ناباوران

اسلام آمیزه‌ای است از جنایت، تجاوز و خرافه؛ آنچه که سوداگران دینی آن را معجزه ای الهی می‌ خوانند، خرافاتی بیش نیست. در این دین زن وسیله ای است جنسی در اختیار مرد، مجوز تصاحب زنان کفار نیز در همین راستاست. تاریخ جانیان زیادی را به خود دیده، اما محمد تنها جنایتکاری است که پیروانش طبق سنت او همچنان جنایت و قتل می کنند. در این دین تنها مسلمانان انسان شمرده می‌شوند و دیگران جانور؛ پس با مشعل روشنگری، سایه سنگین، سیاه و تاریک مذهب را که همان اندیشه‌ی ضحاکین مار به دوش است را از میهنمان بر خواهیم چید.

جستجو کردن موضوعات خاص (لطفا کلمات مربوطه را وارد نمائید)

100 مورد از تناقضات و اشتباهات ساختاری قرآن

 بزرگترین تناقض ادیان در این است که اگر خدایشان پدید آورده تمام جهان است، پس آیا منطقی است که خدا به زمینی بسیار کوچک، تا این اندازه ا...

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

اعتقاد به رجعت در میان شیعیان نوعی است خاص از تناسخ در قالب انتقام و فاشیسم.

