مهمترین حسی که در هر جاندار وجود دارد میل به بقاست، تمام امیال هر جانور بعد از این حس قرار میگیرند؛ اولین میلی که در راستای این حس قرار دارد، آگاهی است؛ جانوران در گذر زمان آموختهاند که باید بیشتر محیط پیرامون خود را بشناسند تا بتوانند بهتر زندگی نمایند.
جانوران تکامل یافتهتر میدانند که اگر اشیاء طبیعت را در خدمت خویش بگیرند، زندگی بهتری خواهند داشت؛ لذا این جانداران اقدام به استفاده از ابزار طبیعی برای بهتر زیستن میکنند؛ این ابزار(طبیعی) میتواند از سنگ گرفته تا چوب درخت و سایر مواد طبیعی باشد.(منظور از جاندران تکامل یافته، جاندارانی است که از مرحلهی تک یاختگی و سکون گذشته و دارای ساختار بدنی پیچیده هستند که مغز مهمترین این ساختارهاست.)
مرحلهی پیشترفتهتر این تکامل، ساخت ابزار است؛ موجودی میتواند اقدام به ساخت ابزار نماید که:
اولا؛ از مغز تکامل یافتهتری بهرمند شود.
ثانیا؛ ساختار بدنی وی، به او این اجازه را بدهد.
در طول حیات در کرهی زمین، تنها جانورانی که قادر به انجام چنین کاری بودند، اجداد انسانهای کنونی و نئاندرتالها بوهاند.(آنگونه که گفته میشود، نئاندرتالها در یک روند کاملا طبیعی و به سبب رقابت با اجداد انسانهای کنونی، در حدود 20،000 سال پیش نسلشان منقرض گردید.)
اما در مورد انسانها
اجداد ما زمانی توانستند اقدام به ساخت ابزار نمایند که از حالت چهار دست و پا راه رفتن گذشته و به حالت کنونی رسیدند، در این حالت بود که دستها آزاد شده و آنها توانستند شروع به ساخت ابزار نمایند.(ساخت ابزار با کاربرد ابزار طبیعی تفاوت دارد)
در اینجا وارد بعد نظری دانستن میشویم:
برای رسیدن به تمدن، انسانها باید از دو مرحله گذر میکردند:
نخست اینکه مشکل تغذیه را حل نمایند تا از حل این نیاز، به دیگر نیازهای زیستی خویش از قبیل مسکن و .... بپردازند.
دوم؛ در جاهائی بسر ببرند که با مشکلاتی غیر از نیاز غذائی برخورد.
در سرزمینی که هر یک از این پارامترها نباشد، تمدنی شکل نگرفته است؛ تمدنی را نخواهیم یافت که در بیابان پدید آمده باشد؛ زیرا در این منطقه، مهمترین نیاز انسانها یعنی آب به سختی یافت میشود.
همچنین تمدن در جائی که همزمان هم از آب کامل برخوردار باشد و هم دارای هوائی با دمای یکنواخت باشد که انسانها احساس نیاز به پوشش و مسکن را نداشته باشند، نیز شکل نخواهد گرفت.
با نگاهی به تاریخ، متوجه این نکته میشویم که تمام تمدنهای مهم بشری در جاهائی شکل گرفتهاند که از خط استوا دور و از آب کافی برخوردار بودند بگونهای که بتوانند این آب را در جهت کشاورزی استفاده نمایند؛ انسانها در روند تکاملشان آموختهاند که اگر بیشتر بدانند؛ بهتر میتوانند زندگی نمایند.
پدیده هائی که انسانها با آنها مواجه هستند دو گونه اند:
گونهی نخست پدیدههائی هستند که علل آنها کاملا آشکار است.
دستهی دیگری از پدیدهها هستند که باید برای رسیدن به علت آنها تلاش نمایند.
کوشش در چنین راهی است که سبب پیدایش دانش میگردد، اما همین تلاش نیز میتواند انسانها را به خرافه بکشاند؛ منشاء تمام خرافات بدون شک متفکران زمان هستند، کسانیکه مردم گفتارشان را باور دارند و انتظار دارند که دلیل هر پدیده را بدانند(البته در اینجا منظور از متفکر لزوما دانشمند نیست، منظور کسانی است که قوهی تفکر و تخیل قوی دارند).
