قرآن از یک سو معتقد است که موسی پیامبر اولوالعزم است، شخصی که با خدا در ارتباط بود و از سوی دیگر او باید از جوانی که همراه اوست علم یاد بگیرد.
قرآن میگوید:
موسی به جوان همراه خود – شاید خضر – گفت که من تو را رها نخواهم کرد تا مرا به جای برخورد دو دریا ببری، گرچه این سفر ممکن است سالها به طول کشد:
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (کهف/60) و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوان [همراه] خود گفت دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم هر چند سالها[ى سال] سير كنم.
محمد ابن عبدالله هم از دریای فارس(خلیج فارس) اطلاع داشت و هم از دریای روم(دریای مدیترانه).
در اینجا وارد اساس این داستان نمیشویم، اما از آنجائیکه طبق قرآن، موسی پس از شکافته شدن دریای سرخ وارد سرزمین مقدس وعده داده شده به یهودیان(اورشلیم و مناطق اطرافش) گردید و قرآن هم اشاره دارد که موسی بیان نمود این سفر ممکن است سالها به طول بکشد، پس لااقل یکی از این دو دریا از سرزمین مقدس یهودیان فاصلهی زیادی داشت.
محمد گمان داشت که این دو دریا حتما با هم در نقطهای بطور مستقیم وصل هستند؛ از آنجائیکه بیان میکند موسی هم از مکان اتصال این دو دریا اطلاعی نداشت، خود او هم کوچکترین اگاهی از مکان این اتصال نداشت ولی یقین داشت که چنین اتصالی بطور مستقیم وجود دارد. اما این دو دریا کدامین دریاها هستند؟
بیشتر مفسرین معتقدند که منظور از دو دریا، همان دریای فارس(بحر فارس) و دریای مدیترانه(بحر روم) است، گرچه تعدادی از این مفسرین به مکانهای دیگری مانند دریای سرخ و مدیترانه و ... استناد دارند.
تمام مفسرین(اعم از قدیمی و یا جدید) احتمال اصلی را دریای فارس(خلیج فارس) دانستهاند و تنها مفسری که به این موضوع اشارهای ندارد، مکارم شیرازی و تفسیری است که از آن بعنوان تفیسر نمونه یاد مینماید؛ او راه عقلانی را در پیش میگیرد و از این راه تمام احتمالات را بررسی نموده است، جز همین احتمال؛ زیرا از نظر او محمد امکان اشتباه ندارد و هیچ اتصال مستقیمی میان خلیج فارس و دریای مدیترانه وجود ندارد.(1)
در اینجا به نظر چند تن از مفسرین عرب دربارهی تفسیر این آیه میپردازم:
ابن کثیر که از مفسرین به نام، قدیمی و بزرگ قرآن میباشد، معتقد است که این دو دریا میتواند یکی دریای فارس و دیگری دریای روم است:
قال قتادة وغير واحد : وهما بحر فارس مما يلي المشرق ، وبحر الروم مما يلي المغرب .
تفسیر قرطبی(تمام احتمالات را در نظر گرفته است):
حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أي ملتقاهما . قال قتادة : وهو بحر فارس والروم وقاله مجاهد . قال ابن عطية : وهو ذراع يخرج من البحر المحيط من شمال إلى جنوب في أرض فارس من وراء أذربيجان ، فالركن الذي لاجتماع البحرين مما يلي بر الشام هو مجمع البحرين على هذا القول .
وقيل : هما بحر الأردن وبحر القلزم .
وقيل : مجمع البحرين عند طنجة ; قال محمد بن كعب . وروي عن أبي بن كعب أنه بأفريقية . وقال السدي: الكر والرس بأرمينية.
تفسیر البحرین طبری:
حدثني يونس ، قال : أخبرنا ابن وهب ، قال : قال ابن زيد ، في قوله : ( لا ابرح قال : لا أنتهي ، وقيل : عنى بقوله مجمع البحرین)اجتماع بحر فارس والروم) ، والمجمع : مصدر من قولهم : جمع يجمع .
حدثنا الحسن بن يحيى ، قال : أخبرنا عبد الرزاق ، قال : أخبرنا معمر ، عن قتادة ، قوله : "مجمع البحرین" قال : بحر فارس ، وبحر الروم .
