 و وسائل الشیعه / جلد 20 / صفحه 561 و جامع الاحادیث الشیعه ایت الله العظمی بروجردی / جلد 20 / صفحه 538) : ابی عبدالله علیه السلام فی تزویج ام کلثوم فقال: "ان ذالک الفرج غصبنا" (ابی عبدالله (جعفر صادق) در مورد ازدواج ام کلثوم گفت: "آن واژنی بود که از ما غصب گردید")

(2) حدیث از عایشه: ... جاء رسول الله (ص) بيت فاطمه فلم يجد عليا فی البيت، فقال اين ابن عمک؟ فقالت "كان بيی و بينه شیء، فغاضبنی فخرج فلم يقل عندی؛ فقال رسول الله (ص) لانسان انظر اين هو؟ فجاء فقال يا رسول الله، هو فی المسجد راقد؛ فجائه رسول الله (ص) و هو مضطجع قد سقط ردائه عن شقه فاصابه تراب، فجعل رسول الله (ص) يمسحه عنه و يقول قم ابا التراب قم ابا التراب. 

(3) ...من متن عربی جلد 1 صفحه 186 علل الشرائع شیخ صدوق را از چند خط از صفحه قبل را می نویسم:
   فلما راها النبی صلى الله عليه و آله، انها لايهنيها النوم و ليس لها قرار، قال لها قومی يا بنيه، فقامت فحمل النبی صلى الله عليه و آله الحسن و حملت فاطمه الحسين و اخذت بيد ام كلثوم فانتهى الى علی (ع) و هو نايم فوضع النبی صلى الله عليه و آله رجله على رجل علی فغمزه و قال قم يا ابا تراب! فكم ساكن ازعجته ادع لی ابا بكر من داره و عمر من مجلسه و طلحه فخرج علی فاستخرجهما من منزلهما و اجتمعوا عند رسول الله صلى الله عليه و آله فقال رسول الله صلى الله عليه وآله يا علی اما علمت ان فاطمه بضعه منی و انا منها فمن اذاها فقد اذانی من اذانی فقد اذى الله و من آذاها بعد موتی كان كمن آذاها فی حياتی و من آذاها فی حياتی كان كمن آذاها بعد موتى...

 (4) إن عليا خطب بنت ابی جهل، فسمعت بذلک فاطمه فاتت رسول الله (ص)، فقالت "يزعم قومک انک لا تغضب لبناتک وهذا علی ناكح بنت ابی جهل؛ فقام رسول الله (ص)،  فسمعته حين تشهد يقول "اما بعد انكحت ابا العاص بن الربيع فحدثنی و صدقنی و ان فاطمه بضعه منی  و انی اكره ان يسوءها و الله لا تجتمع بنت رسول الله  و بنت عدو الله عند رجل  واحد فترک علی الخطبه.

(5) از قبیله عبد شمس بن عبد مناف بود و مادرش خواهر خدیجه (مادر فاطمه) بود، او از محمد زینب را خواستگاری نمود (یعنی دختر و پسر خاله بودند)


(6) أبی ذر رحمه الله عليه قال: كنت نا و جعفر بن ابی طالب مهاجرين الى بلاد الحبشه، فاهديت لجعفر جاريه قيمتها اربعه آلاف درهم فلما قدمنا المدينه اهداها لعی تخدمه فجعلها علی" فی منزل فاطمه، فدخلت فاطمه  يوما فنظرت الى راس علی  فی حجر الجاريه فقالت يا ابا الحسن فعلتها؟! فقال لا و الله يا بنت محمد، ما فعلت شيئا فما الذی تريدين؟ قالت تاذن لی فی المصير الى منزل ابی رسول الله (ص) فقال لها قد اذنت لک فتجلببت بجلبابها و تبرقعت ببرقعها وارادت النبی (ص) فهبط جبرئيل فقال يا محمد، ان الله يقرئک السلام و يقول لک ان هذه فاطمه قد اقبلت الیک تشكو عليا فلا تقبل منها فی علی شيئا فدخلت فاطمه فقال لها رسول الله (ص) جئت تشكين عليا قالت ای ورب الكعبه، فقال لها ارجعی إليه ...

