قرآن کریم: ای موسی، کسی که درون درخت و در میان آتش است، منم الله، پروردگار جهانیان!
آنچه که در زیر میخوانید نمونهای هستند از تناقضات قرآن در بیان صفات خدائی که آن را خدای مشترک تمام ادیان و یگانه خدای جهان میدانند، چیزی که بسیار بیشتر از سایر آیات قران در اینجا جلب توجه میکند، پنهان شدن الله در میان درختی است آتشین در سرزمینی مقدس؛ شخص درون آتش میگوید " کسی که درون آتش است مقدس میباشد و در ادامه ایات میگوید" این منم الله؛.... الله از موسی میخواهد که دمپائیاش را هم بیرون بیاورد، زیرا او در سرزمین مقدس (اسرائیل) است و همچنین تناقضات قرآن در عشق میان موسی و دختر شعیب. شرح داستان:
....موسی پس از فرار از دربار فرعون و ارتکاب قتل، میترسید که مصریان او را دستگیر نمایند، این بود که از مصر به سوی مدین گریخت:
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) (موسى) با ترس و نگرانی از آنجا خارج شد، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده.
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (قصص/22) و چون به سوى مدين رو نهاد گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.
در اینجا تناقضی آشکار در سخنانی که قرآن از قول موسی بیان کرده، وجود دارد؛ آیا موسی که آدم بیگناهی را کشته ظالم است یا پدرخواندهاش "فرعون" که او را بزرگ نمود؟!
قرآن مصریان را قومی ستمگر معرفی مینماید، قومی که با توجه به آیات قرآن با بنی اسرائیلیها در کنار هم زندگی میکردند؛ البته معلوم نیست چرا در این آیات، الله از موسی که مرتکب قتل گردیده، به عنوان ستمگر یاد نمیکند؟ ظاهرا جای ظالم و مظلوم را عوض شده است.
موسی تازه از دربار پدر خواندهی خویش (فرعون) فرار نموده است، او بدون شک پیاده است، زیرا یک شب را در شهر فرعون گذراند، قرآن اشارهای به اسب وی نمینماید، اگر هم سواره بوده، پس این وسیله را از کجا آورده است؟ آیا مرتکب دزدی شده؟
لذا پذیرش فرض سواره بودن او، با توجه به آیات قرآن، دور از ذهن است؛ در این صورت چگونه بود که لشکریان فرعون نتوانستند او را دستگیر نمایند؟
او راه مدین را چگونه شناخت؟ اگر الله او را راهنمائی کرد، پس چرا همان اول خانواده موسی را به مدین نبرد تا این همه مشکل پیش نیاید و فرعون اکثریت قریب به اتفاق پسران بنیاسرائیلی را بکشد !
موسی وارد منطقهی مدین گردید و در آنجا مشاهده نمود که گروهی مشغول کشیدن آب از چاه برای سیراب کردن دامهای خویش هستند؛ دو دخترهم گوشهای نشستهاند و همراه بقیه به گوسفندانشان آب نمیدهند؛ موسی نزد آنها میرود و از آنها میپرسد: چرا شما به گوسفندانتان آب نمیدهید؟ و در پاسخ میگویند که صبر میکنیم تا چوپانها بروند و پدر ما پیرمردی است مسن:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص/23) و هنگامی كه به آب مدين رسيد، گروهی از مردم را در آنجا ديد كه دامهای خود را سيراب میكنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند، به آنها گفت كار شما چيست ؟ گفتند ما آنها را آب نمیدهيم تا چوپانها همگی خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسني است.
این آیه از چند جهت قابل تامل است:
آنچه که در زیر میخوانید نمونهای هستند از تناقضات قرآن در بیان صفات خدائی که آن را خدای مشترک تمام ادیان و یگانه خدای جهان میدانند، چیزی که بسیار بیشتر از سایر آیات قران در اینجا جلب توجه میکند، پنهان شدن الله در میان درختی است آتشین در سرزمینی مقدس؛ شخص درون آتش میگوید " کسی که درون آتش است مقدس میباشد و در ادامه ایات میگوید" این منم الله؛.... الله از موسی میخواهد که دمپائیاش را هم بیرون بیاورد، زیرا او در سرزمین مقدس (اسرائیل) است و همچنین تناقضات قرآن در عشق میان موسی و دختر شعیب. شرح داستان:
....موسی پس از فرار از دربار فرعون و ارتکاب قتل، میترسید که مصریان او را دستگیر نمایند، این بود که از مصر به سوی مدین گریخت:
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) (موسى) با ترس و نگرانی از آنجا خارج شد، گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده.
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (قصص/22) و چون به سوى مدين رو نهاد گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.
در اینجا تناقضی آشکار در سخنانی که قرآن از قول موسی بیان کرده، وجود دارد؛ آیا موسی که آدم بیگناهی را کشته ظالم است یا پدرخواندهاش "فرعون" که او را بزرگ نمود؟!
قرآن مصریان را قومی ستمگر معرفی مینماید، قومی که با توجه به آیات قرآن با بنی اسرائیلیها در کنار هم زندگی میکردند؛ البته معلوم نیست چرا در این آیات، الله از موسی که مرتکب قتل گردیده، به عنوان ستمگر یاد نمیکند؟ ظاهرا جای ظالم و مظلوم را عوض شده است.
موسی تازه از دربار پدر خواندهی خویش (فرعون) فرار نموده است، او بدون شک پیاده است، زیرا یک شب را در شهر فرعون گذراند، قرآن اشارهای به اسب وی نمینماید، اگر هم سواره بوده، پس این وسیله را از کجا آورده است؟ آیا مرتکب دزدی شده؟
لذا پذیرش فرض سواره بودن او، با توجه به آیات قرآن، دور از ذهن است؛ در این صورت چگونه بود که لشکریان فرعون نتوانستند او را دستگیر نمایند؟
او راه مدین را چگونه شناخت؟ اگر الله او را راهنمائی کرد، پس چرا همان اول خانواده موسی را به مدین نبرد تا این همه مشکل پیش نیاید و فرعون اکثریت قریب به اتفاق پسران بنیاسرائیلی را بکشد !