     درد میهنمان ما از روشنفکرنمایان خرافه پرستی است که مانع از روشنگری می‌شوند.
          از میان فرقه‌های گوناگون اسلامی، تنها شیعه است که به رجعت اعتقاد دارد؛ پس ابتدا به معنی فقهی و دینی این واژه می‌پردازیم، شیعه معتقد است کسانیکه ستم کرده‌اند باید سرانجام کار خویش را در همین دنیا نیز ببینند، این موضوع در مورد ستمدیده نیز صادق است و باز از نظر همین فرقه بزرگترین ستمدیده‌های تاریخ بشر ائمه‌ی آنها هستند وستمدیده‌ترین این ائمه حسین ابن علی است، بنابراین آنان معتقدند هنگامیکه شرایطی خاص بر جهان حاکم گردید، نخست امام دوازدهم‌شان که مجبور شد از دست این ستمکاران خود را پنهان نماید ظهور می‌کند و با ظهور وی ستمدیده‌ترین آنها که همان حسین ابن علی باشد گورش را می‌شکافد و از درون زمین بیرون می‌آید، در برخی از روایات شیعه آمده است که حسین با هفتاد و تن از یارانش رجعت می‌کنند و انتقام خویش را خواهند گرفت.
     رجعت به دنیا تنها شامل ائمه نیست، بلکه خود محمد هم برخواهد گشت و انتقامش را از کفار مخصوصا مشرکین شرکت کننده در جنگ اُحد را خواهد گرفت، شیعه برای ادعای خود آیاتی از قرآن را هم دلیل می‌آورد:
    ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا (اسراء/6) پس [از چندى] دوباره شما را بر آنان چيره مى‏كنيم و شما را با اموال و پسران يارى مى‏دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مى‏گردانيم. (ترجمه از محمد مهدی فولادوند)
     اما اهل سنت معتقدند که با توجه به آیات پیش از این، این آیه هم در مورد یهودیان رانده شده از سرزمین مقدسشان است:
      وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِي وَكِيلًا( اسراء/2) و كتاب آسمانى را به موسى داديم و آن را براى فرزندان اسرائيل رهنمودى گردانيديم كه زنهار غير از من كارسازى مگيريد.
     ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا(اسراء/3)[اى] فرزندان كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم راستى كه او بنده‏اى سپاسگزار بود.
     وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا(اسراء/4) و در كتاب آسمانى[شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه قطعا دو بار در زمين فساد خواهيد كرد و قطعا به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست.
    فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا(اسراء/5) پس آنگاه كه وعده [تحقق] نخستين آن دو فرا رسد بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مى‏گماريم تا ميان خانه‏ها[يتان براى قتل و غارت شما] به جستجو درآيند و اين تهديد تحقق‏يافتنى است.
    آیه‌ی دیگری که شیعه در اثبات رجعت در اسلام به آن استناد می‌نماید این آیه است:
     وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ (نمل/83)  و آن روز كه از هر امتى گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده‏اند محشور مى‏گردانيم پس آنان نگاه داشته مى‏شوند تا همه به هم بپيوندند
      شیعه می‌گوید: قرآن در این آیه از برنگیخته شدن گروهی یاد می‌کند نه همه‌ی مردم، بنابراین منظور همان رجعت ستمگران است.
    اهل سنت معتقد است که این آیه در مورد روز قیامت سخن می‌گوید و در اینجا منظور از گروهی از تکذیب کنندگان در واقع کافرانی است که گناهشان زیاد است و محاکمه‌ی آنها طولانی، بنابراین الله از آنان به عنوان سمبل کفر و در دادگاه خودش یاد می‌کند.
آیه‌ی پیش از این در مورد دجال است:
    وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ (نمل/82) و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد جنبنده‏اى را از زمين براى آنان بيرون مى‏آوريم كه با ايشان سخن گويد كه مردم [چنانكه بايد] به نشانه‏هاى ما يقين نداشتند.
و آیه‌ی پس از آن هم در مورد روز قیامت:
    حَتَّى إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(نمل/84)  تا هنگامیکه تمام کافران بیایند و می‌گوید:  آيا آیات من را دروغ انگاشتید و در صورتی که به آنان آگاهی کامل نداشتید؟ شما چه کارهائی می‌کردید؟
شعیان آیه‌ی زیر را هم گواه وجود و پذیرش رجعت در اسلام می‌دانند:
     أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِي هََذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(بقره/259)  يا همانند كسي كه از كنار يك آبادي (ويران شده) عبور كرد، در حالي كه ديوارهاي آن، به روي سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاي اهل آن، در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي‏كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال مي‏راند، سپس زنده كرد، و به او گفت: «چه قدر درنگ كردي ؟» گفت: «يك روز، يا بخشي از يك روز». فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردي! نگاه كن به غذا و نوشيدني خود (كه همراه داشتي، با گذشت سالها) هيچگونه تغيير نيافته است! (خدايي كه يك چنين مواد فاسد شدني را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولي به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشي شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براي اطمينان خاطر توست، و هم) براي اينكه تو را نشانهاي براي مردم (در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها (ي مركب سواري خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مي‏دهيم، و گوشت بر آن مي‏پوشانيم!» هنگامي كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مي دانم خدا بر هر كاري توانا است». (ترجمه از  آیت الله مکارم شیرازی)
    ابن کثیر (از مفسران معتبر اسلامی البته سنی)در مورد اینکه چه کسی مد نظر آیه است، سه شخص را از سه روایت بیان می‌نماید:
1- خضر.
2- حزقیل بن بورا.
3- عُزَیر.
و می‌گوید که منظور از این قریه اورشلیم است که پس از نابودی آن الله دوباره ان را ساخت.
آیه‌ی دیگری که شیعه از آن به عنوان دلیل ثبوت رجعت در اسلام می‌داند این آیه است:
    إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُونَ (غافر/10) همانا كسانى كه كافر بودند مورد خطاب قرار می‌گیرند كه به یقین دشمنى الله از دشمنى شما نسبت به هم سخت‏تر است، آنگاه كه به ايمان فرا خوانده مى‏شديد و انكار مى‏کردید.
    قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ (غافر/11) میگويند پروردگارا دو بار ما را به مرگ رسانيدى و دو بار ما را زنده کردی پس به گناهانمان اعتراف كرديم، پس آيا راه بيرون‏شدنى هست؟
ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (غافر/12) به این جهت این (کیفر) به شماست هنگامیکه الله به تنهايى خوانده مى‏شد انکار می‌کردید و اگر به او شرك آورده مى‏شد آن را باور مى‏كرديد پس پادشاهی دستوردادن مخصوص الله بلند نرتبه‌ی بزرگ است.
    شیعه از  آیه‌ی 11 سوره غافر استنباط رجعت در میان کافران را دارد، کافرانی که اعتراض می‌کنند و می‌گویند: ای الله، تو ما را دوبار می‌میراندی(ما را مرگ دادی) و این یعنی پذرش و ثبوت رجعت.
     اما اهل سنت می‌گویند که منظور از دو بار مرگ در واقع دوبار زندگی است، بار اول که انسان مرده بود و الله او را زندگی بخشید و بار دوم هم زنده‌ شدن در عالم برزخ و رجوع به سوی الله برای بازپس دادن حساب است، آنان به این آیه از قرآن استناد می‌کنند:
    كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (بقره/28) چگونه منکر الله می‌شوید در حالیکه مردگانى بوديد پس شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، باز زنده مى‏كند؛ سپس به سوى او بازگردانیده مى‏شويد.
    این آیه کاملا گنگ می‌باشد به گونه‌ای که هر کس می‌تواند استنباط خویش را منظور آن انگارد، مرده بودن اولی به چه معناست؟ آیا عدم وجود انسان پیش از انعقاد نطفه دلیل بر مرده بودن آن است؟
آیا زایش انسان از مادر به معنی زنده شدن آن است؟ 
آیا منظور مرده بودن انسان در رحم است؟
در سوره‌ی 11 غافر، کافران کَی و چه زمانی به گناهشان اعتراف کردند؟ 
     آنچه که از اسلام و قرآن برمی‌آید تناقض‌گوئی و ابهام در این دین است، از یک سو وجود قیامت را برای برقراری عدل می‌دانند و از سوی دیگر به نظر می‌رسد که در برخی از آیات قرآن از نوعی خاص از رجعت سخن می‌گوید؛ البته قیاس گرفتن از حکمی برای اثبات حکمی دیگر نمی‌تواند روشی علمی برای اثبات این نوع از رجعت خاص باشد زیرا، در هیچ ‌جای قرآن بیان نشده است که کافر در این دنیا به سزای اعمالش می‌رسد. به نظر می‌رسد که اعتقاد به رجعت هم مانند مسخ نوعی خاص از اعتقاد به تناسخ می‌باشد، این اعتقاد در ادیان آسیای شرقی مانند بودائی و هندی کاملا آشکار است، در رجعت و تناسخ هدف مشترک و آن رسیدن به عدالت در همین دنیاست، در شیعه چون امامان به قدرت نرسیدند و ظالمان حقشان را خوردند پس دوباره زنده می‌شوند و حقشان را در دنیا می‌ستانند، در ادیانی که اعتقاد به تناسخ دارند این موضوع عمومیت دارد، یعنی روح همه دوباره بر خواهد گشت تا اجرای عدالت گردد، در ادیان سامی این اجرای عدالت پس از مرگ و در جهان دیگری با داوری خدائی است به نام الله که بهشت و جهنم با توجه به عملکرد آنان به ایشان داده خواهد شد؛ پس رجعت در شیعه نوعی است خاص از تناسخ که تنها شامل بهترین افراد جهان و یا بدترین آنان خواهد بود( بهترین افراد محمد و ائمه و بدترین افراد هم دشمنان آنان مانند ابوبکر و عمر هستند) و مردم عادی از این قاعده مستثنی هستند.
مجلسی در بحارالانوارش می‌گوید:
امام صادق: کسی که به متعه و رجعت ما ایمان نداشته باشد از ما نیست.(بحارالانوار/جلد 52/ص136)
در جلد 53 صفحه‌ی 24 بحار الانوار اشاره شده که عذاب کسانیکه منکر رجعت هستند عذابی است سختتر از جهنم.
    مجلسی همچنین در بحارالانوار جلد 52 صفحه‌ی 127 می‌گوید که رجعت مخصوص کسی است که کفر مطلق داشته باشد یا ایمان مطلق.
البته این موضوع در تناقضی است اشکار با این عقیده که تنها عده‌ای معدود از ائمه رجعت می‌کنند.
وی در جلد 53 صفحه‌ی 116 بحارالانوار می‌گوید:
اولین کسی که رجعت می‌نماید امام حسین است، او با تخت خوابی از نور که بالای آن گنبدی از یاقوت سرخ با جواهر و سنگهای قیمتی و در جای دیگر می‌گوید:
 امام حسین در حالی روی تختوابش نشسته که اطرافش 90،000 گنبد سبز وجود دارد.
    شیخ حر علملی در کتاب بیداری از تهاجم  با دلایل رجعت می‌گوید که الله امامان از نسل امام حسین(ع) قرار داد و پس از مرگ، او را به دنیا برمی‌گردانذد و یاریش کند تا دشمن را بکشد و او را پادشاه زمین کند.
مجلسی در باب رجعت هم در مورد چگونگی پادشاهی امام حسین می‌گوید: اولین کسی که در رجعت زنده شود امام حسین است و آن قدر پادشاهی می‌کند که موهای ابروی مبارکش روی چشم مبارکش افتد.
    همچنین شیعیان به بازگشت عیسی اشاره می‌نمایند(البته اهل سنت معتقد است که عیسی نمرده است)؛ شیخ صدوق در عیون الاخبار الرضا در صفحه 216 می‌گوید که عیسی پشت سر امام زمان نماز می‎خواند، یعنی او رجعت نموده است.
     محمد شفیع بن محمد صالح (از علمای جبل عامل لبنان دعوت شده به ایران به درخواست پادشاهان صفوی)در کتاب مجمع المعارف و مخزن العوارف، باب رجعت ائمه، صفحه 57 می‌گوید:
    رسول الله و امیرالمؤمنین و صاحب الزمان البته کل زمین را خواهند کشت حتی پشت کوه قاف و ظلَمات  و جمیع دریاها را تانماند جائی مگر دین الله(شیعیه) را بر پا دارند و بر همه‌ی دنیا غالب گرداند و حضرت امام حسین(ع) در دو خطبه به حدیث حضرت باقر(ع) که پیش از شهادت، بر اصحاب خود خواند می‌فرماید: اول کسی که زمین را می‌شکافد و بیرون می‌آید من باشم و موافق باشد بیرون آمدن من با حضرت امیرالمؤمنین و ظهور قائم، اهل بیت نازل شوند بر من و بر جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشکری چند از ملائکه و ائمه، پس رسول الله عَلَم و شمشیر خود را به قائم دهد پس ما پس از آن آنقدر در رمین بمانیم که الله خواهد، پس امیرالمؤمنین به من شمشیر رسول الله را دهد و رسول خدا من را به مشرق و مغرب بفرستد تا جمیع دشمنان الله(غیر از شیعیان) را بکشد و بتها را بسوزاند و همه‌ی هند را فتح کنیم و حضرت یوشع و دانیال زنده شوند و به خدمت امیرالمؤمینی(ع) آیند و گویند: راست گفت رسول الله(محمد) و آنچه شما را وعده داده بودند و حضرت ایشان را با لشکری به بصره فرستد که دشمنان(غیر شیعیان) را بکشد و شیعه نماند مگر آنکه او را به ملکی فرستد که به دست خود غبار را از روی او پاک کنند و زنان منزل خویش را به او بنمایند.
این عالم دینی شیعه  در همین کتاب، صفحه‌ی 56 می‌گوید:
     پس از قیام قائم و قتل سفیانی، حضرت امام حسین(ع) با 72 تن از شهداء کربلا و 12 امام و 12 صدیق و به روایتی 75،000 و پس از آن صدیق اکبر، امیرالمؤمنین، (ع) بیرون می‌آید و برای او گنبدی در نجف بر پا می‌شود که یک رکنش در نجف، یکی در بحرین، یکی در صنعا و رکن چهارم هم در مدینه باشد و گویا می‌بینم که قندیل و چراغهائی که روشنی دهد به اسمان و زمین مانند آفتاب و ماه؛ پس از آن سید اکبر محمد مصطفی با هر مؤمناز مهاجر و انصار و شهداء بدر و اُحُد، پس زنده می‌گرداند هر کس تکذیب و دشمنی آن حضرت کرده باشد تا در دنیا هم به سزای خود برسد.