حدثنا بشر ، قال : ثنا يزيد ، قال : ثنا سعيد ، عن قتادة ، قوله : (حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ ) والبحران : بحر فارس وبحر الروم ، وبحر الروم مما يلي المغرب ، وبحر فارس مما يلي المشرق .
تفسیر بغوی:
بحر فارس وبحر الروم مما يلي المشرق.
و آن دو بالاخره به محل این تلاقی رسیدند
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (کهف/61) پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند ماهى خودشان را فراموش كردند و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت.
همچنین این حجر عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری در مورد منطقه شبه جزیرهی عرب که محمد دستور داده بود مشرکین را از آنجا دور کنید میگوید " این منطقه را از این جهت شبه جزیره مینامند که محصور بین دریاری فارس و دریای حبشه و فران و دجله است":
سميت جزيره العرب لأن بحر فارس و بحر الحبشة و الفرات و دجلة أحاطت بها و هی أرض العرب ومعدنها (فتح الباری شرح صحیح بخاری/ کتاب الجهاد و سیر/ باب جوائز الوفد)
در در رابطه به این آیه:
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (رحمان/19) دو دريا را كه به سوی هم روان کرد، به هم برخورد میکنند.
طبری می گوید که برخی معتقدند منظور دریای فارس (خلیج فارس) و دریای روم (دریای مدیترانه) است:
و قال آخرون : عنی بذلک بحر فارس و بحر الروم . ذكر من قال ذلک: حدثنا ابن حميد قال ثنا مهران، عن سفيان، عن زياد مولى مصعب، عن الحسن مرج البحرين يلتقيان قال بحر الروم و بحر فارس و اليمن .
حدثنا بشر قال : ثنا يزيد قال ثنا سعيد عن قتاده قوله مرج البحرين يلتقيان فالبحران "بحر فارس ، وبحر الروم".
حدثنا ابن عبد الاعلى قال ثنا ابن ثور، عن معمر، عن قتاد مرج البحرين يلتقيان قال : بحر فارس وبحر الروم
و بغوی میگوید:
بحر فارس وبحر الروم بينهما برزخ يعني الجزائر
========================================================
========================================================
سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى مفسران در شان نزول آيات فوق نقل كرده اند كه جمعى از قريش خدمت پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) رسيدند و از عالمى كه موسى (عليه السلام ) مامور به پيروى از او شد سؤ ال كردند، آيات فوق نازل شد. اصـولا سـه مـاجرا در اين سوره (سوره كهف آمده ) كه هر سه از يك نظر هماهنگ است ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان ذو القرنين كه بعد از اين مى آيد. ايـن هـر سـه مـاجـرا مـا را از افـق زندگى محدودمان يعنى آنچه به آن خو و عادت كرده ايم بـيـرون مـى بـرد و نـشان ميدهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم ، و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم . بـه هـر حـال داسـتان اصحاب كهف سخن از جوانمردانى ميگفت كه براى حفظ ايمانشان پشت پـا بـه هـمه چيز زدند، و سرانجام آنچنان زندگى عجيبى پيدا كردند كه براى همه مردم آمـوزنـده شـد، و در ماجراى موسى و خضر، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش ، به صـحـنه شگفت انگيزى برخورد مى كنيم كه نشان ميدهد كه حتى يك پيغمبر اولو العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامـنـه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى ميرود كه به او درس بياموزد، او هم درسهائى كه هر يك از ديگرى عجيبتر است به او ياد ميدهد، و چه نكته ها ى بـسيار مهمى كه در مجموعه اين داستان نهفته شده است . در نخستين آيه مى گويد: بخاطر بـيـاور هـنـگـامى كه موسى به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمى دارم تا به مـجـمـع البـحـريـن بـرسـم هـر چـنـد مـدتـى طـولانـى بـه راه خـود ادامـه دهـم (و اذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا). مـنـظـور از موسى در آيه فوق بدون شك همان موسى بن عمران پيامبر اولو العزم معروف