موسی وارد منطقهی مدین گردید و در آنجا مشاهده نمود که گروهی مشغول کشیدن آب از چاه برای سیراب کردن دامهای خویش هستند؛ دو دخترهم گوشهای نشستهاند و همراه بقیه به گوسفندانشان آب نمیدهند؛ موسی نزد آنها میرود و از آنها میپرسد: چرا شما به گوسفندانتان آب نمیدهید؟ و در پاسخ میگویند که صبر میکنیم تا چوپانها بروند و پدر ما پیرمردی است مسن:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص/23) و هنگامی كه به آب مدين رسيد، گروهی از مردم را در آنجا ديد كه دامهای خود را سيراب میكنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند، به آنها گفت كار شما چيست ؟ گفتند ما آنها را آب نمیدهيم تا چوپانها همگی خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسني است.
این آیه از چند جهت قابل تامل است:
1- با توجه به احساس آزادی از سوی موسی، پس این منطقه جزء مصر نمیباشد، در این صورت موسی با چه زبانی با آن دو دختر همسخن شد؟
2- چرا این دو دختر از چوپانها احساس شرم میکردند ولی با موسی که تازه جوانی رشید و کاملا هم غریب بود، هم صحبت شدند؟
3- ارتباط این جملهی آنها هنگامی که گفتند: "ما حیوانات خویش را پس از رفتن چوپانها آب میدهیم"، با جملهی "پدر ما پیرمردی است مسن"، چیست؟
موسی به گوسفندان آنها آب داد و دوباره سر جایش برگشت:
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24) پس براى (گوسفندان) آن دو آب داد آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.
منظور موسی از اینکه گفت: "من به فرستاده شدن خیر از سوی تو ای الله نیازمندم" چیست؟ آیا قرآن این جمله را برای منظوری خاص بیان مینماید؟ از همه مهمتر اینکه موسی الله را از کجا میشناخت؟ در درگاه فرعون آموزش الله شناسی دیده و الله در مغزش القا کرده بود؟ اگر حالت دوم مد نظر است، چرا الله در مغز سایر انسانها چنین نمیکند تا همگی الله پرست شوند؟
آن دو زن داستان خویش و اینکه موسی به گوسفندان آنها آب داده را به پدرشان تعریف نمودند و پدر آنها نیزموسی را دعوت نمود:
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/25) پس يكى از آن دو زن در حالى كه با شرم گام بر میداشت نزد وى آمد گفت "پدرم تو را میطلبد تا تو را به پاداش آب دادن براى ما مزد دهد و چون نزد او آمد و سرگذشت را بر او حكايت كرد گفت مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.
موسی زیر سایهی درخت تنها نشسته بود که یکی از این دو دختر با حالت شرم نزد موسی میآید تا پیام پدرش که مزد دادن او بخاطر آب دادن به گوسفندان است را به او بدهد؛ همانگونه که بعدا خواهی دانست این پیرمرد شعیب پیامبر میباشد؛ اما:
چرا او دخترش را به تنهائی نزد مردی جوان و نامحرم میفرستد؟
بر طبق احادیثی که آخوندها از پیامبر اسلام نقد میکنند، نشستن مردی با زن تنها گناه است، اما پیامبر الله دخترش را در صحرا، نزد مردی تازه جوان مجرد میفرستد! موسی در زیر سایه منتظر چیست؟:
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26) يكى از آن دو گفت؛ اى پدر! او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى هم نيرومند در خور اعتماد است.
چند پرسش و تناقض:
این دختر از کجا دانست که او در خور اعتماد است؟ آیا پدرش به تنهائی یکی از آن دو را نزد او موسی میفرستد تا موسی را از نظر عفت آزمایش نماید؟ آیا فرستادن دختری تنها، نزد مردی جوان قاتل، قوی و ناشناس، برای آزمایش پاکدامنی مرد مورد نظر، کاری است عقلانی؟ این است درسی که باید از قرآن گرفت!؟
اسلام گفتگوی پسر و دختر جوان را در تنهائی حرام میداند، اما پیامبر الله دخترش را با مردی جوان تنها میگذارد!
موسی چگونه راه خانهی پیرمرد را پیدا نمود؟ تنها گزینه، رفتن به همراه دختر جوان میباشد.
پیرمرد (شعیب) در این مدت دو دخترش را به تنهائی به صحرا میفرستاد، چرا در این مدت به فکر استخدام چوپانی نبود؟
شعیب نیز منظور دخترش را میداند و به موسی پیشنهاد ازدواج با او را میدهد به این شرط که هشت سال برای او چوپانی نماید، اگر ده سال چوپانی نماید بهتر است:
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص/27) [شعيب] گفت من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مىكنى] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت.
عجب شرطی این پیامبر الله برای ازدواج با دخترش میگذارد! ضمنا الله دچار فراموشی شده است، ابتدا از آن دو به عنوان دو زن (امْرَأتَيْنِ) یاد مینماید، اما بعدا از آنها با عنوان(ابْنَتَيَّ) دو دختر یاد مینماید!
موسی هم این شرط عجیب را میپذیرد:
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص/28) [موسى] گفت اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم بر من تعدى نباشد و الله بر آنچه میگوييم وكيل است.
موسی در این مدت کجا میخوابید؟ در خانهی پیرمرد به جز خودش، فقط دو دختر جوان وجود داشتند؛ آیا پیرمرد از زنده بودن خویش پس از ده سال اطمینان داشت؟ آیا چنین قرار دادی عقلانی بود؟ دختر دیگرش کجا بود؟
موسی مدت ده سال برای شعیب چوپانی نمود تا مهریهی دختر را بدهد (البته معلوم نیست که این مهریه است یا شیربها).