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

آیا منطقی است که خدا هم آزمایش کند تا بداند؟(علم الله چه اندازه است)

بررسی یکی از تناقضات بزرگ قرآن در زمینه‌ی شناخت الله.
    آنچه در زیر می‌خوانید نشان می‌دهد که محمد در بیان صفات الله از قول او در قرآن دچار گوئی تناقض شده و بیان می‌نماید که الله آزمایش می‌کند تا بر اموری آگاهی پیدا کند:    
 هر جا که در قرآن به واژه‌ی علم اشاره شده، به معنای آگاهی و اطلاع از موضوعی است خاص؛ ضد این واژه نیز جهل می‌باشد. این موضوع در مورد انسانها هم صادق است، بدین صورت که اگر کسی نسبت به موضوعی از لحظه‌ای خاص آگاهی پیدا کرد پس پیش از آن نسبت به آن نادان، نا آگاه و فاقد دانش بوده است.
     از صفات بارز انسانها، استفاده از تجربیات دیگران در قالب علم می‌باشد، بشریت سراغ کسب دانش می‌رود تا ناشناخته‌ها را بشناسد و بر آنان آگاهی داشته باشد، یکی از راههای رسیدن به دانش، آزمایش و کسب تجربه به منظور آگاهی از موضوعی است خاص؛ انسان آزمایش می‌نماید تا بداند که نتیجه‌اش چه خواهد شد؛ بنابراین آزمون و آزمودن ابزار انسان برای رسیدن به دانش است؛ اما آیا این موضوع در مورد تصور ذهنی که انسانها از خدا دارند نیز صادق است؟ آیا خدا هم آزمایش می‌کند، تا بر دانشش افزوده شود؟ 
در اینجا کتابی که ادعا می‌گردد سخن خدای مسلمانان، الله، است را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
      قرآن پس از اینکه علی‌رغم وعده‌ی پیروزی، مسلمانان در جنگ اُحد از ساکنان مکه شکست خوردند، این موضوع را اینگونه توجیه نمود:
     أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (آل/عمران/165) آیا هنگامیکه (در جنگ احد) به شما آسیب بزرگی رسید (با آن که در جنگ بدر) دو برابرش (به آنها آسیب) رساندید، گفتید که این  از کجاست؟ بگو بدرستی که از خود شماست، همانا الله به هر چیزی تواناست.
     قرآن در اینجا تقصیر را بر گردن خود مسلمانان انداخت، اما از آنجائیکه که موضوع خلاف قضا و قدر الهی است، اینگونه اراه‌ی الله را در این موضوع دخیل داد:
     وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران/166) آنچه که در روز برخورد دو گروه به شما رسید با اجازه‌ی الله بود و برای اینکه مؤمنان را بداند (بشناسد).
      به رغم اینکه در آیه‌ی پیش  گفته بود که تقصیر از خود شما بود در اینجا هدف از این شکست را شناسائی مؤمنان حقیقی از غیر مؤمنان دانست، اما چگونه این تشخیص داده شد؟ ضمنا مگر الله پیش از این نمی‌دانست که چه کسی مؤمن و چه کسی منافق است؟ آیا به قیمت مرگ مؤمنان و خرسندی منافقین؟
     هرگز نمی‌تواند منظور شرکت کنندگان در جنگ باشد، زیرا تمام کسانیکه در جنگ اُحد شرکت داشتند یا مهاجر بودند و یا انصار، دو گروهی که قرآن از آنان اعلام رضایت نموده و وعده‌ی بهشت را به آنان داده است:
     وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه/100)  و پيشگامان نخستين از مهاجرین و انصار و كسانى كه با نيكوكارى از ایشان پيروى كردند، الله ار آنها راضی است و آنان  از او راضی هستند و براى آنان باغهائى آماده كرده كه از زير  آن جوی‌ها روان است هميشه در آن ماندگارند اين است همان پیروزی بزرگ.
در اینجا دو تناقض مشاهده می‌گردد:
     1- اگر تمام مهاجرین و انصار اهل بهشت هستند، پس منافقی که در اینجا مد نظر قرآن است چه کسانی هستند؟ آیا غیر از این دو گروه؟ آیا اینکه الله امتناع کنندگان از جنگ را برادران جهادگران و شهیدان می‌داند دلیل دیگری بر مهاجر و یا انصار بودن آنها(کسانیکه در جنگ شرکت نکردند) نیست؟:
     الَّذِينَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (آل عمران/168) کسانیکه در خانه نشستند به برادران خویش گفتند: اگر از ما پیروی می‌کردند کشته نمی‌شدند؛ بگو، اگر راست می‌گوئید مرگ را از خود دور سازید.
      2- آیا الله خدای ناقص است و مانند بشر باید تجربه کند تا بداند؟:
     وَلْيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُون( آل عمران/167) و تا بداند کسانیکه نفاق کردند، به ایشان گفته شد که بیائید تا در راه الله بجنگید یا دفاع کنید، آنها گفتند اگر ما جنگیدن را می‌دانستیم(توانا بر جنگیدن بودیم) از شما پیروی می‌کردیم؛ آنها آن روز به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان، چیزی را با زبان می‌گفتند در حالیکه از ته دلشان نبود و الله به انچه که پنهان می‌کنند داناتر است.
     إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ( آل عمران/140) اگر بر شما زخمی وارد شد به آن گروه نیز زخمی مانند آن(در جنگ بدر) رسید و این روزها را در میان مردم می‌گردانیم تا الله بداند کسانیکه ایمان آوردند و از آنها شهیدانی(گواهانی) بگیرد و الله ستمگران را دوست ندارد.
و همچینین توجیه دیگری برای این شکست آورده است:
     وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ( آل عمران/142) تا اینکه الله مؤمنان را پالایش و خالص(برای الله) بگرداند و کافران را نابود سازد.
این در حالی است که کافران و منکران جهاد خوشحال و خندان بودند.
     اما ممکن است که گفته شود، هدف شناسائی کسانی بود که دستور الله و فرستاده‌اش را برای جهاد در راه الله نادیده می‌گیرند، پس:
     ایا برای شناسائی این گروه از سوی الله باید گروه بسیاری از بی‌گناهانی که مسلمان بودند مانند حمزه کشته شوند؟ 
پس از این واقعه بود کسانیکه از جنگیدن خودداری کرده بودند به محمد و یارانش گفتند که اگر آنان(کشته شدگان) مانند ما در خانه مانده بودند هرگز به این بلا دچار نمی‌شدند، محمد هم از قول خدایش پاسخی منفعلانه و از سر یأس به آنان می‌دهد و می‌گوید که اگر راست می‌گوئید، پس مرگ را از خود دور کنید:
      الَّذِينَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (آل عمران/168) کسانیکه در خانه نشستند به برادران خویش گفتند: اگر از ما پیروی می‌کردند کشته نمی‌شدند؛ بگو، اگر راست می‌گوئید مرگ را از خود دور سازید.
     و در ادامه برای حفظ روحیه و دلگرمی خانواده و جهادگران می‌گوید که شهدا را مرده مپندارید، آنان نزد الله زنده هستند و به آنها روزی داده می‌شود:
     وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون( آل عمران/169) گمان مبر کسانیکه در راه الله کشته شده‌اند مردگانند، بلکه پیش پروردگارشان زنده هستندو به آنان روزی داده می‌شود.
     فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون( آل عمران/170) شادمان هستند به آنچه الله از بخشش خویش به ایشان داده است، (و همچنین شادمان هستند) به خاطر کسانی از همرزمانشان که (هنوز) به آنها نپیوسته‌اند زیرا نه ترسی بر انان است و نه آنان نگرانند.
     قرآن برای توجیه این شکست موضوع دیگری را بیان می‌نماید که باز در چارجوب ازمایش و تجربه به قصد دانستن است.
یا این آیه که نشان می‌دهد الله قبلا شک داشت و با بیعت رضوان شکش به یقین تبدیل گردید:
    لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا(فتح/18) بدون شک الله هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت می‌نمودند از آنان خشنود شد و به آنچه در دلهايشان بود یقین حاصل کرد پس بر ایشان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداش داد.
موضوعی که در تناقضی است آشکار با صفاتی که از این خدا بیان می‌گردد:
     أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (آل عمران/142) آیا گمان می‌کنید که وارد بهشت می‌شوید در حالیکه الله جهادگران و شکیباپیشگان را ندانسته است(نشناخته است).
     در آیه‌ی زیر نیز قرآن می‌گوید هرگز پیش از اینکه الله مجاهدان و کسانیکه تنها الله را اولیاء خویش قرار داده‌اند را شناسائی نکند، آنان را به صرف اینکه بر زبان چیزی بگویند وارد بهشت نمی‌سازد:
     أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ( توبه/16) آیا گمان بردید که رها می‌شوید در حالیکه الله (هنوز)کسانی که جهاد کردند و غیر از الله و فرستاده‌اش و  مؤمنین محرم اسرار نگرفتند را نمی‌داند و الله به آنچه که انجام می‌دهند آگاه است.
موضوعی مرتبط:
الله پس از شناخت مسلمانان دیدگاهش را تغییر می‌داد  ...