اسـت ، هـر چـنـد بعضى از مفسران احتمال داده اند موساى ديگرى باشد، و بعدا خواهيم گفت كـه اين احتمال بيشتر بخاطر اين بوده كه نتوانسته اند پاره اى از اشكالات موجود در اين داسـتـان را حـل كـنـنـد، نـاچار به فرض موساى ديگرى شده اند، در حالى كه قرآن هر جا سخن از موسى مى گويد همان موسى بن عمران است . و منظور از فتاه در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران ، و بسيارى از روايات ، يوشع بن نون مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است ، و تعبير به فتى (جوان ) ممكن است بـه خـاطـر همين صفات برجسته ، و يا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او بوده باشد. مـجـمـع البـحـرين به معنى محل پيوند دو دريا است ، در اينكه اشاره به كدام دو دريا است ميان مفسران گفتگو است ، و رويهمرفته سه عقيده معروف در اينجا وجود دارد. 1 - منظور محل اتـصـال خـليـج عـقـبـه بـا خـليـج سـوئز اسـت (مـيـدانـيـم دريـاى احـمـر در شـمـال دو پـيـشـرفـتـگـى : يـكـى بـه سـوى شـمـال شـرقـى ، و ديـگـرى بـه سـوى شمال غربى دارد كه اولى خليج عقبه را تشكيل مى دهد، و دومى خليج سوئز را و ايـن دو خـليـج در قـسـمـت جـنـوبـى بـه هـم مـى پـيـونـدنـد، و بـه دريـاى احـمـر متصل ميشوند. 2 - منظور محل پيوند اقيانوس هند با درياى احمر است كه در بغاز باب المندب به هم مى پيوندند. 3 - مـحـل پـيـوستگى درياى مديترانه (كه نام ديگرش درياى روم و بحر ابيض است ) با اقيانوس اطلس يعنى همان محل تنگه جبل الطارق كه نزديك شهر طنجه است . ولى تـفـسـيـر سـوم بـسـيـار بعيد به نظر ميرسد، زيرا فاصله ميان زندگى موسى با جـبـل الطـارق آنـقـدر زيـاد اسـت كه از طريق عادى آن زمان رفتن موسى به آنجا شايد ماهها طول مى كشيد. احـتـمـال دوم هـر چـنـد فاصله كمترى را دربرميگيرد ولى آنهم در حد خود زياد است زيرا از شام تا جنوب يمن فاصله نسبتا زيادى وجود دارد. اما احتمال اول كـه نزديكتر فاصله را به محل زندگى موسى دارد (از شام تا خليج عقبه راه زيادى نـيـست ) از همه تفاسير نزديكتر به نظر ميرسد، چرا كه از آيات فوق نيز اجمالا استفاده مـى شـود موسى راه زيادى را طى نكرده هر چند آماده بود براى رسيدن به اين مقصود به همه جا سفر كند (دقت كنيد) در بعضى از روايات نيز اشاره اى به اين معنى ديده مى شود. كـلمـه حـقـب بـه مـعـنـى مـدت طـولانـى اسـت كـه بـعـضـى آنـرا بـه هـشـتـاد سـال تفسير كرده اند و منظور موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش و كوشش خود براى پيدا كردن گم شده ام برنخواهم داشت ، هر چند سالها به اين سير خود ادامه دهم . از مـجـمـوع آنـچـه در بـالا گـفـتـه شد آشكارا پيدا است كه موسى به سراغ گمشده مهمى مـيـرفت و در بدر دنبال آن ميگشت ، عزم خود را جزم و تصميم خويش را راسخ كرده بود كه تا مقصود خود را پيدا نكند از پاى ننشيند. گـمـشـده اى كـه مـوسـى مـامـور يـافـتـن آن بـود در سـرنـوشـتـش بـسـيـار اثـر داشـت و فصل تازه اى در زندگانى او مى گشود. آرى او بـه دنـبـال مـرد عالم و دانشمندى ميگشت كه ميتوانست حجابها و پرده هائى را از جلو چـشـم موسى كنار زند، حقايق تازه اى را به او نشان دهد، و درهاى علوم و دانشهائى را به رويش بگشايد. و بـه زودى خـواهـيـم ديـد كـه او بـراى پـيـدا كـردن مـحـل ايـن عـالم بـزرگ نـشـانـه اى در دسـت داشـت و بـه دنبال آن نشانه در حركت بود. بـه هـر حـال هـنـگـامـى كـه بـه مـحل پيوند آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه همراه داشتند فراموش كردند (فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما). امـا عـجب اينكه ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و روان شد (فاتخذ سبيله فى البحر سربا). <60> در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك زده يا مـاهى تازه بوده كه معجزآسا زنده شد و در آب پريد و حركت كرد، در ميان مفسران گفتگو بسيار است . در پـاره