او قصد رفتن نزد خانوادهاش در مصر را نمود و به همراه همسرش روانهی مصر گردید، هنگامی که در شب او و همسرش همراه گوسفندان مشغول حرکت بودند، موسی در راه، آتشی را مشاهده نمود و به زنش گفت: مکث کنید! من آتشی را از جانب کوه طور مشاهده مینمایم، میروم تا از آن خبری کسب نمایم و آتشی را میآورم تا گرم شوید:
2- چرا این دو دختر از چوپانها احساس شرم میکردند ولی با موسی که تازه جوانی رشید و کاملا هم غریب بود، هم صحبت شدند؟
3- ارتباط این جملهی آنها هنگامی که گفتند: "ما حیوانات خویش را پس از رفتن چوپانها آب میدهیم"، با جملهی "پدر ما پیرمردی است مسن"، چیست؟
موسی به گوسفندان آنها آب داد و دوباره سر جایش برگشت:
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24) پس براى (گوسفندان) آن دو آب داد آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.
منظور موسی از اینکه گفت: "من به فرستاده شدن خیر از سوی تو ای الله نیازمندم" چیست؟ آیا قرآن این جمله را برای منظوری خاص بیان مینماید؟ از همه مهمتر اینکه موسی الله را از کجا میشناخت؟ در درگاه فرعون آموزش الله شناسی دیده و الله در مغزش القا کرده بود؟ اگر حالت دوم مد نظر است، چرا الله در مغز سایر انسانها چنین نمیکند تا همگی الله پرست شوند؟
آن دو زن داستان خویش و اینکه موسی به گوسفندان آنها آب داده را به پدرشان تعریف نمودند و پدر آنها نیزموسی را دعوت نمود:
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/25) پس يكى از آن دو زن در حالى كه با شرم گام بر میداشت نزد وى آمد گفت "پدرم تو را میطلبد تا تو را به پاداش آب دادن براى ما مزد دهد و چون نزد او آمد و سرگذشت را بر او حكايت كرد گفت مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.
موسی زیر سایهی درخت تنها نشسته بود که یکی از این دو دختر با حالت شرم نزد موسی میآید تا پیام پدرش که مزد دادن او بخاطر آب دادن به گوسفندان است را به او بدهد؛ همانگونه که بعدا خواهی دانست این پیرمرد شعیب پیامبر میباشد؛ اما:
چرا او دخترش را به تنهائی نزد مردی جوان و نامحرم میفرستد؟
بر طبق احادیثی که آخوندها از پیامبر اسلام نقد میکنند، نشستن مردی با زن تنها گناه است، اما پیامبر الله دخترش را در صحرا، نزد مردی تازه جوان مجرد میفرستد! موسی در زیر سایه منتظر چیست؟:
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26) يكى از آن دو گفت؛ اى پدر! او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى هم نيرومند در خور اعتماد است.
چند پرسش و تناقض:
این دختر از کجا دانست که او در خور اعتماد است؟ آیا پدرش به تنهائی یکی از آن دو را نزد او موسی میفرستد تا موسی را از نظر عفت آزمایش نماید؟ آیا فرستادن دختری تنها، نزد مردی جوان قاتل، قوی و ناشناس، برای آزمایش پاکدامنی مرد مورد نظر، کاری است عقلانی؟ این است درسی که باید از قرآن گرفت!؟
اسلام گفتگوی پسر و دختر جوان را در تنهائی حرام میداند، اما پیامبر الله دخترش را با مردی جوان تنها میگذارد!
موسی چگونه راه خانهی پیرمرد را پیدا نمود؟ تنها گزینه، رفتن به همراه دختر جوان میباشد.
پیرمرد (شعیب) در این مدت دو دخترش را به تنهائی به صحرا میفرستاد، چرا در این مدت به فکر استخدام چوپانی نبود؟
شعیب نیز منظور دخترش را میداند و به موسی پیشنهاد ازدواج با او را میدهد به این شرط که هشت سال برای او چوپانی نماید، اگر ده سال چوپانی نماید بهتر است:
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص/27) [شعيب] گفت من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مىكنى] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت.
عجب شرطی این پیامبر الله برای ازدواج با دخترش میگذارد! ضمنا الله دچار فراموشی شده است، ابتدا از آن دو به عنوان دو زن (امْرَأتَيْنِ) یاد مینماید، اما بعدا از آنها با عنوان(ابْنَتَيَّ) دو دختر یاد مینماید!
موسی هم این شرط عجیب را میپذیرد:
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص/28) [موسى] گفت اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم بر من تعدى نباشد و الله بر آنچه میگوييم وكيل است.
موسی در این مدت کجا میخوابید؟ در خانهی پیرمرد به جز خودش، فقط دو دختر جوان وجود داشتند؛ آیا پیرمرد از زنده بودن خویش پس از ده سال اطمینان داشت؟ آیا چنین قرار دادی عقلانی بود؟ دختر دیگرش کجا بود؟
موسی مدت ده سال برای شعیب چوپانی نمود تا مهریهی دختر را بدهد (البته معلوم نیست که این مهریه است یا شیربها).
او قصد رفتن نزد خانوادهاش در مصر را نمود و به همراه همسرش روانهی مصر گردید، هنگامی که در شب او و همسرش همراه گوسفندان مشغول حرکت بودند، موسی در راه، آتشی را مشاهده نمود و به زنش گفت: مکث کنید! من آتشی را از جانب کوه طور مشاهده مینمایم، میروم تا از آن خبری کسب نمایم و آتشی را میآورم تا گرم شوید:
فَلَمَّا قَضَى مُوسَىالْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (قصص/28) هنگامي كه موسي مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش حركت كرد از جانب طور آتشی ديد! به خانوادهاش گفت: درنگ كنيد من آتشی ديدم، میروم شايد خبری برای شما بياورم، يا شعلهای از آتش، تا با آن گرم شويد.
إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (نمل/7) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت من آتشى دیدم به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد يا پاره شعله آتشى براى شما میآورم باشد كه خود را گرم كنيد.
در این دو آیه موسی میگوید من میروم که آتشی بیاورم تا شما خود را گرم نمائید. اما:
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (طه/10) هنگامي كه آتشي مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكي مكث كنيد كه من آتشي ديدم شايد پاره ای از آن را براي شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم.