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

چرا الله در قرآن آرزوی مرگ مخالفان را دارد و بر آنان نفرین می‌فرستد، آیا الله خدائی است ناتوان؟

همواره نفرین و لعنت از جانب کسی سر می‌زند که خود دچار ضعف باشد، معروفترین این نفرینها که در واقع نوعی است خاص از ناسزاگوی، مرگ بر فلانی و یا لعنت بر فلانی است؛ اما آیا رواست که خدا هم چنین واژگانی را در برابر انسانهائی که بنده‌ی او هستند، بکار ببرد؟ اگر موجودی که گفته می‌شود خداست، چنین واژگانی را بکار برد در مورد او چه قضاوتی خواهیم کرد؟
در اینجا دو احتمال مطرح می‌گردد:
1- انسانی دروغگو خود را خدا می‌داند.
2- کسی به دروغ سخن خویش را به خدا نسبت داده است.
 حالت نخست مستوجب این امر است کسی که خود را خدا می‌داند، مستقیما با مردم سخن بگوید؛ اما در حالت دوم شخصی در هنگام ضعف ناسزا را بر دیگران ببندد و سخنان خویش را به خدا نسبت دهد.
از آنجائیکه هدف در اینجا شناخت اسلام و ایعاد گوناگون این دین می‌باشد سخنانی که گفته می‌شود سخن خدای این است را در این زمینه مورد بررسی قرار می‌دهیم.
 مسلمانان معتقدند سخنانی که از جانب محمد در رابطه با امور دینی بیان می‌شود، وحی است از سوی خدائی به نام الله،  در اینجا هم تناقضی آشکار وجود دارد؛ از یک سو بیان شده که کل سخن محمد وحی است از سوی الله می‌باشد و از سوی دیگر می‌بینیم که تنها بخش‌هائی از سخنانش را سخن خدا می‌دانند، در حالی که کل قرآن هم در واقع وحی الهی است:

وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ( نجم/3 ) و (محمد)از سر هوس سخن نمى‏گويد.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (نجم/4) اين سخن به جز وحيى كه وحى مى‏شود نیست.
با مطالعه‌ی قرآن و دقت در نوشته‌هایش، به تناقضی آشکار و غیر قابل توجیه بر می‌خوریم، برخی از این تناقضات در واقع خرافات زمان محمد بودند و برخی دیگر هم تناقضات ساختاری است؛ یکی از این تناقضات ساختاری، لعنت فرستادن و نفرین کردن مخالفین مرده و زنده از سوی همین خدا می‌باشد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (بقره/159) كسانى كه كافر شدند و در حال کافری مردند، لعنت‏ الله و فرشتگان و همه‌ی مردم بر آنان باد.

لعنت فرستادن از منطق‌های الله و الله‌پرستان است!


نوعی دیگر از ناسزاگوئی نیز در قرآن مشاهده می‌نمائیم که خطاب به افراد زنده و در رابطه با آرزوی نابودی و یا صدمه دیدن آنهاست:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (توبه/30)  و يهوديان مى‏گويند عُزير پسر الله است و مسيحيان مى‏گويند مسيح پسر الله است، اين سخنى است كه به زبان مى‏آورند پس(سخنانشان) مانند به سخن كافران گذشته است، الله آنها را  بكشد که چگونه دروغ می‌گویند!
آنچه که در پایان این ایه آشکار است این موضوع می‌باشد که الله آرزوی کشتن انها توسط خودش را دارد که با توجه به اینکه الله ، خداست، ارزوئی مسخره به نظر می‌رسد، آرزوئی که از سر ناتوانی بیان شده است. ایه‌ی پیش از این ایه دستوری است به مسلمانان در مورد کشتن همین گروه از کافران(یهودیان و مسیحیان):
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (توبه/29) 


