ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

اخلاق فرگشتی در خدمت بقای نسل

       اگر با یک مسلمان بحث کنی و او در منطق عاجز باشد، ممکن است به شما بگوید "فرض کنیم 1% احتمال داشته باشد که اسلام بر حق باشد و پس از مرگ منکرین این دین همیشه در آتش جهنم بسوزند، آیا عقل سلیم حکم نمی‌کند که من اسلام را بپذیرم"؟ منظور او در اینجا این است که اگر پس از مرگ انسان دوباره زنده نشد، زیان چندانی نکردم، ولی اگر زنده شد و مجبور به پس دادن حساب و کتاب گردید، در آن صورت شما ضرر بزرگی کرده‌اید.
    اصولا اتکا به روز قیامت و حساب پس دادن از آنجا ناشی می‌شود که انسان گمان کند جهان بر پایه‌ی عدل بنا نهاده شده و تابع اخلاق عدالت محوری است که هیچ ستمی بدون پاسخ نخواهند ماند؛ پس نخست این موضوع را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
     تمام گونه‌های جانوری (جاندار) در گذر زمان آموخته‌اند که اگر بخواهند زندگی موفقی داشته باشند باید بین خود نظمی را پدید آورند؛ به نظر می‌رسد قانون حاکم بر موجودات زنده، بقای نسل خویش است؛ حالتی غیر از این، مانع شکل‌گیری زندگی و دوام آن خواهد شد؛ بدین صورت که تمام گونه‌های موجود در جهان حاضر هستند سایر گونه‌ها را از بین ببرند تا خودشان باقی بمانند. درون هر گونه نیز همین موضوع صادق است، یعنی هر دسته برای اینکه بقایش تضمین شود، حاضر است سایر دسته‌های هم‌گونه را فدا کند؛ شکل گیری و فرگشت گونه‌های جدید از اینجا آغاز می‌گرد؛ برای شرح این ادعا شیر که یکی از درنده‌ترین موجود زنده است را در نظر می‌گیریم، هر شیر قلمروئی دارد و اگر غذا زیاد باشد، کاری به قلمرو سایرین ندارد؛ زیرا بقای نسلش تضمین است، اما اگر در قلمرو خودش غذا یافت نشود، قطعا متعرض به قلمرو سایر شیرها خواهد شد، زیرا او می‌داند که اگر چنین کند احتمال بقایش را افزایش داده است. مثال دیگری در این زمینه می‌زنم که تا حدودی با مورد گفته شده تفاوت دارد؛ گربه‌ها معمولا هنگام تولید مثل چندین توله می‌زایند، اگر غذائی در کنارشان نباشد، یکی دو تا از توله‌‎هایشان را می‌خورند؛ این موضوع را خود شاهد بودم. شاید در نظر اول گفته شود که فرضیه‌ی بقای نسل نقض شده باشد، اما در واقع نه تنها چنین نیست، بلکه گامی است در راستای بقای نسل؛ زیرا اگر این کار را انجام ندهد، می‌داند که سایر بچه‌هایش را نیر از دست خواهد داد و نمی‌تواند با شکم کاملا گرسنه به آنان شیر دهد. برگردیم به شیرها، این درندگان همواره بر سر تصاحب ماده با هم رقابت می‌کنند و اگر نری توانست هنگان نزاع سر تصاحب ماده، او را بکشد، تمام توله‌هائی که از نر مغلوب زاده شده‌اند را جلو مادرشان خواهد کشت، مادر هم به نظر اعتراضی ندارد؛ راز فرگشت در قوی ماندن شیرها و در حالت کلی سایر درندگان که نرها بر سر ماده با هم می‌جنگند را باید در این موضوع جست، زیرا ژن مغلوب ضعیف به دست خودشان از بین می‌رود. البته دعوا بر سر ماده به شکلهای گوناگونی تقریبا در تمامی گونه‌های جانوداری حاکم است، گرچه در برخی از گونه‌ها مانند انسانها به صورت خاصی نمایان شده است.