همین متفکران وهم خویش را به عنوان علم به مردم القا مینمایند، مردم نیز آنها را انسانهای عادی حساب نخواهند کرد و از آنها به عنوان کسانی یاد میکنند که به عالمی والا راه دارند؛ لذا چنین اشخاصی بعد از مرگ تابو میشدند؛ پس از این مرحله است که یا محل دفنشان و یا منزل و چیزی که در زمان حیات مرتبط با آنها بوده به حالت تقدس در می آمدند؛ دلیل تقدس برخی از اماکن خاص و حتی درختان و چیزهائی نظیر این را باید در این عوامل جستجو نمود، مردم نسلهای بعد علت این تقدسها را الهی و ماوراء زمینی تصور خواهند نمود.
خرافه در فضائی مجازی رشد میکند که عقل بشر قادر به نفوذ در آن نیست.
هر اندازه این فضا غیر قابل نفوذتر باشد به همان اندازه ماندگاری خرافه بیشتر خواهد بود، شاید دلیل اصلی ماندگاری خدایان آسمانی ادیان سامی در همین نکنه باشد که خدایشان در آسمانها و مکانی قرار دادند که انسانها تا این لحظه با هیچ ابزاری نمیتواند بدانجا برسد.
هر ملتی که دارای پیشینهی فرهنگی قویتری باشد به همان اندازه خرافات ماندگارتری در آنها وجود دارد و نفی آنها مشکلتر است؛ اما این دلیل، تنها علت ماندگاری خرافات نیست.
شرط دیگری که خرافه باید دارا باشد تا بتواند پایداری بیشتری داشته باشد؛ ترسانیدن مردم از رد این خرافه است.
شرط سوم هم اقتباس و امتزاج آن با خرافات و باورهای دیگر ملل است।
در ضمن خرافه باید بتواند خود را با عوامل عقلانی تطبیق دهد و با مسلمات بشری مدارا نموده و در راه ترویج آنها تلاش کند.
لذا اگر ایدهای خرافی، هرکدام از این شرایط را نداشته باشد؛ خود بخود و به مرور زمان ابتدا از حالت جهانشمولی خارج و سپس با پیشرفت آگاهی، یا مغلوب دیگر خرافات میگردد و یا کاملا از روزگار محو میشود.
اما در رابطه با ادیان
آیا ادیان خرافه هستند؟
این موجود عجیب را در فضائی ذهنی قرار میدهند که از محدودهی درک انسانها خارج باشد.
لذا چون این موجود حاصل ذهن بشر است و آنرا در فضائی ذهنی خاصی قرار میدهند که انسان با ابزارهای عقلانی نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد، میتواند یکی از گزینه های احتمالی خرافه باشد؛ زیرا از یک سو وجود این نیرو را عقلانی قلمداد میکنند و کوشش در القای آنرا به مردم دارند و از سوی دیگرمعتقدند که انسانها با ابزار عقل حتی در حالت مجازی نیز نخواهند توانست به آن برسند.
چیزی که مستقیما با ابزار عقل به آن دسترسی نداریم نه میتوان آنرا رد و نه آنرا پذیرفت، لذا به دنبال ادله های آنها میرویم.
اولین تناقضش در همین نکته است، زیرا معتقدان به آن از یک سو آنرا عقلانی میدانند و از سوئی دیگر معتقدند که کسی با ابزارهای عقل به آن نمیرسد.
پرسش اینجاست که آنها چگونه توانستند به آن برسند؟آیا مدعیان این ایده از حسی برخوردارند که دیگران آنرا ندارند؟
لذا برای پاسخ به این پرسش باید این نیرو را در هرکدام از ادیان بطور جداگانه شناخت، تا در بارهی آن بتوان داوری نمود.
بنابراین یکی از این ادیان را که جهانشمولی آن بیشتر است را انتخاب مینمائیم.
بدون شک دین اسلام بهترین این گزینه هاست، زیرا این دین تقریبا پیروانش در تمام جهان پخش هستند و محدود به یک منطقهی خاص نیست، اگرچه در منطقهی خاورمیانه بیشترین پیرو را دارد.
نیروی خارق العادهای که هیچکس را توانائی رسیدن به آن نیست، در این دین الله نام دارد.
این الله آن طوری که قرآن، کتاب مقدس مسلمانان میگوید؛ تمام آنچه را که در این جهان وجود دارد آفریده شدهی او هستند.