همچنین در آیه‌ای دیگر همین الله نفرینی بر کسانیکه ازظاهرا  مسلمان شده بودند را بیان می‌نماید، اسلام اینان را منافق می‌نامد، نفرین الله در اینجا همان آرزوی مرگ آنان است، آرزوئی که از جانب خدا با اوصافی که از او بیان می‌نمایند بیشتر به طنز شبیه است تا اینکه واقعا خداوندی(البته وهمی) چنین سخنانی را بیان نموده باشد:
وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (منافقون/4)  و هنگامیکه به آنها نگاه کردی، اندامشان  تو را به شگفتی آورد، و  هرگاه سخن گويند به سخنانشان گوش دهى، گويى آنها چوبهای تكيه داده بر ديوار هستند، و  گمان می‌کنند که هر فریادی را بر ضدشان است، آنان دشمن‏ هستند، از آنان دوری کن، الله آنها را بکشد، چگونه دروغ می‌گویند!؟
این آیه مشخص است که سخن محمد می‌باشد، گوینده آرزو دارد که الله آنان را بکشد کند، پس خود الله نمی‌تواند چنین آرزوئی داشته باشد، این آرزو در واقع نفرینی از جانب شخصی است ضعیف؛ از خدائی که همه چیز در دست خود دارد چنین آرزوئی به مطلبی فکاهی بیشتر شبیه است تا بیان سخنانی از جانب خودش.

جمله‎ای دیگر که در قرآن حکایت از ضعف و استیصال گوینده‌اش را دارد، آرزوی چلاق شدن دست ابی‌لهب است:
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (مسد/1) بريده باد دو دست ابی‌لهب و مرگ بر او باد.
قرآن درماندگی خویش را در آیه‌ی بعدی کاملا نشان می‌دهد، آنجائیکه آروزی نابودی کل دارائی ابی‌لهب را می‌نماید:
مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ (مسد/2) آنچه که از آن غنی شد(دارائی‌اش) و آنچه که کسب نمود (نیز بریده و نابود باد).
محمد آنچنان از دست ابولهب خشمگین بود که وعده‌ی سوختن در آتش جهنم را هم به او می‌دهد:
سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (مسد/3) به زودی به آتشی زبانه‌دار خواهد رسید.
و این ناسزاگوی را نثار زنش نیز می‌نماید و او را آورنده‌ی هیزم همان آتش معرفی می‌کند:
وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (مسد/4)  و زنش آورنده‌ی هیزم (همان آتش) است‏.
فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ (مسد/5) بر گرنش طنابی سات از لیف خرما(1).


همچنین قرآن در اسطوره‌ای به نام طوفان نوح پس از اینکه( به قول خودش) دنیا آب گرفت، فریاد مرگ بر کافرانم را سر داد:
وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (هود/44) و گفته شد اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى كن و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمكار. (بُعداً در اینجا یعنی دور باد از زندگی)


برای برسی تمامی جوانب نفرینها و مرگ فرستادنهای الله بررسی‌های بیشتری لازم است، ولی همین مقدار هم گویای این امر است که تناقضی آشکار در بیان صفات این خدا در اسلام وجود دارد، از یک سو مرگ و زندگی کاملا در دستش می‌باشد و از سوی دیگر الله، خدای این دین، مخالفانش را به باد نفرین می‌گیرد و خواهان نابودی آنان است!
=====================================================
(1) 
 طنابی است که از لیف خرما درست شده.








۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

مست بودن علی ابن ابیطالب و تعدادی از یاران محمد در هنگام نماز و قاتی خواندن سوره "کافرون".

