بیشتر داستانهای قرآن برگرفته از تورات است آن هم به صورت جسته و گریخته و غیر منسجم، محمد هرگاه از بخشی از تورات آگاهی مییافت، به عنوان اخبار غیبی که الله به او اطلاع داده، بیان میکرد آن هم با نقل قولهائی که تناقضات و تفاوت های فراوانی در متن داشت.
قطع به یقین، تورات کتابی است که بیشترین تأثیر را در ادیان گذاشته، هر سه دین سامی، نتیجهی تورات هستند؛ مسیحیان تورات را به عنوان عهد عتیق میپذیرند و اسلام هم در ابتدا، تمام تورات را قبول داشت؛ محمد از چهرههای نیک تورات به عنوان پیامبر یاد میکند و بیان میدارد که برای عرب پیش از من هیچ پیامبری نیامده است؛ اما پس از اینکه او در بحث با یهودیان، با بخشهای دیگری از تورات آشنا شد و مشخص گردید که روایات او از داستانهای پیامبران و گذشتگان با تورات در تضاد است گفت که این کتاب تحریف شده است.
در زیر، نخست داستان موسی را به نقل از تورات مشاهده مینمائید، سپس این داستان با روایت قرآن مقایسه میگردد.
داستان موسی به نقل از تورات، کتاب شموت (خروج)، فصل نخست:
قطع به یقین، تورات کتابی است که بیشترین تأثیر را در ادیان گذاشته، هر سه دین سامی، نتیجهی تورات هستند؛ مسیحیان تورات را به عنوان عهد عتیق میپذیرند و اسلام هم در ابتدا، تمام تورات را قبول داشت؛ محمد از چهرههای نیک تورات به عنوان پیامبر یاد میکند و بیان میدارد که برای عرب پیش از من هیچ پیامبری نیامده است؛ اما پس از اینکه او در بحث با یهودیان، با بخشهای دیگری از تورات آشنا شد و مشخص گردید که روایات او از داستانهای پیامبران و گذشتگان با تورات در تضاد است گفت که این کتاب تحریف شده است.
در زیر، نخست داستان موسی را به نقل از تورات مشاهده مینمائید، سپس این داستان با روایت قرآن مقایسه میگردد.
داستان موسی به نقل از تورات، کتاب شموت (خروج)، فصل نخست:
(1) و اسامی پسران اسرائیل (1) که به مصر آمدند، اینانند، هر کس با اهل بیت خود که به همراه یعقوب آمدند.
(2) رئوبن و شمعون و لوی و یهودا.
(3) و یساکار و زبولون و بنیامین.
(4) و دان و نفتالی و گاد و اشیر.
(5) و تمامی نفوسی که از کمر یعقوب بیرون آمدند با یوسف که در مصر بود، هفتاد نفر بودند.
(6) بنِه ییسرائل (بنی اسرائیل) بارور و بسیار و بی نهایت قوی گردیدند که زمین از ایشان پر شد.
(8) اما در مصر پادشاه جدید که یوسف را نمیشناخت، به ظهور آمد.
(9) و به قوم خود گفت که اینک بنی اسرائیل از ما زیاده و تواناترند.
(10) بیائید با ایشان به حکمت رفتار کنیم، مبادا که زیاده شوند و واقع شود آن که جنگی اتفاق بیفتد ایشان به دشمنان ما ملحق شوند و با ما جنگیده از این زمین خروج نمایند.
(11) پس بر ایشان سرکاران را گماشتند تا آنکه ایشان را در کار و بارهایشان برنجانند و از برای پرعوه (فرعون) شهرهای خزانه دار یعنی پیشون رعمسیس را بنا کردند.
(12) اما به هر قدر که ایشان را اذیت کردند به همان قدر زیاد و بسیار می شدند که آنها به سبب بنی اسرائیل رنجیده شدند.
(13) ولی مصریان بنی اسرائیل را به ظلم به خدمتگار خویش گردانیدند.
(14) و زندگانی ایشان را به بندگی سخت در کارگاه لای و خشت و هرگونه کار زراعتی تلخ گردانیدند و هر خدمتی که ایشان را عامل آن گردانیدند به ظلم بود.
(15) و ملک مصر به قابلههای عبرانی که اسم یکی شفراه و اسم دیگری پوعاه بود تکلم فرموده.
(16) وقتی کار قابلگی به زنان عبریان میکنید به بنگرید اگر پسر باشد او را بکشید و اگر دختر باشد دختر باشد او را زنده نگه دارید.
(17) اما آن قابلهها از خدا ترسیدند و بطوری که ملک مصر ایشان را فرموده بود عمل نکرده پسران را زنده نگاه داشتند.
(18) پس ملک مصر قابلهها ر احضار نموده به ایشان گفت که چرا این کار کردید و پسران را زنده چرا نگاه داشتید.
(19) و قابلهها به فرعون گفتند سبب اینکه زنان عبرانی مانند زنان مصری نیستند بلکه ایشان قویترند و قبل از رسیدن قابلهها به ایشان، میزایند.
(20) پس خدا به قابلهها نیکوئی کرد و قوم بسیار و بینهایت توانا گردیدند.
(21) و واقع شد چون که قابلهها از خدا ترسیدند، اینک (فرعون) از برای ایشان(یهودیان) خانهها (زایشگاه) بر چا نمود.
(22) پس فرعون به تمامی قومش فرمان داد که هر پسری که زائیده شود او را به نهر بیندازید و هر دختری را زنده نگاه دارید.
اما این داستان در قرآن: (شرح)
قرآن در این داستان تنها از کشته شدن پسران بنی اسرائیل و زنده نگه داشتن آنها یاد میکند آن هم به صورت مبهم؛ این کتاب بیان داستان را خبر مهمی میداند که از قول الله میگوید "کاملا راست است".
نقل قول مستقیم از قرآن در سوره قصص:
(قصص/3) از خبر موسى و فرعون به درستى براى مردمى كه ايمان میآورند، بر تو میخوانيم.
(4) فرعون برتری جوئی در زمين كرد و اهل آن را به گروههای مختلفي تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میكشاند، پسران آنها را سر میبريد و زنان آنها را (برای كنيزی) زنده نگه میداشت، او مسلما از مفسدان بود.
(5) و خواستیم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت بگذاریم و آنان را امامان گردانیم، و ایشان را وارث كنيم.
(6) و در زمین قدرتشان دهیم و به فرعون و هامان و لشكریانشان آنچه را كه از جانب آنان بیمناک بودند، نشان میدهیم. (سنت استدراج، املا و نیرنگ الله) (2)
همانگونه که در(قصص/5) مشاهده میگردد، قرآن میگوید "ما خواستیم با قرار دادن بنی اسرائیل به عنوان امامان بر آنان منت گذاشته باشیم"، تأیید تورات از سوی قرآن در برتر دانستن یهود بر تمامی مردم جهان.
و ادامهی داستان به نقل از قرآن در سورهی قصص:
(7) به مادر موسى وحى كرديم "او را شير ده، و هرگاه بر او ترسیدی او را در نيل بينداز و مترس و نگران كه ما او را به تو بازمیگردانيم و از پيامبرانش قرار میدهيم".
(8) پس خاندان فرعون، او را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان باشد، بدون شک فرعون و هامان و لشكريان آنها خطاكار بودند.
(9) و زن فرعون گفت "نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.
(10) و دل مادر موسى تهى گشت (تنها فکرش، فرزندش بود). اگر قلبش را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد، چيزى نمانده بود كه آن را آشکار كند.