(7) إن فاطمه (رض) لما طالبت فدک من ابی بكر، امتنع ابو بكر ان يعطيها اياها فرجعت فاطمه (ع) و قد جرعها من الغيظ ما لم يوصف و مرضت و غضبت على علی لامتناعه عن مناصرته و مساعدته اياها و قالت: يا ابن ابی طال،! اشتملت مشيمه الجنين و قعدت حجره الظنين بعد ما اهلكت شجعان الدهر و قاتلتهم، والآن غلبت من هؤلاء المخنثين، ...

(8) عن عائشه ان فاطمه عليها السلام بنت النبی صلى الله عليه وسلم یرسلت یلى ابی بكر تساله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وسلم مما افاء الله عليه بالمدينة وفدک وما بقی من خمس خيبر، فقال ابو بكر:  "ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قال: "لا نورث ما تركنا صدقه، إنما ياكل آل محمد صلى الله عليه و سلم فی هذا المال و انی  و الله لا اغير شيئا من صدقه رسول الله صلى الله عليه و سلم عن حالها التی كان عليها فی عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم و لاعملن فيها بما عمل به رسول الله صلى الله عليه وسلم " فابى ابو بكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا فوجدت فاطمه على ابی بكر فی ذلک فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت.... فالتمس مصالحه ابی‌بکر و مبايعته و لم يكن يبايع تلک الاشهر. .. (صحیح بخاری / کتاب تفسیر القرآن سوره حجر / باب قوله واعبد ربک حای یاتیک الیقین)

۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

ماجرای فدک چیست؟

   داستان ساکنان فدک نیز مانند سایر جنایتهای محمد ابن عبدالله بسیار دردناک است، دردناک از این جهت که این مردم با مشاهده‌ی کشتار بی‌رحمانه‌ای که در خیبر صورت گرفت، تصمیم گرفتند که تمام اموال خویش را به محمد بدهند تا جانشان در امان باشد؛ خیبر تعدادی قلعه در فاصله 165 کیلومتری مدینه بود (مکان کنونی شهر الشُریف) که گروهی از یهودیان در آنجا زندگی می‌کردند، پس از غارت سه قوم بنی قریظه، بنی قینقاع و بنی نضیر توسط محمد؛ تعدادی از یهودیان بنی نضیر نزد خیبریان پناه گرفته بودند، این منطقه، منطقه‌ای حاصلخیز بود و شغل مردم آن کشاورزی.
     پس از اینکه قلعه خیبر فتح شد رسول الله سایر قلعه‌ها را یکی پس از دیگری فتح می‌کرد، اموال را حیازت (ضمیمه اموال خویش) نمود، تا آنکه به قلعه وطیح و قلعه سلالم که آخرین قلعه‌های خیبر بود رسیدند؛ آن قلعه‌ها را هم فتح نمودند و 10 روز و اندی محاصره‌شان کرد. ابن اسحاق می‌گوید: "پس از اینکه قلعه قموص که قلعه ابی الحقیق بود فتح شد، صفیه  دختر حی بن اخطب و زنی دیگر با او اسیر شدند؛ بلال آن دو را از کنار کشتگان یهود عبور داد و چون صفیه چشمش به آن کشتگان افتاد جیغ زد و صورت خود را خراشید و خاک بر سر ریخت، رسول الله فرمود این زن فتنه انگیز را از من دور کنید.....
    مردم فدک (یکی دیگر از قبایل یهودیان که کارشان کشاورزی بود) هنگامی که این جریان را شنیدند، پیکی نزد رسول الله (ص) فرستادند که به ما اجازه بده بدون جنگ از دیار خود برویم و جان خود را سالم به در ببریم و هر چه مال داریم برای مسلمین بگذاریم؛ رسول الله (ص) هم پذیرفت و آن کس که میان رسول الله و اهل فدک پیام رد و بدل می‌کرد محیصه بن مسعود یکی از بنی حارثه بود. (ترجمه فارسی تفسیر المیزان / جلد 18/ صفحه 442 و 443)
همین داستان در تاریخ طبری نیز آمده است (شرح)
    محمد نیز نیمی از دارائی‌ها را برای خودش برداشت و نیمی دیگر را میان مسلمانان تقسیم کرد. (سیره این هشام/ ذکر المسیر الی خیبرفی المحرم /سنه سبع / امر فدک فی خبر خیبر)
   در کتاب دانشنامه جهان اسلام نوشته موسسه دائره المعارف فقه اسلام جلد 1 صفحه 2378 آمده:
    زمینهای بنی نضیر نخستین غنایم غیر منقول بود که در سال چهارم در اختیار مسلمانان قرار گرفت و میان مهاجران تقسیم شد؛ سپس در سال هفتم هجری، اهل فدک با پیامبر نسبت به سرزمین‌هایشان مصالحه کردند، نیمی از آن به فیء به شخص پیامبر رسید و نیم دیگر میان مسلمانان تقسیم شد.
   اما دعوائی که پس از مرگ محمد بر سر این اموال میان ابوبکر و علی و فاطمه درگرفت، زنان محمد بر سر ارثیه کوتاه آمدند اما فاطمه بغض ابوبکر را تا آخر عمرش به دل گرفت:
    ابتدا زنان محمد تصمیم گرفتند که عثمان ابن عفان را نزد ابوبکر برای دریافت ارثیه‌ی خویش بفرستند، در صحیح بخاری به نقل از عایشه گفته شده که خطاب به سایر زنان گفت "آیا رسول الله نگفت آن چیزی ما به جا می‌گذاریم صدقه است؟ " (1)
در صحیح مسلم / کتاب الجهاد و السیر/ باب قول النبی (ص) لانورث ماترکنا فهو صدقه، در این زمینه 5 حدیث وجود دارد که محمد گفته ما انبیاء هر چیزی که پس از مرگ به جا می‌گذاریم پس از کسر نفقه زنانم و خرج کارگزارانم صدقه است.  (2)
 و در صحیح بخاری (3)
    همچنین هنگامی که پس از مرگ محمد، فاطمه درخواست صدقه‌ای که در مدینه مردم به محمد می‌دادند و یک پنجم (خمس) اموال خیبر و فدک را نمود، ابوبکر به او گفت که از رسول الله شنیده که ما پیامبران هیچ ارثی را از خود بر جا نمی‌گذاریم (4).
  فاطمه هم ناراحت شد و به همین خاطر تا آخر عمرش با ابوبکر سخن نگفت و علی هم پس از مرگش شبانه او را دفن نمود... (5)