در این آیه موسی میگوید که من آتش را برای استفاده ار روشنائی آن میآورم؛ (به نظر من دو آیه ی نخست در زمستان بیان شده اند و آیهی پائینی در تابستان)
نکتهی بعدی این است که موسی به همراه زنش مشغول مسافرت به سوی مصر است، چرا موسی بیان مینماید که من آتش را برای گرم کردن شما میآورم (صیغهی جمع استفاده مینماید)؟ اگر گفته شود که زن موسی(برخیها میگویند) در این هنگام مشغول زایمان بود و منظور زن و فرزندش میباشند، پس چرا موسی میگوید که "امکثوا"؟ آیا خطاب قرار دادن نوزاد منطقی است؟ در زبان عربی برای دو شخص، از صیغهی مثنی استفاده میگردد. تنها گزینهی باقی مانده، گوسفندان میباشد که باز خطاب قرار دادن آنها، کاملا غیر عقلانی است.
موسی هم به سوی آتش میرود، در آنجا از درون درختی که سمت راست دره، در جایگاه مبارکی قرار داشت، صدائی میشنود و این صدا خود را الله معرفی نمود:
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (قصص/30) پس هنگامی که به آن رسيد از جانب راست دره در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اى موسى! همانا من الله پروردگار جهانيان هستم.
فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/8) هنگامي که نزد آتش آمد، ندايي برخاست که مبارک باد آن کس که در آتش است و کسي که در اطراف آن است و منزه است الله که پروردگار جهانيان است!
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى (طه/11) پس هنگامی که بدان رسيد ندا داده شد كه اى موسى.
در اینجا آیات قرآن چیزهائی مختلف از قول الله بیان مینمایند:
الله خودش را در درون درختی قرار میدهد و به موسی میگوید من و تو، هر دو موجودات مبارکی هستیم.
الله دوباره به موسی میگوید: ای موسی، دمپائیات را بیرون بیار، زیرا که تو در درهی مبارک طوی هستی:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (طه/12) اين منم پروردگار تو، دمپائی ات را بيرون آور كه تو در دره ی مقدس طوى هستى.
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى (طه/13) و من تو را برگزيدهام پس بدان چه وحى میشود گوش فرا ده.
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي (طه/14) همانا من الله هستم، غیر از من خدائی نيست؛ پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار
يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (نمل/9) اى موسى همانا او، منم الله عزيز حكيم.
معلوم نیست، الله خود را چگونه معرفی نموده است!
در این روایت از داستان موسی، آنجائیکه به سرزمین مقدس اشاره مینماید، به نظر میرسد که کاملا قرآن تحت تاثیر یهودیان مکه و شاید هم ورقه بن نوفل این داستان را بیان مینماید.
الله به موسی میگوید: عصایت را رها کن، در این هنگام عصا به ماری تبدیل میگردد:
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى (طه/17) و اى موسى در دست راست تو چيست؟
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى (طه/18) گفت اين عصاى من است، بر آن تكيه میدهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن بر میآیم.
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (طه/19) گفت: اى موسى آن را بينداز.
فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (طه/20) پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت میخزید.
قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى (طه/21) فرمود آن را بگير و مترس به زودى آن را به حال نخستينش بازخواهيم گردانيد.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (قصص/31) و عصاى خود را بيفكن پس هنگامی که ديد آن مانند جنها می لرزد، (موسی) پشت كرد و برنگشت؛ اى موسى! پيش آى و مترس كه تو در امانى.
در آیهی (قصص/31) قرآن بیان میکند: ما به موسی گفتیم که نترس تو در امانی؛ اما در آیهی پائین الله به موسی میگوید که پیامبران نزد ما نمیترسند:
وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (نمل/10) و عصايت را بيفکن! - هنگامي که به آن نگاه کرد، ديد همچون جنها می لرزد (و) به هر سو میدود (موسی) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که پیامبران در نزد من نمیترسند.
الله خطاب به خوانندگان کتابش میگوید: عصای موسی مانند جنها می لرزید. مگر جنها میلرزند؟ کسی جن را ندیده تا بداند که شکل لرزش عصای موسی چگونه بود.
موسی از دیدن مار ترسید و الله به او میگوید که دستت را در داخل پیراهنت و بر روی سینهات قرار بده تا ترست بریزد:
اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (قصص/32) دست خود را به گريبانت ببر تا سفيد بیآزار بيرون بيايد و از اين هراس بازويت را به خويشتن بچسبان اين دو، دو برهان از جانب پروردگار تو است به سوى فرعون و سران او زيرا آنان همواره قومى نافرمانند.
وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (نمل/12) و دستت را در گريبانت داخل کن؛ هنگامي که خارج مي شود، سفيد و درخشنده است بی آنکه عيبی در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نُه گانههائی است که تو با آنها به سوی فرعون و قومش فرستاده مي شوی؛ آنان قومی فاسق و طغيانگرند!
ادامه دارد..................
إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (نمل/7) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت من آتشى دیدم به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد يا پاره شعله آتشى براى شما میآورم باشد كه خود را گرم كنيد.
در این دو آیه موسی میگوید من میروم که آتشی بیاورم تا شما خود را گرم نمائید. اما:
إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (طه/10) هنگامي كه آتشي مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكي مكث كنيد كه من آتشي ديدم شايد پاره ای از آن را براي شما بياورم، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم.
در این آیه موسی میگوید که من آتش را برای استفاده ار روشنائی آن میآورم؛ (به نظر من دو آیه ی نخست در زمستان بیان شده اند و آیهی پائینی در تابستان)
نکتهی بعدی این است که موسی به همراه زنش مشغول مسافرت به سوی مصر است، چرا موسی بیان مینماید که من آتش را برای گرم کردن شما میآورم (صیغهی جمع استفاده مینماید)؟ اگر گفته شود که زن موسی(برخیها میگویند) در این هنگام مشغول زایمان بود و منظور زن و فرزندش میباشند، پس چرا موسی میگوید که "امکثوا"؟ آیا خطاب قرار دادن نوزاد منطقی است؟ در زبان عربی برای دو شخص، از صیغهی مثنی استفاده میگردد. تنها گزینهی باقی مانده، گوسفندان میباشد که باز خطاب قرار دادن آنها، کاملا غیر عقلانی است.