      تقریبا تمامی مفسران معتبر و به نام اسلامی معتقدند که آیه‌ی تحریم شراب در هنگانم نماز خواندن در شأن علی و عبدالرحمن ابن عوف بیان شده، داستان از این قرار است که عبدالرحمن ابن عوف که از بازرگانان  ثروتمند بود تعدادی از یاران و دوستان مسلمانش من جمله علی ابن ابی‌طالب را به خانه‌ی خویش دعوت نمود، او برای آنان غذائی و شرابی را آماده کرده بود؛ یکی از کارهای اصلی او داد و ستد شراب بود، هنگامیکه غذا را خوردند و شراب را هم نوشیدند یکی از این دو پیش نماز شد و سوره‌ی کافرون را درهم بر هم خواند:
      قل يا أيها الكافرون أعبد ما تعبدون وأنتم عابدون ما أعبد وأنا عابد ما عبدتم لكم دينكم ولي دين "بگو ای کافران، عبادت می‌کنم آنچه که شما عبادت می‌کنید و شما عبادت می‌کنید آنچه که من عبادت می‌کنم و من عبادت کننده‌ی آنچه هستم که شما عبادت می‌کنید، دین شما برای خودتان و دین من برای خودم".
و اصل سوره:
      قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ(1) بگو اى كافران.
      لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (2) آنچه را که  مى‏پرستيد نمى‏پرستم.
      وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (3) و آنچه مى‏پرستم شما نمى‏پرستيد.
      وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ (4) و نه آنچه پرستيديد من مى‏پرستم.
      وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (5)  و نه شما پرستشگر آنچه هستید که من می‌پرستم.
      لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ (6)  دينتان براى خودتان و دينم براى خودم.
      این خبر به گوش محمد رسید و وی آیه‌ای را از قول خدایش، الله، نازل کرد که در آن نوشیدن شراب در هنگام ادای نماز تحریم شده بود:
      يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُبًا إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا (نساء/43) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامبکه مست هستید به نماز نزديك نشويد تا اینكه بدانيد چه مى‏گوييد و (همچنین) پس از ارگاسم به استثنای اینکه رهگذر باشيد تا اینکه غسل كنيد؛ و اگر بيمار  يا در سفر باشید يا يكى از شما مدفوع نمودید يا زنان را لمس کردید(آمیزش داشتید) و آب نيافته‏ايد پس  تيمم كنيد و صورت و دستهايتان را مسح نماييد كه الله بخشنده و آمرزنده است.
      طبری در تفسیرش حدیثی را نقل می‌کند که عبدالرحمن بن عوف، تعدادی از مسلمین را به خانه‌ش دعوت نمود و برای آنان غذائی و شرابی را تهیه کرد آنان خوردند و نوشیدند تا اینکه مست شدند، پس علی را برای نماز مغرب پیش نماز کردند و  او (در هنگام نماز این سوره را) خواند:
       بگو ای کافران، عبادت می‌کنم آنچه که شما عبادت می‌کنید و شما عبادت می‌کنید آنچه که من عبادت می‌کنم و من عبادت کننده‌ی آنچه هستم که شما عبادت می‌کنید، دین شما برای خودتان و دین من برای خودم.
      پس الله تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد:
      هنگامیکه مست هستید به نماز نزدیک نشوید تا اینکه بدانید آنچه را که می‌گوئید.(1)
      ابن کثیر هم چنین حدیثی در بیان شأن نزول همین آیه را دارد(2)
      مضمون چنین روایت‌هائی از شأن بیان آیه را بسیاری از محدثان اسلامی نیز آورده‌اند.
جالبتر اینکه الله ظاهرا شراب را با توجه به مقتضیات دوستان محمد کم کم حرام اعلام نمود، ظاهرا جمله‌ی حرام خدا تا ابد حرام و حلال خدا تا ابد حلال در اینجا صدق نمی‌کند.
======================================
(1)
حدثني المثنى قال حدثنا الحجاج بن المنهال قال حدثنا حماد عن عطاء بن السائب عن عبد الله بن حبيب:
 أن عبد الرحمن بن عوف صنع طعاما وشرابا فدعا نفرا من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم فأكلوا وشربوا حتى ثملوا فقدموا عليا يصلي بهم المغرب، فقرأ قل يا أيها الكافرون أعبد ما تعبدون وأنتم عابدون ما أعبد وأنا عابد ما عبدتم لكم دينكم ولي دين فأنزل الله تبارك وتعالى هذه الآية:
 "لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون

 حدثنا محمد بن بشار قال حدثنا عبد الرحمن قال حدثنا سفيان عن عطاء بن السائب عن أبي عبد الرحمن عن علي(ابن ابیطالب) :
 أنه كان هو وعبد الرحمن ورجل آخر شربوا الخمر فصلى بهم عبد الرحمن فقرأ: 
 قل يا أيها الكافرون  فخلط فيها فنزلت:
 او و عبدالرحمن (ابن عوف) و مر دیگری می را نوشیدند پس عبدالرحمن پیش نماز شد و سوره‌ی "قل یا ایهاالکافرون" را دذرهم بر هم خواند، پس ایه‌ی " لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى" ننازل گردید.
----------------------------------------------------
(2) 
قال ابن أبي حاتمحدثنا محمد بن عمار، حدثنا عبد الرحمن بن عبد الله الدشتكي، حدثنا أبو جعفر عن عطاء بن السائب، عن أبي عبدالرحمن السلمي، عن علي بن أبي طالب قال:

 صنع لنا عبد الرحمن بن عوف طعاما، فدعانا وسقانا من الخمر، فأخذت الخمر منا، وحضرت الصلاة فقدموا فلانا ؛ قال:
 فقرأ: قل يا أيها الكافرون، ما أعبد ما تعبدون، ونحن نعبد ما تعبدون. 
[ قال ] فأنزل الله تعالى:
 يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون. 

هكذا رواه ابن أبي حاتم، وكذا رواه الترمذی عن عبد بن حميد، عن عبد الرحمن الدشتكي، به، وقال : حسن صحيح . 

وقد رواه ابن جرير، عن محمد بن بشار، عن عبد الرحمن بن مهدي، عن سفيان الثوري، عن عطاء بن السائب، عن أبي عبدالرحمن،عنعلي; أنه كان هو وعبد الرحمن ورجل آخر شربوا الخمر، فصلى بهم عبد الرحمن فقرأ: 

 قل [ يا ] أيها الكافرون فخلط فيها، فنزلت:
لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى 

وهكذا رواه أبو داود والنسائي، من حديث الثوري، به. 

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

سلیمان و ملکه سبا

   سلیمان با مشاهده ساق پای بلقیس عاشق او شد.
    آن چیزی که در این داستان باید از نظر حکومتی که اقدام به تحریف برخی از اسطورهای ایرانی می‌نماید حذف شود این است که چرا  بلقیس(پادشاهی زن)، زنی نامحرم و غریب، بدون حضور محرم اقدام به نشان دادن ساق پایش به پیغمبر الله می‌نماید؟
آیا بلقیس  شوهر داشت یا نه؟
    البته از آنجائیکه شاید است مسلمین بیان نمایند که ممکن است او ملک یمین(کنیز) شده باشد و مکان عورت کنیز تنها مابین ناف و رانش می‌باشد، ایرادی بر سلیمان نیست که به ساق پایش نگاه کند، ولی عالیجنابان سانسورچی جمهوری اسلامی! آیا برای پیغمبر خدا زشت نیست که با زنی غریبه اینگونه رفتار نماید؟
 چرا قرآن تأکید بر نمایان شدن ساق پای بلیقیس می‌نماید؟
چرا سلیمان اقدام به بازی کودکانه با این زن نمود، بازی شبیه به قایم موشک بازی؟!
این داستان ترویج کدامین اخلاق زیبای انسانی است؟