(11) و به خواهرش گفت "او را دنبال کن" پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجه نبودند.
(12) و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم. پس گفت "آيا شما را بر خانوادهای راهنمايى كنم كه او را براى شما سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند"؟
(13) پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند كه وعده الله درست است، ولى بيشترشان نمىدانند.
(14) و هنگامی که به رشد و كمال خويش رسيد، به او فرزانگی و دانش دادیم و نيكوكاران را اینگونه پاداش میدهيم.
(15) و داخل شهر شد بدون آنکه مردمش متوجه باشند. پس دو مرد را با هم در حال دعوا یافت، يكى، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود، آن كس كه از پيروانش بود، از او بر ضد كسى كه دشمن وى بود يارى خواست؛ پس موسى مشتى به او زد و او را كشت. گفت"اين كار شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه كنندهی شكار است"
(16) گفت "پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش" پس الله از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
(17) گفت "پروردگارا به خاطر نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود".
(18) در شهر با ترس به صبح رسایند، بيمناک در انتظار بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى".
(19) و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى".
(20) و مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان آمد گفت "اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت میکنند تا تو را بكشند. پس خارج شو، من از خيرخواهان تو هستم".
(21) پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت "روردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده".
(22) و هنگامی که به سوى مدین روانه شد، گفت "اميداورم پروردگارم مرا به راه درست راهنمائی کند".
(23) و هنگامی که به مدین رسيد، گروهى از مردم را یافت که (به دامهای خود ) آب میدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه (دامهایشان) رادور میکردند. گفت "منظورتان چيست"؟ گفتند " آب نمیدهيم تا شبان ها برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است".
(24) پس براى (دامهای) آن دو آب داد، آن گاه به سوى سايه برگشت و گفت "پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى، سخت نيازمندم".
(25) پس يكى از آن دو دختر در حالى كه با شرم راه میرفت، پیش او آمد؛گفت "پدرم تو را به حضور خواسته تا تو را به خاطر آب دادن ما مزد دهد". و هنگامی که نزد او (پدر دختران) آمد و سرگذشت بر او حكايت كرد، گفت "نترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى".
(26) يكى از آن دو (دختر) گفت "اى پدر، او را استخدام كن، زیرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى؛ نيرومند درخور اعتماد است".
(27) گفت "من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را به نكاح تو در آورم، به اين كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا انشاءالله از درستكاران خواهى يافت".
(28) (موسی) گفت "اين ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم، بر من سخت نیست و الله بر آنچه میگوييم وكيل است".(3)
با مقایسه این دو روایت، واضح است که محمد به صورت ناقص از این داستان آگاهی داشته است، او از قول الله میگوید "به مادر موسی وحی کردیم هرگاه ترسیدی که پسرت را بکشند، او را در نیل بینداز"، زیرا قرار است تمامی پسران را بکشند، در صورتی که در روایت تورات گفته شده "فرعون دستور داده بود تا پسران را در نیل بیندازند"؛ آشکار است که انداختن پسر چند ماه در رود نیل از سوی مادرش، کاری است احمقانه؛ پس ناچاریم روایت تورات را در مورد اساس این افسانه را بپذیریم، زیرا مادر موسی نمیتوانست او را بیش از این پنهان نگه دارد و راهی جز انداختن در رود نداشت.
در روایت تورات گفته شده "پس از اینکه موسی را در صندوقی از نی که با قیر اندود شده بود (تا اصلا خیس نشود) در رود نیل رها شد، خواهرش از دور مراقب او بود؛ دختر فرعون که برای آبتنی وارد نیل شده بود، او را گرفت و خواهر موسی هم سراغش رفت که بگوید "بروم زنی شیرده از عبریها صدا زنم تا اين پسربچه را برایت شیر دهد؟" و در روایت اسلامی گفته شده "پس از اینکه موسی از خوردن شیر تمامی زنان خودداری نمود، خواهرش نزد آنان رفت تا بگوید که من زنی را میشناسم تا به او شیر بدهد (قصص/12)". خواهرش کجا رفت که این پیشنهاد را بدهد؟ در کاخ فرعون؟ اصلا چرا موسی از خوردن شیر زنان مصری خودداری نمود؟ شیرشان را نجس میدانست؟ اگر پسر را به کاخ فرعون بردند، چرا فرعون خلاف دستور خویش عمل کرد و برای زنده نگه داشتن او، این همه شیردهنده را آورد؟ البته هدف قرآن رضایت و خوشحالی مادر موسی است (قصص/13) در حالی که فرعون تمام پسران بنیاسرائیل را میکشت و الله کوچکترین توجهی به این جنایت نداشت (قصص/4).
همچنین در روایت اسلامی زن فرعون او را از آب گرفته تا پسرخواندهی او و فرعون باشد و در تورات دخترش.
در روایت تورات گفته شده، "موسی پس از اینکه بزرگ شد؛ نزد برادرانش رفت، رنجهای آنها را ملاحظه نمود و مشاهده كرد كه مرد مصری، مرد عبری از برادرانش را میزند؛ ولی در روایت اسلامی، به جای اینکه گفته شود مرد مصری، گفته دشمنش و از عبرانی هم با عنوان پیروش یاد کرده، محمد در اینجا اشتباهی آشکار نموده آنجائی که داستان را به چندین سال جلوتر برده، هنگامی که یهودیان خود را پیرو موسی و مصریان را دشمن دانستند.
البته در اینجا فرضیهی دیگری مطرح میگردد، و آن اینکه موسی با مشاهدهی دعوا میان یک عبرانی و یک مصری، به دلیل نژاد پرستی، بدون اینکه موضوع و علت را جویا شود، جانب همنژادش را میگیرد و مصری یا به قول قرآن دشمن را میکشد.
محمد متوجه این نقیصه شده بود و برای توجیه، به نقل از موسی این کارش را کار شیطان نامید و در ادامه، الله او را به دلیل آدمکشی، بخشیده است (قصص/15و 16 و 17)؛ در صورتی که پیشتر قرآن او را فرزانهای از سوی الله نامیده است (قصص/14).
جالب اینجاست که بدانید، قرآن میگوید، اگر پیامبران بیگناهی را بکشند، ایرادی ندارد.
تورات گفته است که "در روز بعد از حادثهی کشتن مصری توسط موسی، اومشاهده نمود که دو مرد عبرانی نزاع میكنند؛ به مرد ستمگر گفت "چرا هم نوع خود را میزنی؟" مرد عبرانی گفت "آیا میخواهی همانگونه که دیروز مرد مصری را کشتی، مرا هم بکشی؟"
اما در روایت اسلامی تناقضی آشکار به چشم میخورد، قرآن میگوید "همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست؛ موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى"؛ و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود، حمله کند؛ گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى". (قصص/ 19و20)
در روایت قرآن، از آنجائیکه شخص خواهان کمک، همان کسی است که موسی به خاطر او دیروز یک مصری را کشته بود و با توجه به این که قرآن میگوید "موسی به سوی کسی که دشمن هردوی آنها بود، یورش میبرد"، بنابراین دعوا باید میان عبرانی با یک مصری یا به قول قرآن پیرو موسی و دشمنش باشد؛ پس عبرانی باید دوباره خوشحال باشد؛ ولی قرآن دچار تناقض شده، میگوید که عبرانی اعتراض نمود و موسی را رسوا کرد، گوئی موسی به سوی او حمله کرده و این یعنی نقص جملهی پیشین خودش.