===============================
(1) حدثنا عبد الله بن مسلمه عن مالک عن ابن شهاب عن عروه عن عائشه رضی الله عنها ان ازواج النبی صلى الله عليه و سلم حين توفی رسول الله صلى الله عليه و سلم اردن ان يبعثن عثمان الى ابی بكر يسالنه ميراثهن؛ فقالت عائشه اليس قد قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لا نورث ما تركنا صدقه
(2) لا نورث ما تركنا صدقه....    (4 حدیث) / لا يقتسم ورثتی دينارا ما تركت بعد نفقه نسائی ومئونه عاملی فهو صدقه...
(3) حدثنا اسماعيل قال حدثنی مالک عن أبی الزناد عن الأعرج عن أبی هريره ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قال: لا يقتسم ورثتی دينارا ما تركت بعد نفقه نسائی و مئونه عاملی فهو صدقه.
(4) صحیح بخاری/کتاب العلم/ باب العلم والعظه بالیل:
     عن عائشه ان فاطمهعليها السلام ارسلت الى ابی بكر تساله ميراثها من النبی صلى الله عليه و سلم فيما افاء الله على رسوله صلى الله عليه و سلم تطلب صدقه النبی صلى الله عليه و سلم التي بالمدينه و فدک و ما بقی من خمس خيبر، فقال ابو بكر "ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قال لا نورث ما تركنا فهو صدقه نما ياكل آل محمد من هذا المال يعنی مال الله ليس لهم أن يزيدوا على الماكل وانی و الله لا أغير شيئا من صدقات النبی صلى الله عليه و سلم التی کانت عليها فی عهد النبی صلى الله عليه و سلم ولاعملن فيها بما عمل فيها رسول الله صلى الله عليه و سلم فتشهد علی ثم قال انا قد عرفنا يا ابا بكر فضيلتک و ذكر قرابتهم من رسول الله صلى الله عليه و سلم و حقهم فتكلم ابو بكر فقال والذی نفسی بيده لقرابه رسول الله صلى الله عليه و سلم احب الیَ ان اصل من قرابتی.
(5)  صحیح بخاری/کتاب تفسیر القرآن سوره حجر / باب قوله و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین:
عن عائشه ان فاطمه عليها السلام بنت النبی صلى الله عليه و سلم ارسلت الى ابی بكر تساله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه و سلم مما افاء الله عليه بالمدينه و فدک وما بقیَ من خمس خيبر فقال ابو بكر ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قال لا نورث ما تركنا صدقه انما ياكل آل محمد صلى الله عليه و سلم فی هذا المال و انی و الله لا اغير شيئا من صدقه رسول الله صلى الله عليه و سلم عن حالها التی كان عليها فی عهد رسول الله صلى الله عليه و سلم ولاعملن فيها بما عمل به رسول الله صلى الله عليه وسلم فابی ابوبكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا فوجدت فاطمه على أبی بكر في ذلک فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبی صلى الله عليه وسلم سته أشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی ليلا و لم يؤذن بها ابا بكر و صلى عليها و كان لعلی من الناس وجه حيات فاطمه فلما توفيت استنكر علی وجوه الناس فالتمس مصالحه ابی بكر و مبايعته و لم يكن يبايع تلک الأشهر فارسل الى ابی بكر ان ائتنا و لا ياتنا احد معک كراهيه لمحضر عمر فقال عمر لا و الله لا تدخل عليهم وحدک فقال ابو بكر و ما عسيتهم ان يفعلوا بی والله لآتينهم فدخل عليهم أبو بكر فتشهدعلی فقال ینا قد عرفنا فضلک و ما اعطاک الله ولم ننفس عليک خيرا ساقه الله الیک ولكنک استبددت علينا بالامر وكنا نرى لقرابتنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم نصيبا حتى فاضت عينا  أبی بكر فلما تكلم ابو بكر قال و الذی نفسی بيده لقرابه رسول الله صلى الله عليه و سلم احب الی ان اصل من قرابتی و اما الذی شجر بينی و بينكم من هذه الاموال فلم آل فيها عن الخير و لم اترک امرا رايت رسول الله صلى الله عليه و سلم يصنعه فيها الا صنعته فقال علی لابی بكر موعدک العشيه للبيعه فلما صلى أبو بكر الظهر رقی على المنبر فتشهد وذكر شان علی وتخلفه عن البيعه و عذره بالذی اعتذر یليه ثم استغفر و تشهد علی فعظم حق ابی بكر وحدث انه لم يحمله على الذی صنع نفاسه على ابی بكر و لا انكارا للذی فضله الله به و لكنا نرى لنا فی هذا الامر نصيبا فاستبد علينا فوجدنا فی انفسنا فسر بذلک المسلمون وقالوا اصبت و كان المسلمون الىعلی قريبا حين راجع الامر المعروف.

۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

الله چگونه است؟

  صفاتی که قرآن برای الله خدای مسلمانان بیان می‌نماید (تجسیم)، دقیقا صفات انسانی است که برخی اوقات در نهایت مهربانی قرار دارد گاهی هم در نهایت خشم و غضب مانند دشنام دادن او به ابولهب و زنش و آرزی بریده شدن هر دو دست ابولهب، آرزوئی که هیچگاه محقق نشد؛ صفات رحمان و رحیم و همچنین قهار(خشمناک) و منتقم (انتقام گیرنده) در همین راستاست؛ برخی دیگر از صفاتش بعد دیگر انسان می‌باشد مانند اینکه آزمایش می‌کند تا بر امری اگاهی پیدا نماید؛ تمامی این صفات معنوی هستند، اما آیا صفات ملموس فیزیکی برای الله در منابع معتبر اسلامی بیان شده که در راستای صفات فیزیکی انسان باشد؟ برای پاسخ به این پرسش به قرآن مراجعه می‌کنیم.
      زمانی که در سال ششم هجری حدود 1500 ازمسلمانان به همراه محمد برای ادای عمره راهی مکه شدند قریشیان راه آنان را بستند، محمد عثمان ابن عفان را جهت توضیح اینکه هدف جنگ نیست بلکه ما می‌خواهیم عمره را به جا بیاوریم به مکه فرستاد، پس از اینکه عثمان دیر کرد، مسلمانان گمان کردند که او را کشتند، این بود که محمد از آنان خواست تا با هم بیعت نمایند که برا انتقام از خون عثمان با آنانه بجنگند، آنان زیر درختی نشتستند و هر کدام گروه گروه دستشان را به نشانه‌ی بیعت با محمد روی هم گذاشتند، محمد هم از قول الله آیه‌ای بیان نمود که الله از این کارآنان بسیار خرسند گشته :
   لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح/18) بدون شک الله هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت می‌نمودند از آنان خشنود شد و به آنچه در دلهايشان بود یقین حاصل کرد پس بر ایشان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد.
 محمد به گفته بالا بسنده ننمود و از شدت خوشحالی دست الله را هم بر دست آنان گذاشت:
    إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (فتح/10)  در حقيقت كسانى كه با تو بيعت می‌‏كنند جز اين نيست كه با الله بيعت می‌کنند دست‏ الله بالاى دست‎هاى آنان است؛ پس هر كه پيمان‏ شكنى كند تنها به زيان خود پيمان می‌شکند و هر كه بر آنچه با الله پیمان بسته وفادار بماند به زودى الله پاداشى بزرگ به او می‌بخشد.
   برخی ممکن است بگویند در اینجا منظور از دست قدرت است، اگر چنین است باز الله خود را به یکی از ایزارهای انسانی تشبیه کرده که انسانها آن را نماد قدرتشان می‌دانند، البته در این آیه و آیات پائین کاملا واضح است که منظور از دست همان دستی است که انسانها دارند:
   قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ  (ص/74) گفت اى ابليس، چه چيزى تو را از سجده به آنچه که با دستان خويش آفريده‏ام، بازداشت؟ آيا خودبزرگ بینی نمودی يا از بلندمرتبگانی؟
 وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (ذاریات/47) ما آسمان را با دست بنا نمودیم و همانا ما آنرا وسعت دهنده(ی همه چیز) هستیم. شرح
در آیه زیر نیز به الله صفات انسانی داده شده که روز قیامت زمین در پنجه (چپ) و آسمان در دست راست اوست :
   وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (زمر/67) و الله را آن گونه كه شایسته است به بزرگى نشناخته‌‏اند و در حالی که روز قيامت تمام زمین در پنجه‌ی  اوست و آسمان‌ها در هم پيچيده به دست راست اوست، او پاک  است از آنچه که با او شریک می‌کنند.