اما تناقض آن زمانی آشکار میگردد که بدانیم طبق قرآن، الله نیز بخشی است از هستی و در مکانی خاص که طبقه ی هفتم آسمان نامیده میشود اقامت دارد؛ اگرچه او در آسمان دنیا نیست؛ اما برخی از پدیدههای دنیوی نیز از دید قرآن در این آسمان نیستند, مثل خورشید و ماه، در ضمن رهبر اسلام نیز در یک شب که به شب معراج معروف گشته، نزد او میرود.
از همه مهمتر اینکه تخت پادشاهی او که عرش الله نامیده میشود، ابتدا بر روی ماده ای فیزیکی (آب) بوده که فرشتگانش آنرا بالا میبرند .
اما مسلمانان برای توجیه وجود او به مغلطهبازی روی میآورند؛ بدین معنا که ابتدا وجود آفریدگاری را برای جهان (از دید خویش)ثابت میکنند؛ سپس الله را همان آفریدگار مینامند.
باید دانست که تفاوت زیادی بین الله و آفریدگار(منظور از آفریدگار، همان چیزی است که جهان از آن پدید آمده است و در اینجا منظور لحظهی قبل از بیگ بنگ و پیش از آن میباشد) وجود دارد.
آفریدگاری که جهان از آن بوجود آمده، خود نمیتواند بخش از آن باشد، در حقیقت گیتی مانند جانداری است که از نطفهای بسیار کوچک پدید آمده؛ بعد از پیدایش جاندار، اثری از آن نطفه باقی نخواهد ماند؛ بنابراین الله پارامترهای خرافه بودن را داراست و با خرافه شدن الله، کل ادعا نیز باطل و در زمرهی خرافه باقی خواهد ماند؛ اما چرا اسلام اینقدر مورد پذیرش مردم قرار دارد؟ برای این پرسش باید خود اسلام را شناخت.
اسلام تنها دینی است که بیشترین بهره را از ادیان ماقبل خویش برده، اغلب مطالب آن از تورات اقتباس شده، از داستان خلقت آدم و حوا و هابیل و قابیل گرفته تا این اعتقاد یهودیان که تمام پادشاهان خوب خود را فرستاده شده از جانب یَهُوَ (خدای یهودیان که اسلام او را الله مینامد) میدانند؛ همچنین به مسیحیان که خود شاخهای از دین یهود است، احترام میگذارد؛ اگرچه سایر ادیان مثل مهر پرستان را صابئین و زرتشتیان را مجوس مینامد، اما اقتباسی آشکار از آنها دارد .
پس این دین یکی از مهمترین پارامترهای جهانشمول شدن را داراست.مردم باوری را خواهند پذیرفت که باور خویش را در آن ببینند.
راز پذیرش اسلام و سپس کوشش در راه گسترش آنرا از سوی ایرانیان، باید در این امر جستجو کرد.
نفوذ اسلام در شرق آسیا به دلیل تلاش ایرانیان بوده است, همچنین بیشترین دانشمندان اسلامی از بخاری گرفته تا مسلم نیشابوری و ترمذی و دهها شخصیت اسلامی همگی ایرانی هستند.
نویسندهی قاموس عربی، فیروزآبادی ایرانی است؛ کسی که صرف و نحو عربی را به جهانیان آموخت سیبویه است و .... اما دلیل دیگری که اسلام به آن متکی میگردد، ترسانیدن انسانها از عذابی بسیار دردناک است که با نافرمانی و سرپیچی از همان الله دچار آن میشوند. انسانها حاضر نیستند در چنین مواردی به ریسک دست بزنند، اگرچه برای آن دلیل نیابند و این امر باعث عقب ماندگی آنها گردد .
دلیل دیگر این ماندگاری را باید در آمیزش اسلام با برخی از علوم انسانی و اخلاقی جستجو نمود؛ اگرچه در مواردی که با مخالفانش درگیر است اخلاق را زیر پا میگذارد.