موسی هم به سوی آتش میرود، در آنجا از درون درختی که سمت راست دره، در جایگاه مبارکی قرار داشت، صدائی میشنود و این صدا خود را الله معرفی نمود:
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (قصص/30) پس هنگامی که به آن رسيد از جانب راست دره در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اى موسى! همانا من الله پروردگار جهانيان هستم.
فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/8) هنگامي که نزد آتش آمد، ندايي برخاست که مبارک باد آن کس که در آتش است و کسي که در اطراف آن است و منزه است الله که پروردگار جهانيان است!
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى (طه/11) پس هنگامی که بدان رسيد ندا داده شد كه اى موسى.
در اینجا آیات قرآن چیزهائی مختلف از قول الله بیان مینمایند:
الله خودش را در درون درختی قرار میدهد و به موسی میگوید من و تو، هر دو موجودات مبارکی هستیم.
الله دوباره به موسی میگوید: ای موسی، دمپائیات را بیرون بیار، زیرا که تو در درهی مبارک طوی هستی:
إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (طه/12) اين منم پروردگار تو، دمپائی ات را بيرون آور كه تو در دره ی مقدس طوى هستى.
وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى (طه/13) و من تو را برگزيدهام پس بدان چه وحى میشود گوش فرا ده.
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي (طه/14) همانا من الله هستم، غیر از من خدائی نيست؛ پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار
يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (نمل/9) اى موسى همانا او، منم الله عزيز حكيم.
معلوم نیست، الله خود را چگونه معرفی نموده است!
در این روایت از داستان موسی، آنجائیکه به سرزمین مقدس اشاره مینماید، به نظر میرسد که کاملا قرآن تحت تاثیر یهودیان مکه و شاید هم ورقه بن نوفل این داستان را بیان مینماید.
الله به موسی میگوید: عصایت را رها کن، در این هنگام عصا به ماری تبدیل میگردد:
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى (طه/17) و اى موسى در دست راست تو چيست؟
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى (طه/18) گفت اين عصاى من است، بر آن تكيه میدهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن بر میآیم.
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (طه/19) گفت: اى موسى آن را بينداز.
فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (طه/20) پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت میخزید.
قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى (طه/21) فرمود آن را بگير و مترس به زودى آن را به حال نخستينش بازخواهيم گردانيد.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (قصص/31) و عصاى خود را بيفكن پس هنگامی که ديد آن مانند جنها می لرزد، (موسی) پشت كرد و برنگشت؛ اى موسى! پيش آى و مترس كه تو در امانى.
در آیهی (قصص/31) قرآن بیان میکند: ما به موسی گفتیم که نترس تو در امانی؛ اما در آیهی پائین الله به موسی میگوید که پیامبران نزد ما نمیترسند:
وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (نمل/10) و عصايت را بيفکن! - هنگامي که به آن نگاه کرد، ديد همچون جنها می لرزد (و) به هر سو میدود (موسی) به عقب برگشت، و حتي پشتِ سر خود را نگاه نکرد- اي موسي! نترس، که پیامبران در نزد من نمیترسند.
الله خطاب به خوانندگان کتابش میگوید: عصای موسی مانند جنها می لرزید. مگر جنها میلرزند؟ کسی جن را ندیده تا بداند که شکل لرزش عصای موسی چگونه بود.
موسی از دیدن مار ترسید و الله به او میگوید که دستت را در داخل پیراهنت و بر روی سینهات قرار بده تا ترست بریزد:
اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (قصص/32) دست خود را به گريبانت ببر تا سفيد بیآزار بيرون بيايد و از اين هراس بازويت را به خويشتن بچسبان اين دو، دو برهان از جانب پروردگار تو است به سوى فرعون و سران او زيرا آنان همواره قومى نافرمانند.
وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (نمل/12) و دستت را در گريبانت داخل کن؛ هنگامي که خارج مي شود، سفيد و درخشنده است بی آنکه عيبی در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نُه گانههائی است که تو با آنها به سوی فرعون و قومش فرستاده مي شوی؛ آنان قومی فاسق و طغيانگرند!
ادامه دارد..................
۱۷ نظر:
سلام دوست عزيز اينكه در قرآن خيلي موارد وجود دارد كه با آداب و احكامي كه آخوندها مي گويند متفاوت است كاملا صحيح است ولي بايد در نظر داشت كه احكام اسلامي حتي بين شيعه و سني هم بعضا 180 درجه باهم فرق ميكند.پس چه طور شما قضيه محرم و نامحرم زمان حضرت موسي را با احكام ديني به چالش مي كشيد .به نظرم اينكار اصلا صحيح نيست.البته بعضي ازايرادات شما نيز كاملا وارد بوده كه متاسفانه ما دراين جماعت مدعي عالم به دين هيچگاه پاسخي ازشون نديديم.
علی جان؛ درود بر شما!
میشه واضح بگی؟
منظورم ازاين بخش صحبت هاي شماست "این دختر از کجا دانست که او در خور اعتماد است؟
آیا پدرش به تنهائی یکی از آن دو را نزد او موسی میفرستد، تا موسی را از نظر عفت آزمایش نماید؟
آیا فرستادن دختری تنها، نزد مردی جوان قاتل، قوی و ناشناس، برای آزمایش پاکدامنی مرد مورد نظر، کاری است عقلانی؟
اسلام گفتگوی پسر و دختر جوان را در تنهائی حرام میداند، اما دختر پیامبرش را با مردی جوان تنها میگذارد!
موسی چگونه راه خانه ی پیرمرد را پیدا نمود؟
تنها گزینه، رفتن به همراه دختر جوان میباشد.
ببينيد قطعا احكام دين (بهش بگيم قوانين بهتره ) براي هر دوره و هر زمان فرق ميكند و نبايد قوانين رو به مسخره گرفت و براي هر حكومتي دلايل خاص خود را دارد.پس بهتره احكام فرعي دين رو قاطي كليات نكنيم.چون توي قرآن تا آنجا من اطلاع دارم همش كليات دين گفته شده و دست آدم هاي رو براي جزئيات بسيار باز گذاشته .
گرامی!
بحث محرم و یا نامحرم بودن مطرح نیست.