  هیچ موجودی که توانائی گیاه‌خواری را دارد، تمایل حمله به درندگان به قصد تغذیه مستقیم را ندارد و اگر حمله‌ای صورت گیرد هدف حفاظت از غذای خویش است، در نتیجه و من باب اولی هیچ درنده‌ای در جهان وجود ندارد که از هم‌نوع خویش تغذیه کند؛ زیرا آموخته‌اند که اگر چنین کنند از درون متلاشی خواهند شد؛ هر اندازه دسته‌ای از لحاظ ژنتیکی در میان یک گونه فاصله داشته باشد، به همان اندازه احتمال خورده شدنش در حالت ضعف بیشتر است و اگر در فرگشت گونه‌ای کاملا قوی شکل گیرد که حمله به درندگان برایش خطری نداشته باشد، به احتمال زیاد از گوشت آنان نیز تغذیه خواهد کرد و در نتیجه در فرگشت، نسل آنان در خطر نابودی قرار دارد؛ شکل گیری درندگان مختلف پس از نابودی نسل دایناسورهای گوشتخواردر همین راستاست؛ در اینجا ممکن است گفته شود دلیل وجود قبایل آدمخوار چیست؟ چرا انسان‌هائی پیدا می‌شوند که حاضرند انسان دیگری کشته و بخورند، در اینجا موضوع کمی از این حالت خارج می‌گردد، پشت تمام آدم‌خوری‌ها دو موضوع نهفته است:
 1- کسی که خورده می‌شود همواره از دید خوردنده از قبیله‌ی و یا گروه پست است، گروهی که آنان را ژن مغلوب تصور می‌کنند..
 2- پشت این موضوع خرافه‌ای نهفته است که معمولا برای دفع بلا و یا نحسی است و معتقدند که با خوردن فرد مغلوب از بلایای دیگر نجات پیدا خواهند کرد.
    اما آیا اگر انسان‌ها در نقطه‌ای رها شوند که امیدی به زنده شدن را داشته باشند و این امید تنها با خوردن کسانی میسر است که در شرف مرگ هستند، ایا آنان هم نوع خویش را می‌خورند، پاسخ در اینجا احتمالا مثبت است، قانون بقای نسل مهم‌ترین حس در هر جانداری است، در اینجا نیز می‌دانند که خوردن انسان در شرف مرگ موجب به خطر افتادن جان آنان نمی‌شود.
     اعتقاد به کشتن کفار در میان مسلمانان را باید در همین موضوع جست، زیرا از دید اسلام و خدای این دین یعنی الله، کسی که به رغم تمام کوششی که برای مسلمان شدنس (در اینجا انسان واقعی شدنش) به کار برود مسلمان نگردد، از حالت انسانی و خارج گشته مانند دام‌ها می‌گردد.
     حال در مورد انسان مثال را کمی بازتر می‌کنیم، در نظر بگیریم که دو قبیله در مکانی زندگی می‌کنند که از لحاظ آب و هوا دارای شرایط خوبی باشد، این دو قبیله یا با هم همکاری خواهند داشت یا خواهند جنگید و یا بی تفاوت (در حالت بسیار نادر)، حالت نخست در صورتی رخ می‌دهد که یکی خود را بر دیگری برتر ببیند، نخستین شرط این برتری، فاصله ژنتیکی است که خود را به صورت انزجار از بیگانه نشان خواهد داد، در این صورت است که ژن خویش را غالب تصور می‌کنند و گمان دارند که برای گسترش آن باید ژن مغلوب را از بین ببرند.