جانوران تکامل یافتهتر میدانند که اگر اشیاء طبیعت را در خدمت خویش بگیرند، زندگی بهتری خواهند داشت؛ لذا این جانداران اقدام به استفاده از ابزار طبیعی برای بهتر زیستن میکنند؛ این ابزار(طبیعی) میتواند از سنگ گرفته تا چوب درخت و سایر مواد طبیعی باشد.(منظور از جاندران تکامل یافته، جاندارانی است که از مرحلهی تک یاختگی و سکون گذشته و دارای ساختار بدنی پیچیده هستند که مغز مهمترین این ساختارهاست.)
مرحلهی پیشترفتهتر این تکامل، ساخت ابزار است؛ موجودی میتواند اقدام به ساخت ابزار نماید که:
اولا؛ از مغز تکامل یافتهتری بهرمند شود.
ثانیا؛ ساختار بدنی وی، به او این اجازه را بدهد.
در طول حیات در کرهی زمین، تنها جانورانی که قادر به انجام چنین کاری بودند، اجداد انسانهای کنونی و نئاندرتالها بوهاند.(آنگونه که گفته میشود، نئاندرتالها در یک روند کاملا طبیعی و به سبب رقابت با اجداد انسانهای کنونی، در حدود 20،000 سال پیش نسلشان منقرض گردید.)
اما در مورد انسانها
اجداد ما زمانی توانستند اقدام به ساخت ابزار نمایند که از حالت چهار دست و پا راه رفتن گذشته و به حالت کنونی رسیدند، در این حالت بود که دستها آزاد شده و آنها توانستند شروع به ساخت ابزار نمایند.(ساخت ابزار با کاربرد ابزار طبیعی تفاوت دارد)
در اینجا وارد بعد نظری دانستن میشویم:
برای رسیدن به تمدن، انسانها باید از دو مرحله گذر میکردند:
نخست اینکه مشکل تغذیه را حل نمایند تا از حل این نیاز، به دیگر نیازهای زیستی خویش از قبیل مسکن و .... بپردازند.
دوم؛ در جاهائی بسر ببرند که با مشکلاتی غیر از نیاز غذائی برخورد.
در سرزمینی که هر یک از این پارامترها نباشد، تمدنی شکل نگرفته است؛ تمدنی را نخواهیم یافت که در بیابان پدید آمده باشد؛ زیرا در این منطقه، مهمترین نیاز انسانها یعنی آب به سختی یافت میشود.
همچنین تمدن در جائی که همزمان هم از آب کامل برخوردار باشد و هم دارای هوائی با دمای یکنواخت باشد که انسانها احساس نیاز به پوشش و مسکن را نداشته باشند، نیز شکل نخواهد گرفت.
با نگاهی به تاریخ، متوجه این نکته میشویم که تمام تمدنهای مهم بشری در جاهائی شکل گرفتهاند که از خط استوا دور و از آب کافی برخوردار بودند بگونهای که بتوانند این آب را در جهت کشاورزی استفاده نمایند؛ انسانها در روند تکاملشان آموختهاند که اگر بیشتر بدانند؛ بهتر میتوانند زندگی نمایند.
پدیده هائی که انسانها با آنها مواجه هستند دو گونه اند:
گونهی نخست پدیدههائی هستند که علل آنها کاملا آشکار است.
دستهی دیگری از پدیدهها هستند که باید برای رسیدن به علت آنها تلاش نمایند.
کوشش در چنین راهی است که سبب پیدایش دانش میگردد، اما همین تلاش نیز میتواند انسانها را به خرافه بکشاند؛ منشاء تمام خرافات بدون شک متفکران زمان هستند، کسانیکه مردم گفتارشان را باور دارند و انتظار دارند که دلیل هر پدیده را بدانند(البته در اینجا منظور از متفکر لزوما دانشمند نیست، منظور کسانی است که قوهی تفکر و تخیل قوی دارند).
همین متفکران وهم خویش را به عنوان علم به مردم القا مینمایند، مردم نیز آنها را انسانهای عادی حساب نخواهند کرد و از آنها به عنوان کسانی یاد میکنند که به عالمی والا راه دارند؛ لذا چنین اشخاصی بعد از مرگ تابو میشدند؛ پس از این مرحله است که یا محل دفنشان و یا منزل و چیزی که در زمان حیات مرتبط با آنها بوده به حالت تقدس در می آمدند؛ دلیل تقدس برخی از اماکن خاص و حتی درختان و چیزهائی نظیر این را باید در این عوامل جستجو نمود، مردم نسلهای بعد علت این تقدسها را الهی و ماوراء زمینی تصور خواهند نمود.