کدام انسان عاقل دو دخترش را تنهائی به بیابان و نزد مرد ناشناس قوی هیکل می فرستد؟
بقیه ی پرسشها به نظم واضح هستند.
پیـروز باشـید!
سلام دوست گرامی
من در مورد این قسمت یه حرفی دشتم
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (قصص/30) پس هنگامیکه به آن رسيد از جانب راست دره در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اى موسى! منم، من الله پروردگار جهانيان.
مثل اینه که قرآن یادش رفته که خدا همیشه با واسطه جبرئیل با پیامبراش حرف میزنه.یا اینه که فقط درمورد حضرت محمد این استثناء وجود داشته!!
بنظر شما این مسئله عجیبی نیست؟
من به قرآن باورمند نیستم ولی برخی از پرسشهای شما هم (منظورم همه نیست) سست است. مثلا گفتهاید: «در این صورت چگونه بود که لشکریان فرعون نتوانستند او را دستگیر نمایند؟» یا «با توجه به احساس آزادی از سوی موسی، این منطقه جزء مصر نمیباشد،». وقتی چیزی بیان میشود باید تمام امکانات موضوع در نگر گرفته شود. اینکه فرعونیان بدنبال موسی بودهاند دلیل بر این نیست که در هر چند متر در مصر یک مامور داشتهاند که دنبال او بوده است. افراد در این موارد میتوانند خود را پنهان کنند یا در شب حرکت کنند، یا از مسیرهای سخت عبور و پرت بگذرند که احتمال وجود سرباز فرعون کمتر باشد. این حتا در زمان حال که نیروهای ارتشی در دنیا بسیار پیشرفتهتر (هلیکوپتر، دید در شب و ...) هستند نیز امکان دارد، تا چه برسد به آن زمان.
همچنین در مورد اینکه چرا آن دو زن از چوپانان شرم میکردهاند، میتوان این امکان را در نظر گرفت: شرم آن زنان از صحبت با چوپانان نبوده است. یعنی اگر چوپانی چون موسی با آنها هم صحبت میشد، با وی حرف میزدند. مثلا چونکه رفتن میان چوپانان مستلزم مخلوط شدن با آنها (یعنی امکان تماس بدنی، یا حرف به حرف شدن، درگیری به علت شلوغی، جلو بردن کار و سریع انجام دادن کارها که نیاز به درشتی دارد که زنها نمیخواستهاند انجام دهند و غیره) بوده، آنها صلاح دانستهاند شکیبایی کنند.
یا این مورد: «پیرمرد (شعیب) در این مدت دو دخترش را به تنهائی به صحرا میفرستاد؛ چرا در این مدت به فکر استخدام چوپانی نبود؟». موضوع خیلی ساده است. هر نیازی زمانی برای بر طرف کردن دارد. مثلا خانه ما خدمتکار ندارد و من زمانی به خود میگویم بهتر است حالا خدمتکار بیاورم که کارم راحتتر شود. یا مثلا موسی را دیده که به دخترانش کمک کرده و به خود گفته حالا بهتر است مدتی دخترها را از رنج چوپانی نجات دهم تا آنها کمی استراحت کنند یا مثلا به کارهای دیگری که پیش آمده برسند و غیره. هیچ کتابی لازم نیست همه چیز یا به عبارت دیگر همه جزییات را بیان کند، که بیان نکردن جزیییات دلیل بر باطل بودنش باشد. باید تناقضات را در قرآن یافت و نه کسری جزییات کم اهمیت، مگر اینکه ثابت کنید که آنها با اهمیت بوده و ذکر نشدهاند.
گفتید: ارتباط این جمله ی آنها، هنگامیکه گفتند؛ "ما حیوانات خویش را پس از رفتن چوپانها آب میدهیم"، با جمله ی "پدر ما پیرمردی است مسن" چیست؟»
ارتباطش میتواند این باشد که میگویند اگر پدر ما جوان بود، خود میآمد و جانداران را آب میداد و مشکلی نداشتیم ولی چون مثلا مدتی است یه واسطهی ضعیف شدن نمیتواند بیاید، ما حیوانها را میآوریم و چون زن هستیم، حیا و عفت داریم و نمیخواهیم با چوپانهایی که مثلا عجله دارند درگیر شویم و با آنان مخلوط گردیم.
بسیاری از دلایل شما محکم است ولی در برخی موارد هم برای یافتن دلایل بیشتر بر ضد قرآن به نگر من به بیراهه رفتهاید. این به تارنمای شما صدمه میزند و افراد را فراری میدهد.
"ضمنا؛ الله دچار فراموشی شده است، ابتدا از آن دو به عنوان دو زن (امْرَأتَيْنِ) یاد مینماید، اما بعدا از آنها با عنوان(ابْنَتَيَّ) دو دختر یاد مینماید!"
كلمه مْرَأتَ ربطی به مجرد و متاهل بودن دارد؟
"موسی مدت ده سال برای شعیب چوپانی نمود و شعیب هم دخترش را به ازدواج او در آورد"
تصحیح بفرمایید موسی با دختر شعیب ازدواج كرد و بعد به مدت ده سال برای او چوپانی نمود.
یک چیزی میگی ها
اخر محمد که ویکتور هوگو نبوده که رمان بنویسه از یک ادم بیسواد شبه جزیزه ایی چه توقعی داری خوب هست که این هم را هم سر هم کرده کچای قران کریم سرو ته داره مه شما انتطار دارید این داستان بدون تناقض باشه حالا یک داستان عشقی هم توی قران هست شما داری براش حرف در میاری هرچند خود حضرت اخر عشق بوده و اگر عمر نوح خدا بهش داده بود الان صد هرار تا زن گرفته بود
سلام بر همه
شما اگر تورات را مطالعه کرده باشید بخصوص 5 کتاب اول ( پیدایش - خروج - لاویان - اعداد و تثنیه) متوجه خواهید شد که قرآن کپی ناقص (تخریف شده و ترکیب شده) از تورات است. یعنی اینکه آنکس که قرآن را نوشته از مردمانی که به مکه میامدند (بازرگانان یهودی) مطالب را شنیده و مجددا بازنویسی کرده( پر از اشتباه) منطق میگوید که چرخ دو بار اختراع نمیشود. خدای متعال که شریعت خود را توسط موسی به مردم داد نیازی به فرستادن نبی دیگر برای همان شریعت را ندارد.