اما این داستان
هُدهُد به سلیمان خبر از وجود زنی پادشاه  در کاخی زیبا را داد:
    إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (نمل/23) من [آنجا] زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت.
    سلیمان نادیده عاشق این زن شد و برای اینکه از صحت این خبر کاملا مطمئن گردد نامه‌ای خطاب به آن پادشاه زن نوشت و به هُدهُد داد:
    قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (نمل/27) (سلیمان)گفت: خواهيم ديد آيا راست گفته‏اى يا از دروغگويان بوده‏اى؟
اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (نمل/28) اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن آنگاه از ايشان روى برتاب پس ببين چه پاسخ مى‏دهند.
    هدهد همین کار را انجام داد و نامه را به دست بلقیس داد، بلقیس پس از دیدن نامه، یارانش را جمع نمود و به آنان گفت که من نامه‌ای از سلیمان را دریافت نمودم :
    قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (نمل/29) [ملكه سبا] گفت اى سران [كشور] نامه‏اى ارجمند براى من آمده است.
إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (نمل/30) كه از طرف سليمان است و [مضمون آن] اين است به نام خداوند رحمتگر مهربان.
   سلمیان هم از او درخواست کرده بود که مسلمان شود:
أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل/31) بر من بزرگى نكنيد و با من از در فرمانبرداری درآئید.
بلقیس خانم هم که از سلیمان ترسیده بود پس از مشورت با وزیران و درباریانش به انان گفت که من به سوی سلیمان هدیه‌ای می‌فرستم:
  وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (نمل/35) و [اينك] من ارمغانى به سويشان مى‏فرستم و مى‏نگرم كه فرستادگان [من] با چه چيز بازمى‏گردند.
    زن پادشاه ترسید برای اینکه بین آن دو جنگی نشود برای سلیمان سوغاتی را فرستاد ولی سلیمان نپذیرفت و سربازانش که مشتی پرنده و چرنده و دیو و افریت بودند جهت دستگیری این زن فرستاد.
سلیمان برای اینکه قدرت‌نمائی کند به درباریانش گفت که چه کسی می‌تواند تخت این زن را پیش از اینکه سربازانم به آنجا برسند نزد من بیاورد:
     قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل/38) [سپس] گفت اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند براى من مى‏آورد.
     عفریتی از یاران سلمیان گفت که من می‌توانم تختش را پیش از اینکه تو از جایت بلند شوی ا نزد تو بیاورم:
قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (نمل/39) عفريتى از جن گفت من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مى‏آورم و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم.
      اما انسانی که اهل دانش زیادی بود(معلوم نیست کدام دانش، این داستان بیشتر به جادوگری و رمالی شبیه است) به سلیمان گفت که من تخت بلیقس را پیش از اینکه پلکی به هم بزنی، نزد تو می‌آورم:
     قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (نمل/40) كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‏آورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى‏كنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مى‏گزارد و هر كس ناسپاسى كند بى‏گمان پروردگارم بى‏نياز و كريم است.
     و بلافاصه آن تخت نزد سلیمان حاضر شد، سلمیان هم اقدام به انجام بازی کودکانه با این زن نمود و دستور داد که تخت او را پیش از اینکه سربازانم این زن را به نزد من بیاورند، ظاهرش را تغییر دهند:
    قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ (نمل/41) گفت تخت [ملكه] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينيم آيا پى مى‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏برند.
خود را پنهان نمود و به یارانش دستور داد که این بازی را با او انجام دهند، یاران سلیمان هم همانگونه که او دستور داده با اقدام به بازی با این زن نمودند و گفتند: 
 آیا این همان تخت توست؟
 بلقیس هم گفت که گویا خودش است: 
فَلَمَّا جَاءتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (نمل/42) پس وقتى [ملكه] آمد [بدو] گفته شد آيا تخت تو همين گونه است گفت گويا اين همان است و پيش از اين ما آگاه شده و از در اطاعت درآمده بوديم.
     سلیمان نیز دستور داد که در مدتی اندک کاخی بسیار زیبا را برای این زن درست کنند و  خودش را درون یکی از اتاقهای این کاخی باشکوه پنهان کرد، یارانش به آن زن گفتند که وارد کاخ شو، پس از اینکه بلقیس کاخ را دید گمان کرد که کف این کاخ برکه‌ای است از آب، بنابراین شلوارش را بالا کشید و و به طرف اتاقی که در آن سلمیان منتظر شده بود راهنمائی گشت،  زیبائی ساق پایش معلوم شد، سلیمان پس از اینکه بلقیس را با آن حالت دید از جایش بلند شد و اقدام به بیان زیبائی این کاخ نمود:
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/44) به او گفته شد وارد ساحت كاخ  شود و هنگامیکه گمان کرد که ابگیری (در کف این کاخ) است و ساق پایش را نمايان كرد (سلمیان)گفت: اين كاخى با سنگ‌فرشهائی است از آبگينه،  (آن زن)گفت پروردگارا! من به خود ستم كردم و به سليمان در برابر الله پروردگار جهانيان تسليم شدم.
    و پس از آن سلمیان نه یک دل که صد دل عاشق او شد و با وی ازدواج نمود.
     قرآن داستان را به گونه‌ای تنظیم کرده است که بلقیس ساق پایش را به سلیمان نشان دهد، این اولین برخو.رد این دو با هم بود و از انجائیکه همین برخورد به رابطه و ازدواج منجر گردید پس یقینا سلیمان عاشق او شده بود، البته ازدواج با بلقیس از دید اسلامی غیر منطقی به نظر می‌آید، زیرا اگر این زن شوهردار بود که ستمی است آشکار و اگر شوهر نداشت ولی او کجا بودند؟
اساس این داستان که خرافه‌ای بیش نسیت تنها برای نشان دادن ازدواج دو پادشاه است؛ داستانی که کاملا افسانه و پر است از خرافه.
این داستان در قرآن از زاویه‌ای دیگر

Translate

بايگانی وبلاگ