خرافه در فضائی مجازی رشد میکند که عقل بشر قادر به نفوذ در آن نیست.
هر اندازه این فضا غیر قابل نفوذتر باشد به همان اندازه ماندگاری خرافه بیشتر خواهد بود، شاید دلیل اصلی ماندگاری خدایان آسمانی ادیان سامی در همین نکنه باشد که خدایشان در آسمانها و مکانی قرار دادند که انسانها تا این لحظه با هیچ ابزاری نمیتواند بدانجا برسد.
هر ملتی که دارای پیشینهی فرهنگی قویتری باشد به همان اندازه خرافات ماندگارتری در آنها وجود دارد و نفی آنها مشکلتر است؛ اما این دلیل، تنها علت ماندگاری خرافات نیست.
شرط دیگری که خرافه باید دارا باشد تا بتواند پایداری بیشتری داشته باشد؛ ترسانیدن مردم از رد این خرافه است.
شرط سوم هم اقتباس و امتزاج آن با خرافات و باورهای دیگر ملل است।
در ضمن خرافه باید بتواند خود را با عوامل عقلانی تطبیق دهد و با مسلمات بشری مدارا نموده و در راه ترویج آنها تلاش کند.
لذا اگر ایدهای خرافی، هرکدام از این شرایط را نداشته باشد؛ خود بخود و به مرور زمان ابتدا از حالت جهانشمولی خارج و سپس با پیشرفت آگاهی، یا مغلوب دیگر خرافات میگردد و یا کاملا از روزگار محو میشود.
اما در رابطه با ادیان
آیا ادیان خرافه هستند؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید دین مورد بررسی و ساختار و مبانی فکری آن را شناخت و اینکه آیا پارامتر خرافه بودن را داراست یا نه؟
اساس هر دین، وجود نیروئی است فرازمینی که با استفاده از آن به توجیه علل پدیده های طبیعی میپردازند و چگونگی رسیدن به آیندهی بهتر را توجیه مینمایند.این موجود عجیب را در فضائی ذهنی قرار میدهند که از محدودهی درک انسانها خارج باشد.
لذا چون این موجود حاصل ذهن بشر است و آنرا در فضائی ذهنی خاصی قرار میدهند که انسان با ابزارهای عقلانی نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد، میتواند یکی از گزینه های احتمالی خرافه باشد؛ زیرا از یک سو وجود این نیرو را عقلانی قلمداد میکنند و کوشش در القای آنرا به مردم دارند و از سوی دیگرمعتقدند که انسانها با ابزار عقل حتی در حالت مجازی نیز نخواهند توانست به آن برسند.
چیزی که مستقیما با ابزار عقل به آن دسترسی نداریم نه میتوان آنرا رد و نه آنرا پذیرفت، لذا به دنبال ادله های آنها میرویم.
اولین تناقضش در همین نکته است، زیرا معتقدان به آن از یک سو آنرا عقلانی میدانند و از سوئی دیگر معتقدند که کسی با ابزارهای عقل به آن نمیرسد.
پرسش اینجاست که آنها چگونه توانستند به آن برسند؟آیا مدعیان این ایده از حسی برخوردارند که دیگران آنرا ندارند؟
لذا برای پاسخ به این پرسش باید این نیرو را در هرکدام از ادیان بطور جداگانه شناخت، تا در بارهی آن بتوان داوری نمود.
بنابراین یکی از این ادیان را که جهانشمولی آن بیشتر است را انتخاب مینمائیم.
بدون شک دین اسلام بهترین این گزینه هاست، زیرا این دین تقریبا پیروانش در تمام جهان پخش هستند و محدود به یک منطقهی خاص نیست، اگرچه در منطقهی خاورمیانه بیشترین پیرو را دارد.
نیروی خارق العادهای که هیچکس را توانائی رسیدن به آن نیست، در این دین الله نام دارد.
این الله آن طوری که قرآن، کتاب مقدس مسلمانان میگوید؛ تمام آنچه را که در این جهان وجود دارد آفریده شدهی او هستند.