بعنوان مثال : در کتاب خروج باب 2 آیات 16 به بعد همین داستان با اسامی دیگر و بصورتی دیگر عنوان شده. در یدایش در مورد داستان قربانی کردن ابراهیم برای خداوند. در تورات نام اسحق آمده ولی در قرآن اسماعیل !!!
یهودیان از نسل اسحق هستند و حال اینکه مسلمانان و اعراب از نسل اسماعیل هستند.نتیجه اینکه خدایی به نام الله وجود ندارد بلکه فقط خداوند یکتا که خود را " من هستم آنکه هستم" معرفی میکند, وجود دارد.
کتب جعلی برای مخدوش کردن ذهن انسان و سردرگمی آنان مهیا شده تا حقیقت را نیابند.از این نوع اشتباهات در سراسر قرآن زیاد به چشم میخورد.
شاید گفته شود که تورات تحریف شده, میتوانید خود اصل کتاب را با آنچه امروز در دست هست مقایسه کنید.
این همه تفاوت نشانگر اینست که خدایی که اسلام معرفی میکند خدایی است که انسان آنرا معرفی کرده تا به خدای حقیقی دست نیابد.در جواب آن دوستی که فرمودند خدا از طریق جبرائیل صحبت میکند این تا حدی صحیح است ولی در بین انبیا موسی تنها نبی بود که با خدا رو در رو صحبت میکرده ( شکل خدا را ندیده) یعنی گفتگو میکرده. و این در تورات آمده.خداوند خود را به فرمهای مختلف میتواند نشان دهد اگر این را نپذیریم به قادر بودن خداوند شک داریم. البته خیلی دلایل وجود دارد که از این چند سطر بر نمیاید که همه مطالب گفته شود.امیدوارم که دوستان عزیز فارق از هر تعصب به این موضوع بپردازند تا حقایق آشکار گردد.
آمین
سلام
اول بگم این پرسش های اول صحبت شما اصلا منطقی نیست موسی او دو دختر رو تو صحرا تا خونشون همراهی می کنه (پس قابل اطمینانه) بعدش هم اون چند آیه ای که گفتید اصلا با هم منافاتی ندارد داخل آیه ای که گفته برای هدایت آتش می یارم فرض کن جنبه دیگه ی داستان رو گفته و اینکه در باره تاریخ نمی شه اینقدر وارد ریزه کاری ها و سبک سنگین ها شد تاریخ یعنی ابهم
به امید رسیدن به حقیقت
بیشعور تناقض مغز تو داره کتاب قر آن کتاب آسمانی و کلام خداوند پاک دین یعنی روش زندگی کردن و که از اولین پیامبران تا پیامبر عظیم وبزرگوار اسلامی که آخرین پیامبر الهی بودند به بشر نفهم وگمراه مثل تو ابلاغ شده . حضرت محمد (ص) امی بودند وبعد از برگذیده شدن به پیامبری علم الهی را فرا گرفتند که مثل تو نگویند کتاب قرآن نوشته دست بشر بفهمند که سخن خداوند پاکه
بعدم هیچ تناقضی نداره چون طی سال ها قرآن هنوز باقی وروز به روز مسلمان ها بیشتر میشند مثل سارا بوکر و خواننده اسپانیایی وغیره پس هیچ اشکالی تو ی کتاب الهی قران « نیست که هنوز هم پا ور جاست در ضمن پیامبر الهی حضرت موسی معصوم بوده . درضمن پیامبر اسلام با نویسنده مقایسه نکن معجزات پیامبر اسلام که شق القمر بوده ودلیلش هم اثبات شده و پیداشدن نام مبارک 5تن از زمان خیلی گذشته نشانه کاملیه
و غیره توبرو اول خودتو بشناس بعد حرف بزن نادان
nazh جون ای کیو قر آن کتاب آسمانی یعنی روش زندگی کردن شامل ایران شیعه هم میشه? کشوری که در رتبه فساد 144 دنیا رو داره از نظر وجود فاحشه و مصرف الکل و دزدی و اختلاس نمونه س پس نتیجتن قران ریده تو این مملکت با این حساب باید وجود نحس قران و محمد و هر چی اثار دینه باید زدود .لعنت ابدی بر محمد وال محمد
در مورد اینکه گفتید آیا مگر جن دیده ایم که بدانیم چگونه است؟
{كأنها جان} حية خفيفة یعنی منظور این است که گویی ماری جنبنده است نه اینکه به مانند جن است
جان تنها به معنای جن نیست .
در مورد هارون... باید بدونید که از ابتدا دستور کشتن پسران بنی اسراییل داده نشد و پس از دیدن رویا و تعبیر آن توسط کاهنان بود که دستور داده شد به قتل فرزندان پسر فوم
از تفسیر بغوی آیه ی 50 بقره رو میارم تا ببینی
( يذبحون أبناءكم ) مذكور على وجه البدل من قوله - يسومونكم سوء العذاب ) ويستحيون نساءكم ) يتركونهن أحياء وذلك أن فرعون رأى في منامه كأن نارا أقبلت من بيت المقدس وأحاطت بمصر وأحرقت كل قبطي فيها ولم تتعرض لبني إسرائيل فهاله ذلك وسأل الكهنة عن رؤياه فقالوا يولد في بني إسرائيل غلام يكون على يده هلاكك وزوال ملكك فأمر فرعون بقتل كل غلام يولد في بني إسرائيل وجمع القوابل فقال لهن لا يسقطن على أيديكن غلام من بني إسرائيل إلا قتل ولا جارية إلا تركت ووكل بالقوابل فكن يفعلن ذلك حتى قيل إنه قتل في بني إسرائيل اثني عشر ألف صبي في طلب موسى . وقال وهب : بلغني أنه ذبح في طلب موسى عليه السلام تسعين ألف وليد . قالوا وأسرع الموت في مشيخة بني إسرائيل فدخل رءوس القبط على فرعون وقالوا إن الموت قد وقع في بني إسرائيل أفتذبح صغارهم ويموت كبارهم فيوشك أن يقع العمل علينا فأمر فرعون أن يذبحوا سنة ويتركوا سنة فولد هارون في السنة التي لا يذبحون فيها وموسى في السنة التي يذبحون فيه
این بعنی که هارون قبل از این مسیله به دنیا آمده است و همانطور هم که میدانید در کتب تاریخ آمده است که او برادر بزرگتر حصرت موسی علیه السلام است.
