یکی از ادعاهائی که اسلام دارد این موضوع میباشد که هر کس بیگناهی را بکشد، انگار کل بشریت را کشته است:
مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (مائده/31) به همين جهت (کشته شدن هابیل از سوی قابیل) بر بني اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد چنان است كه گوئي همه انسانها را كشته و هر كس انساني را از مرگ رهائي بخشد چنان است كه گوئي همه مردم را زنده كرده است، و رسولان ما با دلايل روشن بسوي بني اسرائيل آمدند، اما بسياري از آنها، تعدي و اسراف، در روي زمين كردند.
این آیه از تورات استخراج شده.
خود قرآن در لااقل دو مورد به کشتن بیگناهان توسط پیامبران الله اعتراف دارد:
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ (قصص/15) او در موقعي كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند، يكي از پيروان او (بنی اسرائیلی) بود، و ديگري از دشمنانش(قبطی)، آن يك كه از پيروان او بود از وي در برابر دشمنش تقاضاي كمك كرد، موسي مشت محكمي بر سينه او زد و كار او را ساخت (او را کشت) موسي گفت: اين از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكاري است.
در اینجا موسی تنها به دلیل تعصب قومی جانب شخص بنی اسرائیلی را گرفت!
اما قتل بیگناهان تنها از جانب موسی صورت نگرفت، بلکه موجودی بنام خضر که الله، خدای ادعائی، میگوید ما به او دانش را عطا کردیم، نیز در زمرهی قاتلان بیگناهان قرار دارد.
قرآن از داستانی یاد میکند که موسی بندهی صالحی از بندگان الله که دارای دانش زیادی بود را مییابد، موسی که از پیامبران اوالوالعزم و صاحب شریعت است از این لطف و دانستن علم غیب محروم است، موسی از او درخواست مینماید که اجازه دهد تا او را همراهی نماید، این بندهی به قول قرآن صالح کسی جز خضر نبود، خضر به موسی میگوید: به شرطی اجازهی همراهی من را داری که در مقابل هرکاری که انجام دادم اعتراضی نکنی؛ موسی هم این شرط جناب خضر را میپذیرد؛ خضر در بین راه به کارهای عجبیبی دست میزند، یکی از این کارها، کشتن نوجوانی بیگناه است؛ موسی از این کار خضر متعجب میشود و خضر هم یک فرصت دیگر به او میدهد و پس از آن به بیان دلیل خود از سه کارهای عجیبی که انجام داده است میپردازد. در بیان دلیل کشتن پسر نوجوان، منطقی جالب و عجیبی را بیان مینماید، او میگوید من این نوجوان را کشتم، زیرا ترسیدم که ممکن است پدر و مادر الله پرست خود را به کفر بکشاند:
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا (کهف/74) باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه كودكي را ديدند و او آن كودك را كشت! (موسي) گفت: آيا انسان پاكي را بي آنكه قتلي كرده باشد كشتي؟! به راستي كار منكر و زشتي انجام دادي! (ترجمه از مکارم)
و پاسخ خضر به اعتراض موسی:
و پاسخ خضر به اعتراض موسی:
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ( کهف/80) و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ايمان بودند، ما نخواستيم او آنها را به طغيان و كفر وادارد. (ترجمه از مکارم)
یعنی از دید این بندهی صالح الله و خدایش، اگر علمی بر اینکه منکری صورت خواهد گرفت را داشتی، شما میتوانید پیش از انجام این عمل، کسی که باعث ایجاد این منکر خواهد شد را مجازات نمائید؛ جالبتر از آن اینکه خضر میگوید "من بدین خاطر او را کشتم که ممکن بود پدر و مادرش به خاطر این نوجوان از الله و الله پرستی غافل شوند"!
آیا از دید ادیانی که خود را مجری عدالت میدانند، میتوان با استفاده از علم خویش کسی را به گناه ناکرده مجازات کرد؟
قضیه آنجائی وحشتناکتر میگردد که خضر میگوید "ما ترسیدیم که این نوجوان از راه الله پرستی دور گردد"! این ما کیست؟ عالی جنابان، الله و خضر؟
آیا مجموعهی الله و خضر به این نتیجه رسیدهاند که ممکن است این نوجوان سبب گمراهی پدر و مادر خود شود؟
الله در اینجا صفت فاشیسم بودن خویش را بیان مینماید، جنایت به قصد برقراری آنچه را که خود عدالت تشخیص داده است!
۴ نظر:
آقا سیدها! کجایین بابا
؟ این جا هم بیایین راجع به این موضوع هم نظر بدین دیگه! منم سیدم ها!
واقعا بسیار زیبا به این تناقضات اشاره میکنید!
سپاسگزارم!
توضیح این قضیه برای كسی كه اصلا دین را قبول ندارد كمی مشكل است. خضر و موسی دو موجود كاملان متفاوتند. موسی نمونه یك انسان عادی است و در عین حال پیامبر اولولعزم است كه كارش شریعت است. از آن طرف خضر همان طور كه در این آیات آمده اصلا موجودی عادی نیست. حتی در برخی كتابها می گویند خضر یك مقام است (گرچه این نیاز به اثبات دارد). لطفا نگویید كه در این آیات شمایل انسانی برای او متصور شده اند و بنابراین انسان است چون در آیات دیگر قرآن به صراحت فرشتگان را به شكل انسان در آورده اند. خضر بر خلاف انسانهای عادی نیاز به پیروی از پیامبر عصر خود ندارد. همین مساله توضیح می دهد كه چه جور موجودی است.
قضیه این است كه موسی بر اساس شریعت فكر می كند و نظر می دهد. یعنی از نظر او كشتن انسان بی گناه غیر قابل توجیه است. برای انسان عادی همان طور كه خودتان اشاره كردید تكلیف این است كه تا ثابت نشد كار خطایی مرتكب شده نمی توان با او كاری كرد. این وظیفه ما و وظیفه موسی و همه انسانهای عادی دیگر است (از جمله پیامبر اسلام). موسی پس از این دیدار هم همچنان همین وظیفه را داشت.
ولی خضر -كه می تواند حتی نمایانگر یكی از نیروهای طبیعت باشد (بخوانید كارما)- كارش جبری است. یعنی وظیفه اش این است كه تا جایی كه می تواند در جهت خوب كردن اوضاع جهان فعالیت كند. حتما این مثال را شنیده اید كه نیروهای طبیعت به خوب ها بیشتر كمك می كنند تا بدها. این چیزی است كه حتی در آیین بودایی و هندو هم وجود دارد. خضر به نوعی مامور به اجرا در آوردن این قانون الهی است. لطفا توجه كنید كه استناد به این آیات به هیچ مسلمان (یا غیر مسلمان) اجازه تقلید از خضر را نمی دهد. و خود پیامبر اسلام كه نقل كننده این آیات هستند از سنت موسی پیروی كردند و نه خضر.
آقاسید! عجب فلسفه ای پی ریختی ناب! پس با خودِ "عنوان" و "مقام" هم می شه قرار ملاقات گذاشت و کسب فیض کرد! بوعلی سینا هم "دو سیخ پُر" (=به روسی یعنی "تا الان") تو کف این استدلالت غرقه شده! عجب ماله ی تمیزی کشیدی!! ای ول!!
ارسال یک نظر