در اینجا به دلیل عدم تناقض در روایت و استواری داستان، ناچاریم روایت تورات را بپذیریم که روز بعد دو عبرانی با هم دعوا کردند و هنگامی که موسی خواست طرف ستمدیده را بگیرد، ستمگر که جان خودش را در خطر میدید، موسی را رسوا نمود.
قرآن در ادامه میگوید "مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان به سوی موسی آمد تا از تصمیم دربار فرعون در کشتن او، به وی خبر دهد و موسی هم به سوی مدین فرار کرد". (قصص/20، 21)
این مرد چه کسی بود؟ عبرانی؟ چگونه از دربار فرعون خبردار شد؟
مصری؟ چرا میخواهد قاتل را فراری دهد، قاتلی که همنوع او را کشته است.
در تورات بیان شده "کاهن میدیان هفت دختر داشت که چوپانی گوسفندان پدرشان را میکردند، آنها مشغول آب دادن به گوسفندانشان بودند که شبان ها آمدند و آنها را راندند تا گوسفندان خویش را آب دهند؛ پس موسی جانب دختران را گرفت و ایشان را از دست شبانان رهائی داد، دختران ماجرا را با پدرشان در میان گذاشتند؛ پدرشان که کاهن بود، موسی را به خانه دعوت کرد و پس از خوراک دادن به او، یکی از دخترانش را به ازدواجش در آورد".
قرآن اولا مانند عادت همیشگی، هر فردی که تورات از او با نیکی یاد کرده را پیامبر میداند، کاهن را شعیب نامید؛ این منطقه در آن زمان هرگز عرب نبوده در صورتی که شعیب نامی است عربی (مصغر شعب بر وزن فُعیل مانند حسن و حُسین).
قرآن گفته است که شعیب به موسی شرط کرد "اگر 8 سال برای من چوپانی کنی، دخترم را به تو میدهم"؛ باز در اینجا روایت تورات منسجم تر است، زیرا کاهن خواسته مزد کار موسی در رهانیدن دخترانش از دست شبانان و آب دادن به گوسفندانش را بدهد، اگر قرار است موسی برای شعیب 8 سال چوپانی کند، پس او را به دلیل گرفتاریاش به کارگری گرفته؛ زیرا شعیب از مشکلات موسی آگاهی داشت و در قبال 8 سال چوپانی، مزد او ازدواج با دخترش میباشد، البته همین موضوع نشان از کالا بودن زن از دید محمد است، دیدی که در او به صورت کالای جنسی بودن زن با نقل قول از الله نمایان گردید.
در روایت تورات گفته شده که خداوند فریاد بنی اسرائیل به خاطر ستم مصریان را شنید و موسی را مأمور رها دادن آنها از دست مصریان کرد، البته گفته شده که که همان فرعونی که موسی از دست او فرار کرد، درگذشت در صورتی که قرآن این دو را یکی دانسته است... (ادامه دارد... چگونگی پیامبر شدن موسی)
نکته: پذیرش روایت تورات به معنی قبول این افسانه نیست، بلکه نشان دادن تفاوتهای قرآن و تورات است، تفاوتی که نشان از این دارد اسلام کپی بسیار بدی از تورات داشته و تورات از انسجام بسیار بیشتری برخوردار است.
=================================================================
=================================================================
(1)
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (قصص/4) فرعون برتری جوئی در زمين كرد و اهل آن را به گروههای مختلفي تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتواني میكشاند، پسران آنها را سر میبريد و زنان آنها را (برای كنيزی) زنده نگه میداشت، او مسلما از مفسدان بود.
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (قصص/5) و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت بگذاریم و آنان را امامان گردانيم، و ايشان را وارث كنيم،
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ (قصص/6) و در زمين قدرتشان دهيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را كه از جانب آنان بیمناک بودند، نشان میدهیم.
(3)
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (قصص/7) به مادر موسى وحى كرديم "او را شير ده، و هرگاه بر او ترسیدی او را در نيل بينداز و مترس و نگران كه ما او را به تو بازمیگردانيم و از پيامبرانش قرار میدهيم".
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (قصص/8) پس خاندان فرعون، او را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان باشد، بدون شک فرعون و هامان و لشكريان آنها خطاكار بودند.
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (قصص/9) و زن فرعون گفت "نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (قصص/10) و دل مادر موسى تهى گشت (تنها فکرش، فرزندش بود). اگر قلبش را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد، چيزى نمانده بود كه آن را آشکار كند.
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (قصص/11) و به خواهرش گفت "او را دنبال کن" پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجه نبودند.
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (قصص/12) و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم. پس گفت "آيا شما را بر خانوادهای راهنمايى كنم كه او را براى شما سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند"؟
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (قصص/13) پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند كه وعده الله درست است، ولى بيشترشان نمىدانند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/14) و هنگامی که به رشد و كمال خويش رسيد، به او فرزانگی و دانش دادیم و نيكوكاران را اینگونه پاداش میدهيم.
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ (قصص/15) و داخل شهر شد بدون آنکه مردمش متوجه باشند. پس دو مرد را با هم در حال دعوا یافت، يكى، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود، آن كس كه از پيروانش بود، از او بر ضد كسى كه دشمن وى بود يارى خواست؛ پس موسى مشتى به او زد و او را كشت. گفت"اين كار شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه كنندهی شكار است"
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (قصص/16) گفت "روردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش" پس الله از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ (قصص/17) گفت "پروردگارا به نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود".
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (قصص/18) در شهر با ترس به صبح رسایند، بيمناک در انتظار بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى".
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (قصص/19) و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى".
وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (قصص/20) و مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان آمد گفت "اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت میکنند تا تو را بكشند. پس خارج شو، من از خيرخواهان تو هستم".
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت "روردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده".
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (قصص/22) و هنگامی که به سوى مدین روانه شد، گفت "اميداورم پروردگارم مرا به راه درست راهنمائی کند".
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص/23) و هنگامی که به مدین رسيد، گروهى از مردم را یافت که (به دامهای خود ) آب میدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه (دامهایشان) رادور میکردند. گفت "منظورتان چيست"؟ گفتند " آب نمیدهيم تا شبان ها برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است".
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24) پس براى (دامهای) آن دو آب داد، آن گاه به سوى سايه برگشت و گفت "پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى، سخت نيازمندم".
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/25) پس يكى از آن دو دختر در حالى كه با شرم راه میرفت، پیش او آمد؛گفت "پدرم تو را به حضور خواسته تا تو را به خاطر آب دادن ما مزد دهد". و هنگامی که نزد او (پدر دختران) آمد و سرگذشت بر او حكايت كرد، گفت "نترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى".
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26) يكى از آن دو (دختر) گفت "اى پدر، او را استخدام كن، زیرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى؛ نيرومند درخور اعتماد است".
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص/27) گفت "من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را به نكاح تو در آورم، به اين كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا انشاءالله از درستكاران خواهى يافت".
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص/28) (موسی)گفت "اين ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم، بر من سخت نیست و الله بر آنچه میگوييم وكيل است".
شرح
(2) رئوبن و شمعون و لوی و یهودا.
(3) و یساکار و زبولون و بنیامین.
(4) و دان و نفتالی و گاد و اشیر.
(5) و تمامی نفوسی که از کمر یعقوب بیرون آمدند با یوسف که در مصر بود، هفتاد نفر بودند.
(6) بنِه ییسرائل (بنی اسرائیل) بارور و بسیار و بی نهایت قوی گردیدند که زمین از ایشان پر شد.