اما تناقض آن زمانی آشکار میگردد که بدانیم طبق قرآن، الله نیز بخشی است از هستی و در مکانی خاص که طبقه ی هفتم آسمان نامیده میشود اقامت دارد؛ اگرچه او در آسمان دنیا نیست؛ اما برخی از پدیدههای دنیوی نیز از دید قرآن در این آسمان نیستند, مثل خورشید و ماه، در ضمن رهبر اسلام نیز در یک شب که به شب معراج معروف گشته، نزد او میرود.
از همه مهمتر اینکه تخت پادشاهی او که عرش الله نامیده میشود، ابتدا بر روی ماده ای فیزیکی (آب) بوده که فرشتگانش آنرا بالا میبرند .
اما مسلمانان برای توجیه وجود او به مغلطهبازی روی میآورند؛ بدین معنا که ابتدا وجود آفریدگاری را برای جهان (از دید خویش)ثابت میکنند؛ سپس الله را همان آفریدگار مینامند.
باید دانست که تفاوت زیادی بین الله و آفریدگار(منظور از آفریدگار، همان چیزی است که جهان از آن پدید آمده است و در اینجا منظور لحظهی قبل از بیگ بنگ و پیش از آن میباشد) وجود دارد.
آفریدگاری که جهان از آن بوجود آمده، خود نمیتواند بخش از آن باشد، در حقیقت گیتی مانند جانداری است که از نطفهای بسیار کوچک پدید آمده؛ بعد از پیدایش جاندار، اثری از آن نطفه باقی نخواهد ماند؛ بنابراین الله پارامترهای خرافه بودن را داراست و با خرافه شدن الله، کل ادعا نیز باطل و در زمرهی خرافه باقی خواهد ماند؛ اما چرا اسلام اینقدر مورد پذیرش مردم قرار دارد؟ برای این پرسش باید خود اسلام را شناخت.
اسلام تنها دینی است که بیشترین بهره را از ادیان ماقبل خویش برده، اغلب مطالب آن از تورات اقتباس شده، از داستان خلقت آدم و حوا و هابیل و قابیل گرفته تا این اعتقاد یهودیان که تمام پادشاهان خوب خود را فرستاده شده از جانب یَهُوَ (خدای یهودیان که اسلام او را الله مینامد) میدانند؛ همچنین به مسیحیان که خود شاخهای از دین یهود است، احترام میگذارد؛ اگرچه سایر ادیان مثل مهر پرستان را صابئین و زرتشتیان را مجوس مینامد، اما اقتباسی آشکار از آنها دارد .
پس این دین یکی از مهمترین پارامترهای جهانشمول شدن را داراست.مردم باوری را خواهند پذیرفت که باور خویش را در آن ببینند.
راز پذیرش اسلام و سپس کوشش در راه گسترش آنرا از سوی ایرانیان، باید در این امر جستجو کرد.
نفوذ اسلام در شرق آسیا به دلیل تلاش ایرانیان بوده است, همچنین بیشترین دانشمندان اسلامی از بخاری گرفته تا مسلم نیشابوری و ترمذی و دهها شخصیت اسلامی همگی ایرانی هستند.
نویسندهی قاموس عربی، فیروزآبادی ایرانی است؛ کسی که صرف و نحو عربی را به جهانیان آموخت سیبویه است و .... اما دلیل دیگری که اسلام به آن متکی میگردد، ترسانیدن انسانها از عذابی بسیار دردناک است که با نافرمانی و سرپیچی از همان الله دچار آن میشوند. انسانها حاضر نیستند در چنین مواردی به ریسک دست بزنند، اگرچه برای آن دلیل نیابند و این امر باعث عقب ماندگی آنها گردد .
دلیل دیگر این ماندگاری را باید در آمیزش اسلام با برخی از علوم انسانی و اخلاقی جستجو نمود؛ اگرچه در مواردی که با مخالفانش درگیر است اخلاق را زیر پا میگذارد.