   این آیه می‌خواهد بزرگی الله را نشان دهد و بگوید که زمین را در مشتش می‌گیرد، در صورتی که با توجه به دانش امرزی بشری چیزی جز حقارت او را نشان نمی‌دهد، زیرا اگر کره زمین در مشت الله جا بگیرد بدان معناست که خدای مورد نظر اسلام بسیار کوچکتر از منظومه خورشیدی است تا چه برسد به کهکشان راه شیری که شامل ملیاردها ستاره است و اگر بدانیم که در جهان صد ملیارد کهکشان وجود دارد بیشتر به حقارت این خدا پی می‌بریم. (داستان پیدایش زمین و اسمان در قرآن)
و ایات مشابه دیگر، اکنون منابع معتبر حدیثی هر دو فرقه‌ی اسلام را بررسی می‌نمائیم.
   در تفسیر الصافی فیض کاشانی از قول محمد گفته شده که الله یک مشت خاک رس را با دست راستش گرفت و با هر دو دستش مخلوط کرد... (تفسیر الصافی / جلد 1 / صفحه 414) ... (1)  جالب است بدانید که در همین کتاب گفته شده پس از اینکه الله حوا را آفرید  آدم او را در شکاف باسن خود قرار داد تا دلیلی باشد که زن باید دنبال رو مرد باشد.(شرح)
   در تفسیر المیزان به نقل از الکافی شیخ کلینی آمده است:
  هنگامی که الله خواست آدم را خلق کند، در اولین لحظات از روز جمعه جبرئیل را برانگیخت، دست راستش را مشت کرد، مشتی  که از آسمان هفتم تا آسمان دنیا ادامه داشت و از هر آسمان خاکی را گرفت و یک مشت خاک دیگری هم از زمین هفتم بالائی و مشتی هم از زمین هفتم پائینی گرفت، پس الله عزوجل کلمه‌اش را دستور داد و (خاک) مشت اولی را با دست راست و مشت دومی را با دست چپ گرفت پس گل را سرشت دو سرشتی و در زمین و آسمان منتشر کرد، پس به کسی که در دست راستش بود گفت: "از تو رسولان و پیامبران و اوصیا و صدیقین و مؤمنین و شهداست، هر کسی که برایش کرامت می‌خواهم پس واجب است برای آنها آنچه که برایشان است و آنچه که می‌گوید همانگونه که گفت و به کسی که در دست چپش بود گفت "از تو مشرکین و منافقین و طاغوتها است و کسی که بخواهم شقی و بدکار باشد پس واجب است که آنچه که می‌گوید همانگونه که گفت.
   سپس هر دو خاک را باهم مخلوط نمود و این است تفسیر " ان الله فالق الحب و النوی"... (انعام/95)؛ پس الحب گل مؤمن است که الله در آن مهرورزی گذاشته و "النوی" گل کافر است که ... (تفسیر المیزان / جلد 7 / صفحه 308) (2)
در روایات متعدد و با سند صحیح از هر دو مذهب اسلامی وارد شده که الله آدم را به شکل خودش خلق نمود:
    در صحیح بخاری حدیث شماره 6227 و در صحیح بخاری حدیث شماره 2841 از قول محمد گفته شده که الله آدم را به شکل خودش آفرید، قدش 60 گز بود (3)؛ همین حدیث در صحیح مسلم حدیث شماره 2612 به شکل دیگری هم وجود دارد(4)
الله عزول خلق آدم علی صورته.
   شیعه در توجیه حدیث بالا می‌گوید که این شکل کاملا جدیدی از مخلوقش بود که الله آن را برگزید و ان را به خود نسبت داد همانگونه که کعبه و روح به خود نسبت داد و گفت "خانه‌ام" و "از روحم در آن دمید"  (الکافی شیخ کلینی / جلد 1 / صفحه 134؛ شیخ صدوق /کتاب التوحید / صفحه 103 ؛ تفسیر المیزان / جلد 12 / صفحه 174) (5)
   قرآن می‌گوید:
    صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ (بقره/138) رنگ‌آمیزی الله است و چه کسی از الله رنگ‌آمیزی بهتری دارد ؟ و ما تنها بندگی او را می‌کنیم. (به نظر می‌رسد این هم از همان دست فراموشکاری محمد است که یادش رفته باید به جای الله سخن بگوید) البته با توجه به آیات پیش از آن به نظر می‌رسد منظور از رنگ‌آمیزی الله، اسلام است؛ ولی در هر صورت الله خودش را نقاش معرفی کرده، صفتی انسانی، اگر هم بگویند که سخن الله نیست بلکه کلام محمد است باز به قول معروف عذری است بدتر از گناه.
همچنین الله دارای چشم است:
 فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ (مؤمنون/27) به او (نوح) وحی نمودیم که کشتی را جلو چشمان ما و با وحی ما بساز و هنگامی که فرمان ما  رسيد و آب از تنور بيرون شد، از هر جنسی دو تا و نيز خانواده‌ی خود را مگر آن کس که پيش از اين در باره او سخن رفته است (زنت) با خود ببر و درباره ستمکاران با من سخن مگوی که آنها همه غرق شدگان هستند.
  وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ (هود/37) و كشتى را جلو چشمان  ما و با وحی ما بساز و با من درباره كسانى كه شرك ‏ورزيده‌اند، سخن مگو، كه آنان غرق شدنى هستند.
 شرح خرافات نوح
و دارای صورت است:
    وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (رحمن/27) و صورت پروردگار صاحب جاه و مقام و گرامی توست که باقی می ماند.
شاید گفته شود که وجه به معنی صورت نیست، به این ایه توجه فرمائید:
  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ... (مائده/6) ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، هنگامی که به نماز برخاستيد ، صورتها و دستهايتان ، را تا آرنج بشوييد....
 جالب است بدانید طبق ایه صریح قرآن الله دارای ساق پاست .
   شاید مسلمین بگویند که منظور الله تنها تمثیل است نه اینکه خود او واقعا دست و چشم و پا و صورت داشته باشد، در پاسخ باید گفت، انسان به این خاطر این تمثیلها را به کار می‌برد که خود هر کدام از آنها را دارد، زیرا اگر دست هم فرضا سنبل قدرت باشدبه دلیل دست داشتن انسان است؛  برای برخی از پرندگان چنگال و چرندگان شاخ سنبل قدرت است، چرا انسان از چنین تشبیهاتی استفاده نمی‌کند؟ پاسخش روشن است، زیرا هیچ‌کدام از اینها را ندارد، گرچه در مورد الله هنگام ساخت انسان گفته که با دستم آن را ساختم.
  دربعضی از منابع اسلامی حدیثی وجود دارد که محمد الله را به شکل جوان بی ریش دید در برخی دیگر از روایات آمده که او به پایش حنا داده بود و در جائی از روایات گفته شده که دمپائی از جنس طلا پوشیده بود، به نظر من معتبرترین آنها این روایت است که از محمد نقل شده " پروردگارم را در خواب به صورت جوانی که در سرش مو داشت و دمپائی از طلا که بر فرشی از طلا بود را دیدم". (مجمع الزوائد و منبع الفوائد هیثمی/ صفحه 2158 حدیث شماره 11745)(6)
   در اصول کافی جلد 1 صفحه 102 گفته شده که محمد الخزار از امام رضا پرسید "آیا درست است رسول الله پروردگارش را به شکل جوان زیبای  30 ساله دید او می‌گوید که آن شخصی که حنا به پایش بسته بود رسول الله بود و با قلبش به الله نگاه کرد و. او مانند نوری پنهان شده‌ای بود که به  او نشان دادند و او نورهای سبز و قرمز و سفید را دید". (7)