اى از كـتـب تـفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه و پاشيده شدن مـقـدارى از آن بـر مـاهـى ، و جـان گـرفـتـن مـاهـى ، بـه مـيـان آمـده ، ولى ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه ماهى هنوز كاملا نمرده بود زيرا هستند ماهيهائى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى ميمانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند. سـرانـجـام مـوسـى و هـمـسـفـرش از مـحـل تـلاقـى دو دريـا (مـجـمـع البـحـريـن گـذشـتـند، طول سفر و خستگى راه ، گرسنگى را بر آنها چيره كرد، در اين هنگام موسى به خاطرش آمد كه غذائى به همراه آورده اند، به يار همسفرش گفت : غذاى ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته شده ايم (فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غدائنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا). غداء به غذائى گفته مى شود كه در آغاز روز يا وسط روز مى خورند (صبحانه يا نهار) ولى از تـعـبـيـراتـى كه در كتب لغت آمده است چنين استفاده مى شود كه در زمانهاى گذشته غـداء را تـنـهـا بـه غذائى مى گفتند كه در آغاز روز مى خوردند (چرا كه از غدوه گرفته شده كه به معنى آغاز روز است ) در حالى كه در عربى امروز غداء و تغدى به معنى نهار و نهار خوردن است به هر حال اين جمله نشان ميدهد كه موسى و يوشع راهى را پيمودند كه عنوان سفر بر آن اطلاق ميشد، ولى همين تعبيرات نشان ميدهد كه اين سفر چندان طولانى نبوده است . در ايـن هـنـگـام هـمسفرش به او خبر داد كه به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پـنـاه بـرديم (و استراحت كرديم ) من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم و ايـن شـيـطـان بـود كه ياد آن را از خاطر من برد و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در دريـا پـيـش گرفت (قال أ رأ يت اذ أ وينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا. <61> و از آنـجا كه اين موضوع ، به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عـالم بـزرگ بـود: مـوسـى گـفـت : ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا مـى خـواسـتـيم و به دنبال آن مى گرديم (قال ذلك ما كنا نبغ ). و در ايـن هـنـگام آنها از همان راه بازگشتند در حالى كه پيجوئى مى كردند (فارتدا على آثارهما قصصا). در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فـرامـوشـى شود كه قرآن مى گويد نسيا حوتهما (ماهيشان را فراموش كردند) به علاوه چرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت ميدهد؟ پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود (مخصوصا در مـوردى كـه جـنـبـه آزمـايش داشته باشد آن گونه كه در باره موسى در اينجا گفته اند و بعدا شرح آنرا خواهيم گفت ). و امـا نـسـبـت دادن نـسـيـان هـمـسـفـرش بـه شـيـطـان مـمـكـن اسـت بـه ايـن دليـل بـاشـد كـه مـاجـراى مـاهى ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت ، و از آنجا كه شيطان اغواگر است خواسته است با اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند، و شايد مـقـدمـات آن از خود او (يوشع ) نيز آغاز گرديده كه دقت و اهتمام لازم را در اين رابطه به خرج نداده است .
این هم گردآوری سایر منابع تاریخی مرتبط با نام دریای فارس از سوی دوست خوبم.
۶ نظر:
"قرآن از یک سو معتقد است که موسی پیامبر اولوالعزم است، شخصی که با خدا در ارتباط بود و از سوی دیگر او باید از جوانی که همراه اوست علم یاد بگیرد."
اولوالعزم بود یعنی در شریعت سرآمد مردم زمان بود نه چیز دیگر و خضر در این دیدار به او شریعت نمی آموخت.
سلام سید گرامی!
مگر طبق خود قرآن هر کسی که تقوایش بیشتر باشد علمش بیشتر نیست؟:
و اتقوا الله و یعلمکم الله...
در اینجا از واژهی دانش(علم) بطور مطلق استفاده شده است.
ایا تقوای پیغمبری اوالعزم از یک غیر پبغمبر بیشتر بود؟
پیروز باشید!
سلام منتقد گرامی!