۷ نظر:
درود جقدر تحلیل دلنشینی، امیدورام تو این اوضاع با مردمانی لحظه ای دلسرد نشید و همچنان ادامه بدید
یکی دیگه از دلایل باقی موندن خرافات اینه که :
مذاهب و مسلکها اول فرد عامی درست میکنن که اختیار عقل خود را ندارن و بعد به خاطر همین عوامیت بزرگانی! و روشنفکرانی درست میشون که خودشون هم عوامن و خرافاتی پس افرادی عقل دیگران را در اختیار میگیرن که خودشون هم جزوی از همونها هستن
با خدایی بی خدایی شرط نیست شرط در کارت نباشد حق تویی
حق تویی در کار دنیا فکر کن فکر کن تا بشنوی پیغام حق
حق شود قطره و تو آیینه ای بشکنش آیینه را ای بت شکن
بت شکن در دین خود مسرور باش سرور دلها و شاه خویش باش
خویش را بشناس و تو سر درون از درونت رازها آید برون
چون برون آید تو در هم میروی حیرتی آید برون از آن درون
حیرتی کز حیرتت آید سوال گر نیابی پاسخش باشی زوال
کیستم من ای خداوند درون چون تو را دیدم شدم من مات گون
مات و مبهوتم که تو جاری شوی جاری اندر رود و تو دریا شوی
این جوابت باشد و راز درون لطف آن باشد که کردت نیل گون
قطره بودی حال تو دریا شدی با خدایی شرط تو عاقل شدی
عقل تو در محضرش سجده کند بی خدایی پاک شد توبه کند
با خدایی بی خدایی شرط نیست
شرط در کارت نباشد فکر کن
درود بر تو ای بیخدا
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
دین چیزی جز حهل و نادانی بشر نیست هیچ گونه حقیقتی در ان نیست دیگر زمان آن فرا رسیده که از موهومات دست کشیده و به انسان پرداخته شود
دستتان را به گرمی میفشارم پیروز باشید
سلام و خسته نباشید
باور کنید که قصد توهین ندارم ولی باورررر کنید... باورررر کنید آبکی تر از این تفسیری که ارائه دادید تا حالا نشنیده بودم :)))))
موفق باشید
با سلام تا قران را با دقت وموشکافانه مطالعه نکنی به عظمت وبزرگی ان پی نمیبری واگر ان را با تامل وتفکر بخوانی بسادگی متوجه خواهی شد که این کلام هرگز نمیتواند ساخته دست بشر ناتوان وکم ظرفیت ونااگاه وفراموشکار باشد تنها یک دلیل برای ان اقامه میکنم در مورد ان بیندیشد ومنکران با قدری تفکر خود را از خطر بزرگ جهنم که حق است وعذاب ان دایمی برهانند وبه خدا وکتابش که سراسر نور ورحمت است ایمان اورند ودستورات اورا در این کتاب با جان ودل اجرا کنند بلکه مورد رحم خدای مهربان واقع شوند وبه راه راست رهنمون گردنند
شما در نظر بگیرید فردی تحصیلکرده ودارای مقام علمی در قرن بیست ویکم با اینهمه دانش وامکانات وابزار مختلف کتاب ویا مقاله ای نوشته وان را در سطح وسیع منتشر کند بنظر شما خوانندگان این کتاب چند نفر خواهند بود سپس صد سال دیگر این کتاب تجدید چاپ شود در انصورت پس از پیشرفت بشر ونواوریهای جدید خوانندگان این کتاب چند نفر خواهند بود وبه همین ترتیب پس از هزار سال
حال انکه در 1400سال پیش کتابی ارایه شده توسط فردی که بیسوادی (حتی در حد خواندن ونوشتن به استناد گفته کفار وبه استناد خود قران)او محرز بوده پس از گذشت این همه سال تازه اکنون با مطالعه ان بر مریدانش روز به روز افزوده میگردد
وهزاران بلکه میلونها نفر در چهار گوشه جهان در باره ان سخنرانی نموده ومقالات مختلف چاپ نموده وحتی منکران ومخالفان ان سالها از عمر خود را جهت یافتن دلیلی بر رد ان صرف میکنند ودر حال حاضر اسما ورسما حداقل یک میلیارد ا از ساکنان کره زمین در قرن 21به ان معتقدند از طرفی قبل از محمد در چهار گوشه جهان هر از گاهی فردی ادعای نبوت مینموده وادعای خود را نیز با معجزه اثبات مینموده ولی این کتاب واین رسول با قاطعیت هر چه تمامتر اعلام نموده انداین پیامبر پایان دهنده نبوت بوده وپس از او هیچ پیامبری نخواهد امد واین کتاب اخرین کتاب اسمانی است وچون اخرین کتاب است خداوند تضمین نموده که ان را از دستبرد مصون میدارد ومیدانیم وهمه میدانند که تاکنون کسی ادعای پیغمبری ننموده وبتواند ان را اثبات بنماید ایا این یک دلیل کافی نیست که بپذیریم قران کتابی است که از سوی خدای جهانیان نازل شده است (2