در مورد اینکه به تمسخر ماجرای صحبت موسی با خدا را پیش کشیدید باید گفت که اولا طبق گفته ی قرآن بین فرستادگان الهی تفاوت است از منظر دریافت وحی و قرب به درگاه الهی و هم جنین در کتب حدیث است که بعضی تنها صدای فرشته را می شنیدند بعصی فرشته را هم میدیدند و اینکه در نوع فرستاده ی الهی هم تفاوت بوده است و اژ همه مهمتر اینکه از اختصاصیات حضرت موسی این است که او را کلیم الله خوانده اند یعنی هم صحبت خدا و این به معنای برتری بر دیگر انبیا نیست و تنها یک ویژگی است جنانچه ابراهیم خلیل الله است پس باید بگوییم دیگر انبیا دوست خدا نبودند/؟ به تک تک مواردی که اشاره کردید به راحتی می توان جوای مبسوط داد ولی دریغ اینکه در کامنت نه جای این کار است و نه اینکه نحوه ی ایرادات شما این حس را به آدم بدهد که شما اندکی مطالعه داشته اید!! به صرف خواندن ترجمه و ایراد گرفتن و کنار هم گذاشتن آیات نمی توان گفت که شما کاری در خور تحسین قرار داده اید یا اینکه ارزش علمی دارشته باشد. و در نهایت اینکه شباهت قرآن با تورات دلیلی بر کپی نیست. نه اینکه قرآن مدعی است که قرآن مصدق کتب پیشین و نگاه بان آن هاست؟؟ نه اینکه تمامی پیامبران از یک خدا مامور به هدایت شده اند؟ پس شباهت نه تنها عیب نیست بلکه حسن است!!
دوست عزیز، ایران۰۰ (در بالاترین)،
سالهاست که خواننده لینکهای شما در بالاترین و در این وبلاگ هستم ولی این برای اولین باریست که پیامی رو برای شما مینویسم.
اول اینکه از این فرصت استفاده و از زحمات شما و زمانی که میگذارید بابت روشنگری سپاسگزاری میکنم.
ولی دوست دارم این نکته رو هم به شما بگم که، همونطوری که دوست دیگری در بالا کامنت داده:
"بسیاری از دلایل شما محکم است ولی در برخی موارد هم برای یافتن دلایل بیشتر بر ضد قرآن به نگر من به بیراهه رفتهاید "
به نظر من اونقدر نقد اساسی بر قرآن و احادیث وجود داره، و اونقدر دانش شما در این زمینه زیاد هست، که برای کوبیدن مواضع مسلمین، نیازی نیست که به جزئیاتی مثل "لاس زدن موسا با نامحرمان" و از این دست بپردازید... این اهل اسلام که از پاسخگویی به مسائل اساسی با مغلطه طفره میرن، زحمت کمتری در برخورد به این مسائل خواهند داشت.. به نظر من توپخانه مبارزه با خرافات و جهل رو رو به ریشهها نشونه بگیرید.. کاری که بیشتر مواقع انجام میدید...
در ضمن.. پیشنهاد میکنم مطالبی هم در باب موسیقی و برخورد فقه شیعه با اون بنویسید.. در این مورد رجوع به احادیث جعفر صادق رو پیشنهاد میکنم که شما خود واردتر هستید! اسباب مزاح خواهد بود!
Ulysses گرامی، درود بر شما!
به نظرم اصلا به بیراهه نرفتم، بله از دید من و شما چیزی به نام محرم و نامحرم وجود ندارد، مسئله عشق میان دو نفر است، اما از دید اسلام چی؟ قرآن تعالیم خود را ادامه آموزشهای موسی و عیسی میداند، بگذریم از اینکه کسی به نام موسی با این اوصاف در تاریخ وجود ندارد، اما اگر دقت کرده باشید تمام مطالب از دید یک فرد مسلمان معتقد بیان کردم و هدفم هم نشان دادن تناقض در این رفتار با دستورات اسلام است.
از شما سپاسگزارم، پیروز باشید!
شما آن اوائل سعی میکردی منطقی بحث کنی و مطالب در خور تأملی منتشر میکردی، گرچه بسیاری از آنها مغلوط بود اما قابل تأمل بود. اما اکنون بدون هیچ تعارفی آشکار می شود که بینش و هدف خودت را از دست داده ای. مطالب این صفحه بدون هیچ تعارفی چرند محض بود و فقط نتیجه این رویکرد است که قرآن را از ابتدا در خور هرگونه تخریب فرض کرده ای. این باعث شده است که روز بروز از منطق فاصله بگیری و فقط دنبال این هستی چیزی در قرآن پیدا کنی تا بهانه ای پیدا کنی برای بیان چیزهایی که پیشاپیش در دل گرفته ای که بیان کنی. من نمی توانم درون دلت را بخوانم اما مطالبی که اخیراً می نویسی و فقط سعی می کنی با هر وسیله ولو بزور و نچسب تخریب کنی ماهیت نیت اصلت را فاش می کند، اینکه دنبال حق نیستی، فقط می خواهی اسلام را بکوبی.
واقعاً که هیچ چیز بدتر از نفاق نیست. اگر فقط قصد تخریب داری و نه برملا کردن نقاط ضعف اسلام و قرآن به روش منطقی، چرا حرفت را زیر پوشش استدلال های ظاهری پنهان می کنی؟
برام یه خورده عجیبه، کسانی که تو این چند روزه دیدگاه میزارن از این زاویه وارد میشن بدون اینکه وارد جزئیات بشن، میگن که مطالب قدیمیت بهتر بود و الان داری نقد بد می کنی، شما به تاریخ انتشار این مطلب توجه بفرمائید تا تناقض در گفتارتان مشخص گردد.
ارسال یک نظر