(8) اما در مصر پادشاه جدید که یوسف را نمیشناخت، به ظهور آمد.
(9) و به قوم خود گفت که اینک بنی اسرائیل از ما زیاده و تواناترند.
(10) بیائید با ایشان به حکمت رفتار کنیم، مبادا که زیاده شوند و واقع شود آن که جنگی اتفاق بیفتد ایشان به دشمنان ما ملحق شوند و با ما جنگیده از این زمین خروج نمایند.
(11) پس بر ایشان سرکاران را گماشتند تا آنکه ایشان را در کار و بارهایشان برنجانند و از برای پرعوه (فرعون) شهرهای خزانه دار یعنی پیشون رعمسیس را بنا کردند.
(12) اما به هر قدر که ایشان را اذیت کردند به همان قدر زیاد و بسیار می شدند که آنها به سبب بنی اسرائیل رنجیده شدند.
(13) ولی مصریان بنی اسرائیل را به ظلم به خدمتگار خویش گردانیدند.
(14) و زندگانی ایشان را به بندگی سخت در کارگاه لای و خشت و هرگونه کار زراعتی تلخ گردانیدند و هر خدمتی که ایشان را عامل آن گردانیدند به ظلم بود.
(15) و ملک مصر به قابلههای عبرانی که اسم یکی شفراه و اسم دیگری پوعاه بود تکلم فرموده.
(16) وقتی کار قابلگی به زنان عبریان میکنید به بنگرید اگر پسر باشد او را بکشید و اگر دختر باشد دختر باشد او را زنده نگه دارید.
(17) اما آن قابلهها از خدا ترسیدند و بطوری که ملک مصر ایشان را فرموده بود عمل نکرده پسران را زنده نگاه داشتند.
(18) پس ملک مصر قابلهها ر احضار نموده به ایشان گفت که چرا این کار کردید و پسران را زنده چرا نگاه داشتید.
(19) و قابلهها به فرعون گفتند سبب اینکه زنان عبرانی مانند زنان مصری نیستند بلکه ایشان قویترند و قبل از رسیدن قابلهها به ایشان، میزایند.
(20) پس خدا به قابلهها نیکوئی کرد و قوم بسیار و بینهایت توانا گردیدند.
(21) و واقع شد چون که قابلهها از خدا ترسیدند، اینک (فرعون) از برای ایشان(یهودیان) خانهها (زایشگاه) بر چا نمود.
(22) پس فرعون به تمامی قومش فرمان داد که هر پسری که زائیده شود او را به نهر بیندازید و هر دختری را زنده نگاه دارید.
اما این داستان در قرآن: (شرح)
قرآن در این داستان تنها از کشته شدن پسران بنی اسرائیل و زنده نگه داشتن آنها یاد میکند آن هم به صورت مبهم؛ این کتاب بیان داستان را خبر مهمی میداند که از قول الله میگوید "کاملا راست است".
نقل قول مستقیم از قرآن در سوره قصص:
(قصص/3) از خبر موسى و فرعون به درستى براى مردمى كه ايمان میآورند، بر تو میخوانيم.
(4) فرعون برتری جوئی در زمين كرد و اهل آن را به گروههای مختلفي تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میكشاند، پسران آنها را سر میبريد و زنان آنها را (برای كنيزی) زنده نگه میداشت، او مسلما از مفسدان بود.
(5) و خواستیم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت بگذاریم و آنان را امامان گردانیم، و ایشان را وارث كنيم.
(6) و در زمین قدرتشان دهیم و به فرعون و هامان و لشكریانشان آنچه را كه از جانب آنان بیمناک بودند، نشان میدهیم. (سنت استدراج، املا و نیرنگ الله) (2)
همانگونه که در(قصص/5) مشاهده میگردد، قرآن میگوید "ما خواستیم با قرار دادن بنی اسرائیل به عنوان امامان بر آنان منت گذاشته باشیم"، تأیید تورات از سوی قرآن در برتر دانستن یهود بر تمامی مردم جهان.
روایت تورات واضحتر و کاملتر است، در روایت اسلامی گفته شده "فرعون از غیب خبردار شد که قرار است پسری زاده شود تا تاج و تختش را بر باد دهد"، این بود که دستور کشتن پسران بنی اسرائیل را داد.
طبری میگوید که کاهنان به او خبر دادند که در این سال قرار است پسری زاده شود که سلطنتت را بر باد دهد:
فقالت الكهنه: انه سیولد العام بمصر غلام یکون هلاکک على یده ؛ فبعث فی اهل مصر نساء قوابل فاذا ولدت امراه غلاما اتی به فرعون فقتله و یستحی الجواری.
و در حدیثی دیگر هم گفته فرعون خواب دید که آتشی از بیت المقدس شعله ور شد و تا خانههای مصر رسید، قبطیان را سوزاند و بنی اسرائیل را رها کرد؛ فرعون کاهننان را خواند و از آنان تعبیر خوابش را جویا شد...:
ان من شان فرعون انه راى فا منامه ان نارا اقبلت من بیت المقدس حتى اشتملت على باوت مصر، فاحرقت القبط و ترکت بنی اسرائیل و اخربت بیوت مصر؛ فدعا السحره و الکهنه و العافه و القافه و الحازه، فسالهم عن رؤیاه فقالوا....
در صورتی که در روایت تورات، فرعون ترسید که یهودیان از مصریان بیشتر شوند و بر آنها بشورند، بنابراین خبری از غیب دانستن فرعون نیست.
قرآن تنها به آیه 22 از فصل نخست کتاب خروج تورات اشاره دارد:
پس پرعوه (فرعون) به تمامی قومش فرمان داد که هر پسری که زائیده شود او را به نهر بیندازید و هر دختری را زنده نگاه دارید. (سفر خروج/ فصل نخست/ 22)
ظاهرا قرآن میخواهد بگوید که هدف از زنده نگه داشتن زنان، به کنیزی گرفتن آنان بود، اگر زنان را برای کنیزی زنده نگه میداشتهاند، پس مادر موسی و خواهرانش هم باید کنیز میشدند.
ادامه داستان به نقل از تورات
کتاب شموت (خروج)، فصل دوم:طبری میگوید که کاهنان به او خبر دادند که در این سال قرار است پسری زاده شود که سلطنتت را بر باد دهد:
فقالت الكهنه: انه سیولد العام بمصر غلام یکون هلاکک على یده ؛ فبعث فی اهل مصر نساء قوابل فاذا ولدت امراه غلاما اتی به فرعون فقتله و یستحی الجواری.
و در حدیثی دیگر هم گفته فرعون خواب دید که آتشی از بیت المقدس شعله ور شد و تا خانههای مصر رسید، قبطیان را سوزاند و بنی اسرائیل را رها کرد؛ فرعون کاهننان را خواند و از آنان تعبیر خوابش را جویا شد...:
ان من شان فرعون انه راى فا منامه ان نارا اقبلت من بیت المقدس حتى اشتملت على باوت مصر، فاحرقت القبط و ترکت بنی اسرائیل و اخربت بیوت مصر؛ فدعا السحره و الکهنه و العافه و القافه و الحازه، فسالهم عن رؤیاه فقالوا....
در صورتی که در روایت تورات، فرعون ترسید که یهودیان از مصریان بیشتر شوند و بر آنها بشورند، بنابراین خبری از غیب دانستن فرعون نیست.