در مطلب شما به نکته ای بسیار مهم بطور گدرا اشاره شده است که خدای ادیان بسیار بیرحم بوده وبندگانش را وعده عداب وشکنجه میدهد شما اگر انصاف دارید لحظه ای بیندیشید وسپس درست قضاوت کنید خدایی توانا وقهار که همه چیز بدست اوست واو بر هر کاری تواناست زمینی را خلق کرده وشرایط ایده الی برای زندگی در ان فراهم نموده واسباب رفاه واسایش فراوان در ان به ودیعه نهاده ونهرها در ان جاری ساخته وانواع درختان با میوه های مختلف ورنگانگ وچهارپایان مختلف برای استفاده از گوشت انها وسواری گرفتن از انها بوفور افریده وجنس انسان را از زن ومرد افریده ومحبت وعشق را بین انان برقرار کرده وصدها مورد دیگر که برایگان در دسترس این انسان قرار گرفته که بگفته قران اگر بخواهید نعمتهای خداوند را بشمارید هرگز نمیتوانید واعضا درونی بدن که صدها عضو ریز ودرشت که هریک از انها دچار اشکال شود دردسر ودرد ورنج بسیاری را برای انسان فراهم میاوردبا این همه برای رسیدن به رستگاری ورسیدن به جهانی بهتر که هزاران بار بهتر ومتنوعتر وماندگارتر از این جهان است رسولانی را فرستاده که راه رسیدن به ان جهان عالی را به او مزده میدهد وفرصتی طولانی جهت هدایت یافتن و معجزاتی با پیامبران برای اثبات حقانیت دعوت انها فرستاده وبارها اعلام کرده که در هر مرحله ای از حیات دنیوی از خطا وگناه بازگشتی در توبه بروی تو باز است وتا لحظه اخر حیات این در رحمت باز است که بازگردی اما با وجود اینهمه رحمت وبخشش وگذشت باز تو به کفران وناسپاسی ادامه داده وبا وجود استفاده از تمام این امکانات باز هم افریننده ان را انکار میکنی انصافا چنین انسانی مستحق چه مجازاتی است خداوند همانطور که در رحمتش باز است وبیدریغ ورایگان نعمت میبخشد همان خداوند قدرت این را دارد که شدیدترین عذابها را اعمال کند در روز رستاخیز استدلال خداوند این است که من همانطور که نعمتهای فراوان داده ام مجازات فراوان هم دارم وچون تو مرا انکار کرده ای از نعمتهای من در دنیا استفاده نمودی ومرا فراموش کردی اکنون مجازات ابدی مرا هم بچش وفرض کن خدایی وجود ندارد که تو را از این عداب برهاند همچنانکه تو در جهان ما را فراموش کردی اکنون ما هم تو را فراموش میکنیم وچون غیر از من نجات دهنده ای نیست پس این فراموشی ما ابدی است وتو هرگز از این عذاب رهایی نخواهی یافت وتخفیفی هم اعمال نخواهد شد وبدان که من به تو ظلم نکردم بلکه تو با انکار حقیقت وانهمه نعمت به خود ظلم نمودی
اینکه خداوند میفرماید در روز رستاخیز به کسی ظلم نمیشود وهر کسی مطابق عمل خود مجازات میشود این سوال پیش میاید که چرا با استفاده محدود از نعمتهای خداوند در دنیا باید بشکل ناعادلانه عداب ابدی را تحمل کرد پاسخ سوال این است که خداوند هم دارای نعمت ابدی است هم عذاب ابدی ان کس که به خدا باور داشته وشاکر او بوده اگر دنیا تا ابد ادامه مییافت او همچنان مومن بود وشایسته استفاده ار نعمتهای ابدی وانکه انکار نموده تا لحظه ی مرگ اگر تا ابد جهان ادامه میافت او همچنان کافر وناسپاس بود وچون خدا را انکار کرده باید در رستاخیز هم عواقب انرا الی الابد تحمل کند وهمچنانکه در دردنیا خدا را انکار نموده اکنون نیز به موجب همان اعتقاد خود باید فرض کند که خدایی برای نجات او وجود ندارد
ارسال یک نظر