-فرمودید:
"آیا تقوای پیغمبری اوالعزم از یک غیر پبغمبر بیشتر [ن]بود؟"
طبق خود قرآن محتمل است كه یك غیر پیغمبر از پیغمبر عصر خودش با تقوا تر باشد و به مراحل بالاتر روحانی برسد. مثالش هم حضرت مریم و حضرت ذكریاست. ذكریا(ع) وقتی به عبادتگاه مریم (س) می رفت در آنجا میوه های بهشتی می دید و مریم (س) مجبور بود برایش توضیح دهد كه اینها مائده آسمانی است. تا حدی كه مشاهده این كرامات ذكریا را به این فكر وا داشت كه پروردگاری كه قادر به چنین كاری است می تواند به آرزوی دیرینه او یعنی بچه دار شدن - در پیری- جامه عمل بپوشاند.
غرض البته این نیست كه این داستان را به شما اثبات كنم (كه نمی توانم!) . فقط از خود قرآن برای پاسخ دادن به شبهه شما نمونه آوردم.
-فرمودید:
"مگر طبق خود قرآن هر کسی که تقوایش بیشتر باشد علمش بیشتر نیست؟"
در مورد استفاده شما از آیه مذكور هم عقیده نیستم. دلیلم را هم عینا از المیزان برایتان می آورم:
"استفاده نادرستى كه از جمله ((اتقوالله و يعلم كم الله ))شده است
و منظور از كلمه : ((و اتقوا)) اين است كه مسلمانان از خدا بترسند و اوامر و نواهى ذكر شده در اين آيه را به كار ببندند، و اما جمله : ((و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم )) كلامى است نو، كه در مقام منت نهادن ذكر شده ، همچنانكه در آيه ارث منت نهاده مى فرمايد: ((يبين الله لكم ان تضلوا)) پس مراد از جمله مورد بحث ، منت نهادن بر مردم در مقابل اين نعمت است كه شرايع دين و مسائل حلال و حرام را براى آنان بيان فرموده .
و اينكه بعضى گفته اند: جمله ((واتقوا الله )) و ((يعلمكم الله )) دلالت دارد بر اينكه تقوا سبب تعليم الهى است ، درست نيست ، براى اينكه هر چند مطلب صحيح است ، و به حكم كتاب و سنت ، تقوا سبب تعليم الهى است ، اما آيه مورد بحث در صدد بيان اين جهت نيست ،براى اينكه واو عطفى كه بر سر آن آمده ، نمى گذارد آيه چنين دلالتى داشته باشد، علاوه بر اينكه اين معنا با سياق آيه و ارتباط ذيل آن با صدرش سازگار نيست . مؤ يد گفتار ما اين است كه كلمه ((الله )) دو بار تكرار شده ، و اگر جمله مورد بحث ، كلامى جديد نبود حاجت به تكرار كلمه ((الله )) [ن]بود، بلكه سياق و سبك كلام اقتضا مى كرد بفرمايد: ((و اتقوا الله يعلمكم - از خدا بترسيد تا تعليمتان دهد)) پس مى بينيم اسم ((الله )) را دو بار آورده ، براى اينكه در دو كلام مستقل مى باشد، و براى بار سوم نيز ذكر كرده تا علت را برساند، و بفهماند خدا كه شما را تعليم مى دهد به اين جهت است كه او به هر چيزى دانا است ، و اگر او به هر چيزى دانا است ، براى اين است كه الله است ."
http://www.ghadeer.org/qoran/almizan/j2/alm00053.htm#link570
درود بر سید گرامی!
اشارهی شما به داستان مریم باز از تناقضات قرآن است، زیرا خدایی قرآن - الله- برای انتخاب پیامبران هم میزان دوگانهای را در نظر میگیرد، البته فراموش نگردد که زن در مرحلهی پستتری نسبت به مردان قرار دارد و در هیچ شرایطی پبامبر نخواهد شد.
در مورد اینکه تقوا پیشه کنید تا علم شما افزوده گردد، نیز خود قران واضح داره این را میگوید، اگر کسی بخواهد تفسیر دیگری از این آیه داشته باشد باید سخنان خود را منطبق با برداشت محمد آن هم بر طبق احادیت صحیح بیان نماید، نه اینکه نظر خویش را نظر الله بداند.
پیروز باشید!
درود بر منتقد گرامی!