   جالب اینجاست که بدانید الله، علاوه بر اینکه مشخصات انسانی بالا را دارد، به دلیل شکوه زیادش، خود را به انسانها نشان نمی‌دهد؛ او در زمان موسی و در پاسخ به درخواست دیدن او، گفت که:
وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (اعراف/143) هنگامی که موسی به قرارگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت؛ گفت "ای پروردگار من، خود را نمایان ساز تا به تو نگاه کنم؛ گفت: هرگز مرا نخواهی ديد، به آن کوه نگاه کن، اگر بر جای خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهی ديد؛ هنگامی که  پروردگارش (با نشان دادن خود به کوه) کوه را شکوه داد، آن را خرد کرد و موسی بيهوش بيفتاد، هنگامی که به هوش آمد گفت " تو  پاکی"، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.
   البته با توجه به بیماری احتمالی شیزوفرنی او گفتن این جملات از او کاملا منطقی است. 
=============================================
(1)  قال رسول الله (ص) ان الله تبارک و تعالى قبض قبضه من طين فخلطها بيمينه و كلتا يديه يمين فخلق منها ادم ...
(2) و فی الكافی باسناده عن ابراهيم عن ابی عبد الله (ع) قال: ان الله عزوجل لما اراد ان يخلق آدم، بعث جبرئيل فی اول ساعه من يوم الجمعه فقبض بيمينه قبضه بلغت من السماء السابعه الى السماء الدنيا، و اخذ من كل سماء تربه و قبض قبضه اخرى من الارض السابعه العليا الى الارض السابعه القصوى،  فأمر الله عزوجل كلمته فامسک القبضه الاولى بيمينه و القبضه الأخرى بشماله، ففلق الطين فلقتين فذرا من الارض ذروا و من السماوات ذروا فقال للذی بيمينه "منک الرسل و الانبياء و الاوصياء و الصديقون و المؤمنون و الشهداء و من اريد كرامته فوجب لهم ما لهم ما قال كما قال، و قال للذی بشماله "منک الجبارون و المشركون و المنافقون و الطواغيت و من اريد هو انه او شقوته فوجب لهم ما قال كما قال.
ثم  ان الطينتين خلطتا جميعا و ذلک قوله تعالى "إن الله فالق الحب والنوى" فالحب طينه المؤمنين التی القى الله عليها محبته و النوى طينه الكافرين...
(3) خلَقَ اللَّهُ ادمَ علَى صورَتهِ طُولهُ ستُّونَ ذِراعًا فَلَمّا خَلقَهُ قالَ اذْهبْ فَسلِّمْ علَى أُولَئكَ النّفَرِ منْ الْملائِكَةِ جلُوسٌ فاسْتمِعْ ما يُحيُّونكَ فإِنّهَا تحِيَّتكَ وتَحِيّةُ ذُرّيَّتكَ فَقالَ السّلامُ عَليْكمْ فَقالُوا السَّلام عَليْكَ وَ رَحْمةُ اللَّهِ فزَادُوهُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ فَكلُّ منْ يدْخلُ الْجنَّةَ علَى صورَةِ آدمَ فلَمْ يزَلْ الْخلْقُ ينْقُص بعْد حَتّى الان.
(4) إذَا قاتلَ أَحَدكُمْ أَخاهُ فَلْيجْتنِبْ الْوجْهَ فَإنَّ اللَّهَ خَلقَ آدمَ علَى صورتِه.
(5) ان الله خلق آدم على صورته فقال هی صوره محدثه، مخلوقه واصطفاها الله و اختارها على سائر الصور المختلفه، فأضافها إلى نفسه، كما أضاف الكعبه إلى نفسه، و الروح إلى نفسه، فقل " بیتی " و "نفخت فیه من روحی".
(6)  رأيت ربی فی المنام فی صوره شاب موفر فی خف، عليه نعلان من ذهب على وجهه فراش من ذهب.
(7) من كانت رجلاه فی خضره؟ قال: ذاک محمد كان اذا نظر الى ربه بقلبه جعله فی نور مثل نور الحجب حتى يستبين له ما فی الحجب ان نور الله منه أخضر و منه أحمر و منه أبيض و منه غير ذلک يا محمد ما شهد له الكتاب والسنه فنحن القائلون به.

Translate

بايگانی وبلاگ