قرآن تنها به آیه 22 از فصل نخست کتاب خروج تورات اشاره دارد:
پس پرعوه (فرعون) به تمامی قومش فرمان داد که هر پسری که زائیده شود او را به نهر بیندازید و هر دختری را زنده نگاه دارید. (سفر خروج/ فصل نخست/ 22)
ظاهرا قرآن میخواهد بگوید که هدف از زنده نگه داشتن زنان، به کنیزی گرفتن آنان بود، اگر زنان را برای کنیزی زنده نگه میداشتهاند، پس مادر موسی و خواهرانش هم باید کنیز میشدند.
ادامه داستان به نقل از تورات
(1) مردی از خاندان لِوی دختر لِوی را گرفت.
(2) آن زن حامله شده پسری زایيد مشاهده كرد كه او زيباست، سه ماه پنهانش نمود.
(3) چون ديگر نتوانست او را پنهان كند، برایش جعبهای از نی گرفت، آن را با گل و قیر اندود، پسربچه را در آن نهاد و در نیزار لب رود نیل گذاشت.
(4) خواهرش از دور ايستاد تا بداند بر سر او چه میآید.
(5) دختر پرعوه (فرعون) برای آبتنی به درون رود نيل شد و كنيزانش كنار رود نيل رفت و آمد میكردند؛ آن جعبه را ميان نیزار ديد، كنيزش را فرستاد تا آن را بیاورد.
(6) گشود پسربچه را ديد كه اينک مانند نوجواني گریه میکند، بر وی رحم نموده گفت "اين از پسربچههای عبریهاست". (7) خواهرش به دختر پرعوه (فرعون) گفت "بروم زنی شیرده از عبریها صدا زنم تا اين پسربچه را برایت شیر دهد؟"
(8) دختر فرعون به او گفت "برو"؛ آن دختر رفت و مادر پسربچه را صدا زد.
(9) دختر فرعون به او گفت "اين پسر بچه را ببر و او را برای من شیر بده و من مزد تو را خواهم داد"؛ آن زن پسربچه را برد و شيرش داد.
(10) آن پسربچه بزرگ شد، او را نزد دختر فرعون آورد؛ برای او پسر بود. اسمش را مُشه (موسی) گذاشت؛ چون كه گفت او را از آب بيرون كشيدم.
(11) در آن روزگار بود كه مشه (موسی) بزرگ شد؛ نزد برادرانش رفت و رنجهای آنها را ملاحظه نمود و مشاهده كرد كه مرد مصری مرد عبری از برادرانش را میزند.
(12) به اين طرف و آن طرف رو كرده ديد كسی نيست؛ آن مصری را كشت و در شن پنهانش كرد.
(13) روز دوم رفت و اينک دو مرد عبری نزاع میكردند؛ به آن ستمگر گفت "چرا هم نوع خود را میزنی؟
(14) گفت "چه كسی تو را بر ما رئيس و داور قرار داده است؟" آيا میخواهی همانگونه كه آن مصری را كشتی، من را هم بكشی؟ مُشه (موسی) هراسان شده، گفت حتما این موضوع آشكار شده است.
(15) پرعوه (فرعون) اين مطلب را شنيد و خواست مُشه (موسی) را بكشد؛ مُشه (موسی) از پیش پرعوه (فرعون) فرار كرد؛ در سرزمین میدیان ساكن شد و كنار چاهی نشست.
(16) كاهِن میدیان7 دختر داشت که آمده آب كشیدند و برای آب دادن به گوسفندان پدرشان آن سنگابها را پر كردند.
(17) چوپانها آمده آنها را راندند، مُشه (موسی) برخاست آنها را رهایی و گوسفندانشان را آب داد.
(18) نزد رعوئل پدرشان آمدند؛ گفت چرا امروز برای آمدن عجله كردید؟
(19) گفتند "مردی مصری ما را از دست چوپانان رهایی داد و برای ما آب زیاد هم كشید و گوسفندان را آب داد".
(20) به دخترانش گفت پس او كجاست، چرا این مرد را رها كردید؟ او را صدا كنید تا خوراک بخورد.
(21) مشه راضی شد نزد آن مرد ساكن گردد، (آن مرد) دخترش صيپورا را به مشه داد.
(22) پسری زایید؛ مشه (موسی) نامش را گرشوم نهاد چون که گفت در سرزمين بیگانه غريب بودم.
(23) پس از مدت بسیاری كه فرزندان اسرائیل از گل كاری و خشت زنی رنج میبردند پادشاه مصر درگذشت؛ فرزندان اسرائیل از آن بندگی مینالیدند و از عذاب فرياد میزدند؛ فریاد شكایت آنها از بندگی به درگاه خداوند رسيد.
(24) خداوند نالهی آنان را اجابت نمود، خداوند پیمان خود را با اَوراهام (ابراهیم)، با ييسحاق (اسحاق) و با يعقوو (یعقوب) در نظر گرفت.
(25) خداوند به فرزندان اسرائیل توجه كرد، خداوند آگاه بود.
(2) آن زن حامله شده پسری زایيد مشاهده كرد كه او زيباست، سه ماه پنهانش نمود.
(3) چون ديگر نتوانست او را پنهان كند، برایش جعبهای از نی گرفت، آن را با گل و قیر اندود، پسربچه را در آن نهاد و در نیزار لب رود نیل گذاشت.
(4) خواهرش از دور ايستاد تا بداند بر سر او چه میآید.
(5) دختر پرعوه (فرعون) برای آبتنی به درون رود نيل شد و كنيزانش كنار رود نيل رفت و آمد میكردند؛ آن جعبه را ميان نیزار ديد، كنيزش را فرستاد تا آن را بیاورد.
(6) گشود پسربچه را ديد كه اينک مانند نوجواني گریه میکند، بر وی رحم نموده گفت "اين از پسربچههای عبریهاست". (7) خواهرش به دختر پرعوه (فرعون) گفت "بروم زنی شیرده از عبریها صدا زنم تا اين پسربچه را برایت شیر دهد؟"
(8) دختر فرعون به او گفت "برو"؛ آن دختر رفت و مادر پسربچه را صدا زد.
(9) دختر فرعون به او گفت "اين پسر بچه را ببر و او را برای من شیر بده و من مزد تو را خواهم داد"؛ آن زن پسربچه را برد و شيرش داد.
(10) آن پسربچه بزرگ شد، او را نزد دختر فرعون آورد؛ برای او پسر بود. اسمش را مُشه (موسی) گذاشت؛ چون كه گفت او را از آب بيرون كشيدم.
(11) در آن روزگار بود كه مشه (موسی) بزرگ شد؛ نزد برادرانش رفت و رنجهای آنها را ملاحظه نمود و مشاهده كرد كه مرد مصری مرد عبری از برادرانش را میزند.
(12) به اين طرف و آن طرف رو كرده ديد كسی نيست؛ آن مصری را كشت و در شن پنهانش كرد.
(13) روز دوم رفت و اينک دو مرد عبری نزاع میكردند؛ به آن ستمگر گفت "چرا هم نوع خود را میزنی؟
(14) گفت "چه كسی تو را بر ما رئيس و داور قرار داده است؟" آيا میخواهی همانگونه كه آن مصری را كشتی، من را هم بكشی؟ مُشه (موسی) هراسان شده، گفت حتما این موضوع آشكار شده است.
(15) پرعوه (فرعون) اين مطلب را شنيد و خواست مُشه (موسی) را بكشد؛ مُشه (موسی) از پیش پرعوه (فرعون) فرار كرد؛ در سرزمین میدیان ساكن شد و كنار چاهی نشست.
(16) كاهِن میدیان7 دختر داشت که آمده آب كشیدند و برای آب دادن به گوسفندان پدرشان آن سنگابها را پر كردند.