      اکنون حالت دیگری را درنظر بگیریم، اگر شرایط به گونه‌ای پیش رود که یکی دچار قحطی گردد، وضع چگونه پیش خواهد رفت؟
     در اینجا قبیله‌ی قحطی زده ابتدا سعی می‌کند با هزینه‌ی کمتر به بقای نسل خویش امیدوار گردد؛ بنایراین از قبیله‌ی مجاور درخواست خواهد کرد که به آنان کمک کند، اگر قبیله‌ای که در رفاه است از کمک کردن خودداری کند و خود را قوی ببیند، قبیله‌ی قحطی زده قطعا در صورت ماندن در سرزمین خویش با آنان وارد جنگ خواهد شد، زیرا می‌داند در صورتی که چنین نکند، نسلشان از بین خواهد رفت؛ لذا برای بقای نسل به چنین ریسکی دست خواهد زد، البته در اینجا به احتمال قریب به یقین به قبیله‌ی ضعیف کمک خواهد شد، زیرا قوی هم می‌داند که عدم کمک یعنی پذیرش ریسک؛ راز دلسوزی انسانها به فقرا و نیازمندان را باید در این مورد جست، زیرا ممکن است همین فقیر دست به جنایت بزند، دلیل اصلی اینکه جنایت و کشتار در میان فقرا و مناطق فقیر نشین بیشتر است هم این موضوع می‌باشد.
      وجود جنگ‌ها در میان انسان‌ها ناشی از همین حس میل به بقای ژن خویش و تضمین آینده‌ی آنان است، البته موضوع مهم دیگری که در راستای بقای نسل خویش قرار دارد، غریزه‌ی جنسی است؛ لذت‌بخش‌ ترین حس هر انسان میل جنسی است این موضوع دقیقا در همین راستا قرار دارد.
     روند فرگشت انسان بیشتر نتیجه‌ی توانائی‌اش در تطابق با محیط و به خدمت گیری ابزارها و سایر جانوارن است، جانوری که مزاحم انسان گردد یا نابود گشته و یا رو به انقراض می‌گردد و برعکس، جاندارانی که بندگی انسان را می‌کنند (اهلی) در حال گسترشند.
     کسانی که از خود می‌پرسند اگر معتقد به معاد نباشیم، لزومی ندارد که تابع اخلاقیات بمانیم، باید بدانند که اخلاقیات در روند فرگشت انسان شکل گرفته و بخشی است از وجود او، همانگونه که تمام موجودات در راه دفاع از نوزادانشان حاضرند جانشان هم فدا شود، گرچه در میان اکثریت قریب به اتفاق جانداران، نوزاد پس از بلوغ هیچ کمکی به والدین نخواهد کرد، او به جای توجه به آنان، خود نقش آنان را در بقای ژن بازی خواهد نمود؛ پس راز این امر تنها و تنها در بقای ژن باید جست.
یک چیش بینی:
اگر پدر یا مادری همزمان هم فرزندش و هم والدین خود را در خطر مرگ آنی ببیند، قطعا جانب فرزندش را خواهد گرفت.
  اما پرسش:

آیا موارد بالا با عدالت سازگار است؟
    منظور از عدالت همانگونه که پیشتر هم بیان شد، اخلاقی است که مانع از ستم به دیگران شود؛ در مورد موجودات پیشرفته‌، اگر ستمی صورت گیرد، ستمگر مجازات خواهد شد؛ پس این نوع اخلاق ابزاری است در خدمت بقای نسل در درون هر گونه و نه برعکس، عدالت خود را به صورت پایبندی به قوانین نانوشته که همان اخلاقیات باشد نشان می‌دهد، این اخلاق تنها در میان گونه‌های خودی مطرح است و هنگام برخورد با سایر گونه‌ها، اعتقادی به اخلاقی که در درون گروه‌های خودی مطرح است، ندارند؛ هیچ موجود زنده‌ای از مرگ سایر موجودات متأثر نخواهد شد مگر اینکه زیان خویش را در آن ببیند، نابودی و انقراض بسیاری از گونه‌ها توسط انسان با گسترش سیطره‌ی او بر زمین و ازدیاد تعداد حیوانات اهلی در همین راستاست، این جانوران هنگامی در خدمت انسان درآمدند که دانستند یکی از بهترین راهها برای بقای نسل همین راه است، تمام گونه‌های جانوری میان خود و البته در سطوح گوناگون تابع نوعی اخلاق هستند حتی درندگان.