-"واو عطفى كه بر سر آن آمده ، نمى گذارد آيه چنين دلالتى داشته باشد، "
-" مؤ يد گفتار ما اين است كه كلمه ((الله )) دو بار تكرار شده ، و اگر جمله مورد بحث ، كلامى جديد نبود حاجت به تكرار كلمه ((الله )) [ن]بود، بلكه سياق و سبك كلام اقتضا مى كرد بفرمايد: ((و اتقوا الله يعلمكم - از خدا بترسيد تا تعليمتان دهد)) "
*دو دلیل بالا -تا جایی كه سواد عربی من قد می دهد- ربطی به نظر شخصی ندارند بلكه قواعد دستوری هستند.
در مورد اینكه می مفرمایید داستان مریم از تناقضات قرآن است لطفا بیشتر توضیح دهید.
در مورد توانمندیهای پیامبران در همه عصرها بسیار غلو شده وانان را از جایگاه واقعی خود بسیار بالاتر برده اند گرچه وظیفه پیامبران تنها ابلاغ پیام خداوند به مردم است اما متاسفانه بسیاری از دینداران خدا را فراموش کرده ومقام پیامبران را تا مقام خدایی بالا برده اند واز انان توقعات بی جا وغیر ممکن دارند همین پیامبر اسلام اگر به بسیاری از ایات قران نظر کنید متوجه میشوید که ایشان تفاوت چندانی با سایر انسانها ندارد وتنها فرق او با سایرین این است که به او وحی میشود واین اتفاق با خواست خداوند میتوانست برای هر کس دیگری نیزاتفاق بیفتد از مهمترین ایاتی که به این موضوع میپردازد یکی این است که تو قبل از نزول قران نه میدانستی کتاب چیست ونه ایمان وتو گمراه بودی تو را هدایت کردیم تو بیچیز ونیازمند بودی تو را بی نیاز کردیم تو گمنام بودی تو را بلند اوازه کردیم وسپس به مواردی میپردازد که ان موارد کلا خارج از حیطه اختیارات اوست از جمله صدای تو هرگز به مردگان نمیرسد تو از غیب خبر نداری ودوست داشتن تو باعث نجات ویا هدایت کسی نمیشود بدون اجازه خداوند قادر به اوردن معجزه نیستی وسپس تهدیدات اشکار او مبنی بر اینکه چنانچه دست از پا خطا کنی ویا تغییری در انچه بتو نازل شده ایجاد کنی رحمت خود را از تو بر میداریم وتو را بشدید ترین وجه مجازات میکنیم همانطور که میبینید محمد از لحاظ توانمندی واختیارات ودانش بشری در حد سایر انسانهاست وتوقع اضافی از او بی فایده واشتباه است همینطور سایر رسل وقتی عصای موسی تبدیل به مار شد او بسیار ترسید وپا به فرار گذاشت با این اوصاف بسیار دور از حقیقت است که انبیا را انقدر عالم بدانیم که بر همه علوم هستی اگاه باشند وهمه چیز را بدانند اگر انسان به اطراف خود بنگرد حداقل به عظمت وگستردگی جهان پی خواهد برد اما این همه ماجرا نیست انچه که وجود دارد وما بر ان اگاهیم در برابر انچه که وجود دارد وما از ان بیخبریم بسیار ناچیز است در این جهان هستی جنها(موجودات نادیده وناپیدا) از تعداد انسانها بسیار بیشتر است وحتی در اطراف ما بسیاری از امواج ونورها وصداها وجود دارد که ما قادر بدیدن انها نیستیم اما وجود دارد به همین ترتیب در کار این دنیا افراد دیگری به امر پروردگار دخیلند که عملکرد انها از چشم ما واز دایره فهم ما انسانها خارج است که یکی از انها همان کسی است که موسی برای سر در اوردن از کار او بسوی او شتافت وکلا پیام ان داستان برای اینست که ما انسانها بفهمیم وبدانیم که همه ماجرای این جهان هستی ان چیزی نیست که ما میبینیم ومیفهمیم بلکه موضوعات بسیار بیشتری در این جهان وجود دارد که ما نمیبینیم ونمیفهمیم ولزومی هم ندارد که ببینیم اما لازم است که بدانیم چنین موضوعاتی هم وجود دارد
ارسال یک نظر