(17) چوپانها آمده آنها را راندند، مُشه (موسی) برخاست آنها را رهایی و گوسفندانشان را آب داد.
(18) نزد رعوئل پدرشان آمدند؛ گفت چرا امروز برای آمدن عجله كردید؟
(19) گفتند "مردی مصری ما را از دست چوپانان رهایی داد و برای ما آب زیاد هم كشید و گوسفندان را آب داد".
(20) به دخترانش گفت پس او كجاست، چرا این مرد را رها كردید؟ او را صدا كنید تا خوراک بخورد.
(21) مشه راضی شد نزد آن مرد ساكن گردد، (آن مرد) دخترش صيپورا را به مشه داد.
(22) پسری زایید؛ مشه (موسی) نامش را گرشوم نهاد چون که گفت در سرزمين بیگانه غريب بودم.
(23) پس از مدت بسیاری كه فرزندان اسرائیل از گل كاری و خشت زنی رنج میبردند پادشاه مصر درگذشت؛ فرزندان اسرائیل از آن بندگی مینالیدند و از عذاب فرياد میزدند؛ فریاد شكایت آنها از بندگی به درگاه خداوند رسيد.
(24) خداوند نالهی آنان را اجابت نمود، خداوند پیمان خود را با اَوراهام (ابراهیم)، با ييسحاق (اسحاق) و با يعقوو (یعقوب) در نظر گرفت.
(25) خداوند به فرزندان اسرائیل توجه كرد، خداوند آگاه بود.
و ادامهی داستان به نقل از قرآن در سورهی قصص:
(7) به مادر موسى وحى كرديم "او را شير ده، و هرگاه بر او ترسیدی او را در نيل بينداز و مترس و نگران كه ما او را به تو بازمیگردانيم و از پيامبرانش قرار میدهيم".
(8) پس خاندان فرعون، او را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان باشد، بدون شک فرعون و هامان و لشكريان آنها خطاكار بودند.
(9) و زن فرعون گفت "نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.
(10) و دل مادر موسى تهى گشت (تنها فکرش، فرزندش بود). اگر قلبش را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد، چيزى نمانده بود كه آن را آشکار كند.
(11) و به خواهرش گفت "او را دنبال کن" پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجه نبودند.
(12) و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم. پس گفت "آيا شما را بر خانوادهای راهنمايى كنم كه او را براى شما سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند"؟
(13) پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند كه وعده الله درست است، ولى بيشترشان نمىدانند.
(14) و هنگامی که به رشد و كمال خويش رسيد، به او فرزانگی و دانش دادیم و نيكوكاران را اینگونه پاداش میدهيم.
(15) و داخل شهر شد بدون آنکه مردمش متوجه باشند. پس دو مرد را با هم در حال دعوا یافت، يكى، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود، آن كس كه از پيروانش بود، از او بر ضد كسى كه دشمن وى بود يارى خواست؛ پس موسى مشتى به او زد و او را كشت. گفت"اين كار شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه كنندهی شكار است"
(16) گفت "پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش" پس الله از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
(17) گفت "پروردگارا به خاطر نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود".
(18) در شهر با ترس به صبح رسایند، بيمناک در انتظار بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى".
(19) و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى".
(20) و مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان آمد گفت "اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت میکنند تا تو را بكشند. پس خارج شو، من از خيرخواهان تو هستم".
(21) پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت "روردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده".
(22) و هنگامی که به سوى مدین روانه شد، گفت "اميداورم پروردگارم مرا به راه درست راهنمائی کند".
(23) و هنگامی که به مدین رسيد، گروهى از مردم را یافت که (به دامهای خود ) آب میدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه (دامهایشان) رادور میکردند. گفت "منظورتان چيست"؟ گفتند " آب نمیدهيم تا شبان ها برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است".
(24) پس براى (دامهای) آن دو آب داد، آن گاه به سوى سايه برگشت و گفت "پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى، سخت نيازمندم".
(25) پس يكى از آن دو دختر در حالى كه با شرم راه میرفت، پیش او آمد؛گفت "پدرم تو را به حضور خواسته تا تو را به خاطر آب دادن ما مزد دهد". و هنگامی که نزد او (پدر دختران) آمد و سرگذشت بر او حكايت كرد، گفت "نترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى".
(26) يكى از آن دو (دختر) گفت "اى پدر، او را استخدام كن، زیرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى؛ نيرومند درخور اعتماد است".
(27) گفت "من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را به نكاح تو در آورم، به اين كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا انشاءالله از درستكاران خواهى يافت".
(28) (موسی) گفت "اين ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم، بر من سخت نیست و الله بر آنچه میگوييم وكيل است".(3)
با مقایسه این دو روایت، واضح است که محمد به صورت ناقص از این داستان آگاهی داشته است، او از قول الله میگوید "به مادر موسی وحی کردیم هرگاه ترسیدی که پسرت را بکشند، او را در نیل بینداز"، زیرا قرار است تمامی پسران را بکشند، در صورتی که در روایت تورات گفته شده "فرعون دستور داده بود تا پسران را در نیل بیندازند"؛ آشکار است که انداختن پسر چند ماه در رود نیل از سوی مادرش، کاری است احمقانه؛ پس ناچاریم روایت تورات را در مورد اساس این افسانه را بپذیریم، زیرا مادر موسی نمیتوانست او را بیش از این پنهان نگه دارد و راهی جز انداختن در رود نداشت.
در روایت تورات گفته شده "پس از اینکه موسی را در صندوقی از نی که با قیر اندود شده بود (تا اصلا خیس نشود) در رود نیل رها شد، خواهرش از دور مراقب او بود؛ دختر فرعون که برای آبتنی وارد نیل شده بود، او را گرفت و خواهر موسی هم سراغش رفت که بگوید "بروم زنی شیرده از عبریها صدا زنم تا اين پسربچه را برایت شیر دهد؟" و در روایت اسلامی گفته شده "پس از اینکه موسی از خوردن شیر تمامی زنان خودداری نمود، خواهرش نزد آنان رفت تا بگوید که من زنی را میشناسم تا به او شیر بدهد (قصص/12)". خواهرش کجا رفت که این پیشنهاد را بدهد؟ در کاخ فرعون؟ اصلا چرا موسی از خوردن شیر زنان مصری خودداری نمود؟ شیرشان را نجس میدانست؟ اگر پسر را به کاخ فرعون بردند، چرا فرعون خلاف دستور خویش عمل کرد و برای زنده نگه داشتن او، این همه شیردهنده را آورد؟ البته هدف قرآن رضایت و خوشحالی مادر موسی است (قصص/13) در حالی که فرعون تمام پسران بنیاسرائیل را میکشت و الله کوچکترین توجهی به این جنایت نداشت (قصص/4).
همچنین در روایت اسلامی زن فرعون او را از آب گرفته تا پسرخواندهی او و فرعون باشد و در تورات دخترش.
در روایت تورات گفته شده، "موسی پس از اینکه بزرگ شد؛ نزد برادرانش رفت، رنجهای آنها را ملاحظه نمود و مشاهده كرد كه مرد مصری، مرد عبری از برادرانش را میزند؛ ولی در روایت اسلامی، به جای اینکه گفته شود مرد مصری، گفته دشمنش و از عبرانی هم با عنوان پیروش یاد کرده، محمد در اینجا اشتباهی آشکار نموده آنجائی که داستان را به چندین سال جلوتر برده، هنگامی که یهودیان خود را پیرو موسی و مصریان را دشمن دانستند.
البته در اینجا فرضیهی دیگری مطرح میگردد، و آن اینکه موسی با مشاهدهی دعوا میان یک عبرانی و یک مصری، به دلیل نژاد پرستی، بدون اینکه موضوع و علت را جویا شود، جانب همنژادش را میگیرد و مصری یا به قول قرآن دشمن را میکشد.
محمد متوجه این نقیصه شده بود و برای توجیه، به نقل از موسی این کارش را کار شیطان نامید و در ادامه، الله او را به دلیل آدمکشی، بخشیده است (قصص/15و 16 و 17)؛ در صورتی که پیشتر قرآن او را فرزانهای از سوی الله نامیده است (قصص/14).
جالب اینجاست که بدانید، قرآن میگوید، اگر پیامبران بیگناهی را بکشند، ایرادی ندارد.
تورات گفته است که "در روز بعد از حادثهی کشتن مصری توسط موسی، اومشاهده نمود که دو مرد عبرانی نزاع میكنند؛ به مرد ستمگر گفت "چرا هم نوع خود را میزنی؟" مرد عبرانی گفت "آیا میخواهی همانگونه که دیروز مرد مصری را کشتی، مرا هم بکشی؟"
اما در روایت اسلامی تناقضی آشکار به چشم میخورد، قرآن میگوید "همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست؛ موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى"؛ و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود، حمله کند؛ گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى". (قصص/ 19و20)
در روایت قرآن، از آنجائیکه شخص خواهان کمک، همان کسی است که موسی به خاطر او دیروز یک مصری را کشته بود و با توجه به این که قرآن میگوید "موسی به سوی کسی که دشمن هردوی آنها بود، یورش میبرد"، بنابراین دعوا باید میان عبرانی با یک مصری یا به قول قرآن پیرو موسی و دشمنش باشد؛ پس عبرانی باید دوباره خوشحال باشد؛ ولی قرآن دچار تناقض شده، میگوید که عبرانی اعتراض نمود و موسی را رسوا کرد، گوئی موسی به سوی او حمله کرده و این یعنی نقص جملهی پیشین خودش.
در اینجا به دلیل عدم تناقض در روایت و استواری داستان، ناچاریم روایت تورات را بپذیریم که روز بعد دو عبرانی با هم دعوا کردند و هنگامی که موسی خواست طرف ستمدیده را بگیرد، ستمگر که جان خودش را در خطر میدید، موسی را رسوا نمود.
قرآن در ادامه میگوید "مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان به سوی موسی آمد تا از تصمیم دربار فرعون در کشتن او، به وی خبر دهد و موسی هم به سوی مدین فرار کرد". (قصص/20، 21)
این مرد چه کسی بود؟ عبرانی؟ چگونه از دربار فرعون خبردار شد؟
مصری؟ چرا میخواهد قاتل را فراری دهد، قاتلی که همنوع او را کشته است.
در تورات بیان شده "کاهن میدیان هفت دختر داشت که چوپانی گوسفندان پدرشان را میکردند، آنها مشغول آب دادن به گوسفندانشان بودند که شبان ها آمدند و آنها را راندند تا گوسفندان خویش را آب دهند؛ پس موسی جانب دختران را گرفت و ایشان را از دست شبانان رهائی داد، دختران ماجرا را با پدرشان در میان گذاشتند؛ پدرشان که کاهن بود، موسی را به خانه دعوت کرد و پس از خوراک دادن به او، یکی از دخترانش را به ازدواجش در آورد".
قرآن اولا مانند عادت همیشگی، هر فردی که تورات از او با نیکی یاد کرده را پیامبر میداند، کاهن را شعیب نامید؛ این منطقه در آن زمان هرگز عرب نبوده در صورتی که شعیب نامی است عربی (مصغر شعب بر وزن فُعیل مانند حسن و حُسین).
قرآن گفته است که شعیب به موسی شرط کرد "اگر 8 سال برای من چوپانی کنی، دخترم را به تو میدهم"؛ باز در اینجا روایت تورات منسجم تر است، زیرا کاهن خواسته مزد کار موسی در رهانیدن دخترانش از دست شبانان و آب دادن به گوسفندانش را بدهد، اگر قرار است موسی برای شعیب 8 سال چوپانی کند، پس او را به دلیل گرفتاریاش به کارگری گرفته؛ زیرا شعیب از مشکلات موسی آگاهی داشت و در قبال 8 سال چوپانی، مزد او ازدواج با دخترش میباشد، البته همین موضوع نشان از کالا بودن زن از دید محمد است، دیدی که در او به صورت کالای جنسی بودن زن با نقل قول از الله نمایان گردید.
در روایت تورات گفته شده که خداوند فریاد بنی اسرائیل به خاطر ستم مصریان را شنید و موسی را مأمور رها دادن آنها از دست مصریان کرد، البته گفته شده که که همان فرعونی که موسی از دست او فرار کرد، درگذشت در صورتی که قرآن این دو را یکی دانسته است... (ادامه دارد... چگونگی پیامبر شدن موسی)
نکته: پذیرش روایت تورات به معنی قبول این افسانه نیست، بلکه نشان دادن تفاوتهای قرآن و تورات است، تفاوتی که نشان از این دارد اسلام کپی بسیار بدی از تورات داشته و تورات از انسجام بسیار بیشتری برخوردار است.
=================================================================
=================================================================
(1)
یعقوب، زیرا یهودیان خود را فرزندان یعقوب میدانند.
(2)
تْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (قصص/3) به تو از خبر مهم موسى و فرعون را براى مردمى كه ايمان میآورند، به درستى بر تو میخوانيم.إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (قصص/4) فرعون برتری جوئی در زمين كرد و اهل آن را به گروههای مختلفي تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتواني میكشاند، پسران آنها را سر میبريد و زنان آنها را (برای كنيزی) زنده نگه میداشت، او مسلما از مفسدان بود.
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (قصص/5) و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت بگذاریم و آنان را امامان گردانيم، و ايشان را وارث كنيم،
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ (قصص/6) و در زمين قدرتشان دهيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را كه از جانب آنان بیمناک بودند، نشان میدهیم.
(3)
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (قصص/7) به مادر موسى وحى كرديم "او را شير ده، و هرگاه بر او ترسیدی او را در نيل بينداز و مترس و نگران كه ما او را به تو بازمیگردانيم و از پيامبرانش قرار میدهيم".
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (قصص/8) پس خاندان فرعون، او را برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان باشد، بدون شک فرعون و هامان و لشكريان آنها خطاكار بودند.
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (قصص/9) و زن فرعون گفت "نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (قصص/10) و دل مادر موسى تهى گشت (تنها فکرش، فرزندش بود). اگر قلبش را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد، چيزى نمانده بود كه آن را آشکار كند.
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (قصص/11) و به خواهرش گفت "او را دنبال کن" پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجه نبودند.
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (قصص/12) و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم. پس گفت "آيا شما را بر خانوادهای راهنمايى كنم كه او را براى شما سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند"؟
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (قصص/13) پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند كه وعده الله درست است، ولى بيشترشان نمىدانند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/14) و هنگامی که به رشد و كمال خويش رسيد، به او فرزانگی و دانش دادیم و نيكوكاران را اینگونه پاداش میدهيم.
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ (قصص/15) و داخل شهر شد بدون آنکه مردمش متوجه باشند. پس دو مرد را با هم در حال دعوا یافت، يكى، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود، آن كس كه از پيروانش بود، از او بر ضد كسى كه دشمن وى بود يارى خواست؛ پس موسى مشتى به او زد و او را كشت. گفت"اين كار شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه كنندهی شكار است"
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (قصص/16) گفت "روردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش" پس الله از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ (قصص/17) گفت "پروردگارا به نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود".
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (قصص/18) در شهر با ترس به صبح رسایند، بيمناک در انتظار بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى".
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (قصص/19) و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، گفت "اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو میخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى".
وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (قصص/20) و مردی از دورترین نقطهی شهر دوان دوان آمد گفت "اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت میکنند تا تو را بكشند. پس خارج شو، من از خيرخواهان تو هستم".
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/21) پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت "روردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده".
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (قصص/22) و هنگامی که به سوى مدین روانه شد، گفت "اميداورم پروردگارم مرا به راه درست راهنمائی کند".
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص/23) و هنگامی که به مدین رسيد، گروهى از مردم را یافت که (به دامهای خود ) آب میدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه (دامهایشان) رادور میکردند. گفت "منظورتان چيست"؟ گفتند " آب نمیدهيم تا شبان ها برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است".
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص/24) پس براى (دامهای) آن دو آب داد، آن گاه به سوى سايه برگشت و گفت "پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى، سخت نيازمندم".
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص/25) پس يكى از آن دو دختر در حالى كه با شرم راه میرفت، پیش او آمد؛گفت "پدرم تو را به حضور خواسته تا تو را به خاطر آب دادن ما مزد دهد". و هنگامی که نزد او (پدر دختران) آمد و سرگذشت بر او حكايت كرد، گفت "نترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى".
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26) يكى از آن دو (دختر) گفت "اى پدر، او را استخدام كن، زیرا كه بهترين كسى است كه استخدام میكنى؛ نيرومند درخور اعتماد است".
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص/27) گفت "من میخواهم يكى از اين دو دختر خود را به نكاح تو در آورم، به اين كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمیخواهم بر تو سخت گيرم و مرا انشاءالله از درستكاران خواهى يافت".
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص/28) (موسی)گفت "اين ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم، بر من سخت نیست و الله بر آنچه میگوييم وكيل است".
شرح
۱۲ نظر:
اثبات بی سوادی صاحب این وبلاگ طبق معمول همیشه. مثلا، در آین مربوط به کشتن قبطی توسط موسی، این قبطی است که به موسی می گوید "می خواهی مرا بکشی" نه آن کسی که موسی به کمکش شتافته بود. آخر عمو جان توکه قواعد اولیه زبان عربی و ساختار ادبی قرآن را (که کتاب قصه و داستان به معنی مدرن نیست و با تورات و کتاب مقدس هم از این نظر فرق دارد) نمی شناسی، چرا زر مفت می زنی؟ مثلا هیچگاه صنعت التفات به گوشت خورده؟ یا انقدر عربی بلدی که کتابهای دکتر فاضل صٱلح سامرائی رو به عربی بخونی بفهمی بی سوادایی که قرآن رو ترجمه و تفسیر می کنن فقط حماقت خودشون رو ثابت می کنن نه چیز دیگه ای رو؟
یه دور دیگه بیسوادی تو نشون بده عمو ببینه عزیز.
سلام گرامی، چرا عصبانی هستی؟ عصبانیتت یعنی اینکه دلیلی نداری و متوجه شدی که قرآن پر از تناقض است و در بسیاری از جاها کپی است زشت از تورات.
یک بار دیگه ایه قصص 19 و 20 را مطالعه بفرما.
به امید رهائی ایران و ایرانی از جهل و خرافه.
پیروز باشید!
آقا یا خانم ناشناسی بالا، معلومه که دلیل نداری و از روی عصبانیت حرف می زنی آغاز پایان اسلام و خرافه پرستی ایرانیان است مطمئن باش تک تک ما اینگونه مطالب را نه تنها خود می خوانیم که به گوش دیگران هم می رسانیم.
نویسنده این سایت، به راهت ادامه بده که پیروزی بر دین جنایتکاران و خرافه پرستان مرتجعی که کشورمان را در 1400 پیش نگه داشته و عرب پرست کرده اند، نزدیک است، کسانی که ما را مجور میکنند روزانه چندین بار به سوی عربستان سعودی خم و راست شویم.
توی خود قران هست که مردم عصر ظهور اسلام می گفتن که این قران اساطیر اولین هست یعنی اسطوره های گذشته را بازیافت کرده، اما حالا با عصر اینترنت میشه سر از افسانه هایی که قبل از اسلام بوده و ساخت ملل دیگه بوده سر درآورد و فهمید داستان از چه قراره.
به نظرم قرآن باید به نقض کپی رایت مجحکوم بشه!
حتماً شخص عبری به موسی گفته "آيا مىخواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى" چون نفر مصری که از ماجرای قتل قبلی خبر نداشته! در واقع وقتی موسی به شخص عبری اعتراض کرد، او هم موسی رو لو داد که باعث ترس موسی و فرارش از شهر شد.
جالبه که در تورات، قتل عمدی و با نقشه قبلی بوده است: "به اين طرف و آن طرف رو كرده ديد كسی نيست؛ آن مصری را كشت و در شن پنهانش كرد"
ولی در قرآن، محمد که میخواسته موسی رو یک پیامبر خوب نشان بده، قتل رو اتفاقی توصیف کرده: "موسى مشتى به او زد و او را كشت. گفت اين كار شيطان است"
درود بر شما.
ظاهرا دوستان متوجه نیستند.
قران میگوید:
ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت "به راستى كه تو آشكارا گمراهى".
این تو در اینجا یعنی عبرانی.
(19) و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند، گفت...
در دو آیه 18 و 19 سخنی از کس دیگری غیر از موسی و شخص عبرانی دیگری نیست، پس منظور قرآن از " و هنگامی که خواست به سوى کسی که دشمن هر دوی آنان بود حمله کند" موسی و عبرانی هم نژادش است که آنان مصری را دشمن می دانند.
پیروز باشید.
به کارت ادامه بده عالی بود
هر روز داره مزخرف بودن قرآن آشکارتر میشه به امید آگاهی جامعه
در سوره قصص آیه 38 فرعون به هامان دستور میدهد تا بر گل آتش افروزد و بنای بلند کند تا خدای موسی را بیبیند.
معجزه احرام مصر از گل ساخته شده.
در سوره قصص آیه 38 فرعون به هامان دستور میدهد تا بر گل آتش افروزد و بنای بلند کند تا خدای موسی را بیبیند.
معجزه احرام مصر از گل ساخته شده.
Bravo. Bravo.
Mr Arash Irani , You are our true hero and we love you
You are articles are always perfect and very logical.
(For thos who use their brain of course and not the blinded bigot muslims)
I meant : Your articles are always perfect and very logical for those who use their brain
آرش ایرانی عزیز.
واقعا دست مریزاد.
واقعا که زحمت کشیده و مشغول بیدار کردن هموطنان گول خورده ما میباشی.
بنده شخصا جنابعالی را یک آدم بسیار شجاع و توانا و با سواد و بسیار با هوش میدانم و با آنکه شما را ندیده ام شما را بسیار دوست دارم.
امیدوارم که هر روز بیش از روز قبل پیروز و کامروا باشید.
امیدوارم که روزی مردم ایران بتوانند پاسخ زحمتهای جنابعالی را داده و دست شما را بخاطر این قلم زدنها بوس کنند.
دورادور دست شما را میبوسم.
ارسال یک نظر