    هر انسان در وجودش، خود و سپس خانواده، فامیل و مردمان کشور خویش را برتر از سایرین می‌داند؛ اگر با موجوداتی که در ذهن خویش آنان را از گونه‌ی پست و یا مزاحم بداند، برخورد نماید، نابودشان خواهد کرد بدون اینکه احساس بدی داشته باشد؛ مثلا ما اگر هزاران مگس را ببینیم حاضریم با حشره‌کش نابودشان کنیم حتی اگر این مگس‌ها کوچکترین خطراتی برای شخص ما نداشته باشند مثلا در هزاران کیلومتر دورتر از ما باشند.
     انسانها در گذر زمان آموخته‌اند که برای نیل به این هدف (بقای نسل که در اصل بقای ژن است) باید کسی را به عنوان رئیس انتخاب نمایند، تا جامعه از یک قانون پیروی کند، رئیسی موفق است که بهتر بتواند در مراودات با دیگران منافع مردم خویش را برآورده نماید؛ موفق کسی است با کمترین هزینه منافع خویش را حتی به قیمت فریب دیگران به دست خواهد آورد، وجود هزاران دیپلمات در حال حاضر در همین راستاست.
در پاسخ به کسانی که معتقدند دنیا بر اساس عدالت بنا نهاده شده است باید گفت:
   اگر چنین است پس آیا عدالت در این است که هر موجودی بتواند موجود دیگری را بخورد و یا نابود نماید؟ لازم به یادآوردی است که حتی گیاهان و درختان نیز موجود زنده هستند.
   آیا عدالت است که انسان‌ها بتوانند برای اینکه نسل بعدی‌شان راحت زندگی کنند، نسل بسیاری از موجودات را منقرض نمایند، انقراض نسل شیر و پناه گرفتن یوزپلنگ به کویر در ایران نمونه‌ای است در همین راستا؟
آیا عدالت در این است آهوئی که نوزادش را گذاشته به کنار رودی برای خوردن آب رفته توسط تمساحی خورده شود؟
آیا عدالت در این است که انسان‌ها بتوانند موجودات را شکار کنند؟
   آیا عدالت در این موضوع نهفته است که انسان‌ها بتوانند با قلاب ماهی گیری و یا نیزه ضمن شکنجه دادن ماهیان کوچک و بزرگ آنان را با بدترین شیوه‌ی ممکن از آب بیرون بکشند ؟
      آیا عدالت در این امر نهفته است که انسان‌ها در مرغداری‌ها و دامداری‌ها و ... حیوانات اهلی را پرورش دهند تا آنان را بکشند و گوشتشان بخورند؟ آیا انسان برای نسل خویش چنین موضوعی متصور است؟
  
     در مورد اسلام، آیا گسترش این دین با عدالت همراه بوده؟
    آیا می‌دانید محمد زماتیکه وارد مدینه شد در فقر مطلق بسر می‌برد و برای رهائی از این امر و بقای اسلام و پیروانش، ریسک حمله به کاروان بازگانی مکیان که از سفر شام بر‌ می‌گشتند را نمود، وی در غارت پیروز شد و پس از این پیروزی متوجه اهمیت جنگ برای تداوم و گسترش اسلام گردید.
    آیا می‌دانید تمام زنان و کودکان بنی‌قریظه را به عنوان ملک یمین بین خود و یارانش تقسیم نمود و برخی دیگر با به اهل نجد فروخت تا اسحله بخرد؟
      او جنایات زیادی را برای گسترش دینش انجام داد، زیرا ( با حالت خوشبینانه) گمان می‌کرد خدائی به نام الله به او الهام می‌کند تا چنین کند؛ مجوز تجاوز جنسی از سوی محمد هم دقیقا در راستای بقای ژنی است که آن را برتر می‌داند.

مفهوم انسانیت
    اخلاق فرگشتی بسان تاریخ بشر است که انسان را وا می دارد تا معنائی جدید از انسانیت ارائه دهد؛ این معنا در گذر زمان قطعا در حال تغییر است، همانگونه که مجموعه‌ی انسانی در حال دگرگونی است؛ مثلا انسانها زمانی همدیگر را به عنوان برده (حتی برده‌ی جنسی) بکار می بردند، ولی اکنون نه (مگر پیروان همان عقاید)؛ حل و فصل اختلافات از راه جنگ گرچه هنوز هم رایج است، اما با شناخت اخلاق فرگشتی است که انسانها هیچ انسان دیگری را پست‌تر از خویش نمی‌دانند، زیرا خود را از مرحله‌ی حیوانی جدا کرده‌اند. کسانی که همچنان بر این بُعد از بشر تأکید می‌کنند، قطعا وامدار تعریف انسانیت از گذشته هستند؛ همچنین در آینده، اموری مانند خوردن و ذبح حیوانات گرچه اکنون امری است عادی، ولی در آینده انسانها با پیشرفت دانش و تولید گوشت به شیوه‌ای دیگر، خوردن گوشت جانوران هم زشت تلقی خواهد شد، در آن صورت حتی به موجودات زنده هم احترام خواهند گذاشت، این روند با پیشرفت علم بدست خواهد آمد؛ بنابراین مفهوم خرد جمعی آن چیزی است که انسانها را در گذر زمان به نقطه‌ی کنونی رسانده است.
     اما در مورد پرسش نخست و اینکه آیا عقل سلیم حکم نمی‌کند که سخنان محمد را بپذیریم زیرا اگر هم احتمال 1% وجود داشته باشد که او راست می‌گوید باید تابعش شد (شرط پاسکال)، در پاسخ باید گفت:
      اولا هر ادعائی اگر برای خودش دلیلی محکم نداشته باشد باطل است، حال این موضوع اگر بخواهد جنبه‌ی علمی به آن بدهد نه تنها باطل، بلکه خرافه‌ای بیش نیست؛ در جهان اگر نگوئیم هزاران دین قطعا دهها دین وجود دارند و فرق من غیر باورمند با باورمندان در این است که آنان منکر همگی هستند غیر از خودشان و من همه را باطل و خرافه می‌دانم، همگی آنان چون پیرو عقیده‌ای هستند که در خارج از چارچوب عقلانی و صرفا ارثی به آنان رسیده، پیروان سایر ادیان را بر باطل و حتی نجس می‌دانند و حاضرند برای بقای دین خویش و گسترش آن، مرتکب جنایتها شوند، ولی من همه را انسان و پاک می‌دانم، زیرا بی‌دینی عقیده نیست؛ اگر قرار باشد هر ادعائی را صرفا به این دلیل که ممکن است راست بگوید را بپذیریم من نوعی هم شاید فردا ادعا کنم که تمام این نوشته‌ها را خدائی به نام قولقولی به من الهام می‌کند و گفته که به انسانها بگو اگر سخنان من را نپذیرند پس از مرگ با بدترین نحو ممکن آنان را شکنجه خواهم داد و در صورت پیروی آنان از لذتبخش ترین حس یعنی میل جنسی با بهترین زنان بهره‌مند می‌کنم، آیا نتیجه‌ی این ادعای من از سیاست چماق و هویج آن هم به این صورت، به خدمت گرفتن انسان‌ها نیست؟
      پرسشی از دین باوران: شما خود را تابع خدائی می‌دانید آن هم با باور سخن شخصی که مدعی ارتباط با اوست و این خدا دستوراتش را به وی القا می‌کند؛ آیا گمان ندارید که ناخواسته بنده‌ی همان انسان مدعی ارتباط با خدا شده‌اید؟
آیا منطقی است که هدف از پیدایش انسان بنده بودن باشد؟:
    وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاریات/56) و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.
خطاب به مسلمانان:
آیا منطقی است که خدای شما کاری کند تا من بیشتر درگناه بیفتم تا روز قیامت شکنجه‌ام دهد؟ شرح همین موضوع

Translate

بايگانی وبلاگ