بسیاری از آیات قران مؤید این امر می باشد که از نظر اسلام، دین از سیاست جداست.
اگر سیاست را در حکومت کردن بر مردم و یا چیزی مانند این بدانیم، پس شاید بتوان گفت دلایل کسانیکه معتقدند اسلام دین را از سیاست جدا میداند موثقتر باشد، نمونهای از این دلایل: در زمان پیامبری از پیامبران بنی اسرائیلی، مردم از او می خواهند که از الله بخواهد تا برای آنان پادشاهی را برگزیند، الله هم بجای اینکه به آنها بگوید این پادشاه همان پیامبری است که نزد شما میباشد و در واقع شعار دیانت شما عین سیاست شماست را بیان نماید، به مردم میگوید که شخصی به نام طالوت پادشاه شماست، و الله طالوت را بعنوان پادشاه آنان(حتی حاکم پیامبر) انتخاب مینماید، باز در ادامهی همین داستان، پیامبری معصوم به نام داوود، زیر فرماندهی طالوت میجنگد. پس؛ از این داستان چینین استنباط میگردد که قرآن معتقد است، دین از سیاست جداست.
قرآن در جائی دیگر بیان مینماید: ای مسلمانان! شما از الله، از فرستادهی الله و از اولی الامر(کسیکه دستورش مقدم است) پیروی نمائید، اما در ادامه بیان مینماید که اگر همین اولی الامر تابع الله و فرستادهاش نباشد از او پیروی ننمائید، یعنی اگر اولی الامر مثلا به شما دستور داد که از نماز خواندن خودداری نمائید، شما حق اجابت دستورش را ندارید.( شرح مفصل)
استنباط این آیه در میان مسلمانان شیعه و سنی تفاوت دارد، شیعه معتقد است که اولی الامر باید معصوم باشد و حکومت بر مردم حق معصوم است و غیر معصوم چنین حقی را ندارد و در زمان غیبت معصوم بسیاری از احکام دین موقتا تعطیل میگردد مانند نماز جمعه و یا اجرا حد و ...... اما اخیرا برخی از مراجع تقلید شیعه مانند خمینی نظریهای را به نام ولایت فقیه مطرح نمودهاند؛ طبق این نظریه، اگر هم معصوم غایب شد، اولی الامر میتواند، فقیهی جامع الشرایط باشد؛ البته در این مورد هم تناقض به چشم میخورد و آن اینکه ملاک تشخیص جامع الشرایط بودن این ولی فقیه چه کسی است؟
اهل تسنن معتقد هستند که این اولی الامر همان حاکم دنیوی است، از دید این فرقهی اسلام، حتی پادشاهان و حاکمان کشورهای غیر مسلمان که مسلمانان در آنجا در اقلیت هستند، هم اولی الامر آنها میباشند و باید از آنها پیروی نمایند تا زمانیکه به آنها دستوری خلاف اسلام را ندادهاند؛ بزرگترین دلیل این مدعا وجود ائمهی چهارگانه اهل سنت( ابوحنیفه، مالک ابن انس، محمد ادریس شافعی و احمد ابن حنبل) در زمان پادشاهان عباسی و یا اموی است، که هیچگاه مردم را بر علیه آنان نشورانیدند، مردم هم آنها را رهبران دینی خویش میدانستند و پادشاهان زمان را رهبران سیاسی خویش. مثلا زمانیکه مأموم، مردم را مجبور میکرد که بگویند قرآن مخلوق است؛ احمد ابن حنبل مردم را بر علیه حاکم نشورانید، بلکه خود از گفتن این جمله خودداری نمود و تازیانه خورد.
(1) خمینی که بانی این نظریه است از پاسخ منطقی به این پرسش عاجز بود و آنرا به عهدهی مجلسی بنام خبرگان گذاشت.اما این خبرهها را چه کسانی تعیین مینمایند که باز تناقضی بزرگتر به چشم میخورد، از یک سو خود ولی فقیه آنها را تعیین مینماید و از سوی دیگر مردمی عادی که اکثریت قریب به اتفاقشان مقلد هستند آنها را تأیید مینمایند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر